خرده‌روایت‌های یک مرد خوش‌بخت

درباره‌ی نمایش «هنگامی که...»، کاری از حمید پورآذری در بنیاد امید مهر

خرده‌روایت‌های یک مرد خوش‌بخت

 

حمید پورآذری در طول تمامی این سال‌ها به یکی از معدود کسانی تبدیل شده که نمایش خود، گروه خود، آدم‌های خود و البته زیبایی‌شناسی شخصی‌اش را یافته. هر چند که این زیبایی‌شناسی هنوز قوام نیافته و به تکامل نرسیده باشد، باز هم می‌توان گروهی را دید که در پی یافتن زبان شخصی، کیفیت و زیبایی‌شناسی شخصی‌شان تلاش می‌کنند.

حال پورآذری و گروهش پس از تجربه‌ی «سال‌ثانیه» که سال گذشته در مجموعه‌ی تاریخی سعدآباد اجرا شد، در پی بسط دادن شکل اجرایی آن نمایش و رسیدن به نمایش خودشان هستند. در همین روزهای اخیر بود که پورآذری در گفتگویی با روزنامه‌ی شرق گفته بود: «… این نظر کاملاً شخصی است. درامِ امروز، من و شما هستیم. آدمِ امروز، درامِ امروز است. باید این‌ها را به درون خودشان برگردانیم و آن وقت از آن‌جا بیرون بیایند و مسئله و دغدغه‌ای را که وجود دارد، کشف کنند. این همان اتفاقی است که درام را شکل می‌دهد.» به این ترتیب است که پورآذری و گروهش پس از چند تجربه و مشخصاً از اجرای «سال‌ثانیه» کار بر روی یک متن مکتوب را کنار گذاشت و به سراغ نمایشی رفت که قرار است یک‌سره از دل تمرینات و درونیات بازیگران / اجراگران‌اش بیرون آید. این اتفاق ماهیت کولاژگونه‌ی دو اثر متأخر پورآذری را توضیح می‌دهد، یعنی وضعیت گروهی که می‌کوشند مجموعه‌ای از تجربیات منفرد آدم‌ها / بازیگران / اجراگران را به یک مفهوم یا تمامیت کلی که خود نمایش است تبدیل کنند.

از آن‌جا که آدم‌های روی صحنه دارند داستان‌هایی شخصی را برای ما تعریف می‌کنند، در نتیجه نمایش‌های پورآذری معمولاً در ساختن حس و حال و فضا موفقند. «هنگامی که …» هم به‌مانند «سال‌ثانیه» همین کیفیت را داراست، یعنی موفق می‌شود، مجموعه‌ای از صحنه‌ها، موقعیت‌ها و اتفاقات را بر صحنه شکل دهد که حس و حال و فضای نمایش را می‌سازند. اما مسأله اصلی – لااقل در این دو اثر اخیر – مسأله‌ی قصه یا روایت است؛ یعنی آیا حمید پورآذری و گروهش در طول یک نمایش قصد قصه‌گویی دارند یا نه. نمی‌توان با قاطعیت پاسخی به این سؤال داد، به نظر می‌رسد که گروه از قواعد روایت سه‌پرده‌ای یا چیزی شبیه آن استفاده می‌کنند، نگاه کنید به همین نمایش «هنگامی که…» که به طور مشخص از سه بخش تشکیل شده است. پورآذری در همان گفتگو با روزنامه‌ی شرق می‌گوید: «ما سه پاره داریم: پاره‌ی اول مقدمه و پاره‌ی سوم نیز مؤخره است و در واقع پاره‌ی دوم اصل ماجراست.» به این ترتیب در حالی که نمایش از منطق یک روایت سه پرده‌ای تبعیت می‌کند، علناً داستان منسجمی ندارد. تمامی پاره‌ی دوم، همانی که قرار است اصل ماجرا باشد به شرح تکه‌روایت‌هایی می‌پردازد که آدم‌های نمایش برای ما تعریف می‌کنند و نمایش با پیوستارهایی که مهم‌ترین‌اش حرکت دادن تماشاگران در طول نمایش است این خرده‌روایت‌ها را به هم پیوند می‌زنند. اما پاره‌ی اول نمایش می‌کوشد تا مضمون یا درون‌مایه را شکل دهد، درون‌مایه‌ای که قرار است در صحنه یا پاره‌ی سوم ما را به حس رهایی برساند. این درون‌مایه یا مضمون با مفهوم فشار معنی می‌شود. گروه می‌کوشند تا واژه‌ی فشار را با مجموعه‌از مفاهیم اجتماعی، سیاسی، نژادی و فرهنگی پیوند بزند تا به این شکل هم خرده‌روایت‌های پراکنده‌ی پاره‌ی میانی را توضیح دهد و هم در عین‌حال پایان نمایش که راهرویی است برای نجات ما از این وضعیت را معنی کند.

به این ترتیب به‌نظر می‌رسد که گروه هنوز اصراری برای داستان‌گویی ندارد، بلکه در تلاش هستند تا با پیوند زدن مضمون یا درون‌مایه‌ای که حاصل همکاری آدم‌ها / بازیگران / اجراگران با کارگردان و نویسنده (نشمینه نوروزی) است خرده‌روایت‌ها، فضا و حس و حال را معنی کنند. موفقیت این پیوند زمانی حاصل می‌شود که گروه به یک هم‌فکری کامل برسند. اتفاقی که در «هنگامی که …» کاملاً ممکن نشده، ولی به نسبت «سال‌ثانیه» گامی به پیش محسوب می‌شود.

حمید پورآذری احتمالاً مرد خوش‌بختی است که می‌تواند با آدم‌هایی که دور و برش جمع کرده کار کند، آدم‌هایی که به روح تئاتر به عنوان یک پدیده‌ی جمعی اعتقاد دارند و به خاطرش مصائب اجراهای پردردسر پورآذری را به جان می‌خرند. بخت با او یار بوده که توانسته با صرف کم‌ترین هزینه ولی با صرف وقت و توان فراوان و در کنار همه‌ی آن آدم‌ها در پی یافتن زبان، کیفیت و زیبایی‌شناسی شخصی‌اش باشد. امیدوارم بخت همیشه یارش باشد.آذر

بدون نظر

ورود