جذابیت انکار ناپذیر ابتذال؛ چرا عاشق چیزهای کم ارزش هستیم؟

جذابیت انکار ناپذیر ابتذال؛ چرا عاشق چیزهای کم ارزش هستیم؟

ابتذال، کلید واژه محبوبی برای منتقدان در فرهنگ، سیاست، هنر، سینما، موسیقی، ادبیات و امثالهم است. مرز بین ابتذال و غیر ابتذال، گاها به قدری ظریف است که تشخیص آن را برای عموم مشکل می کند. گاها، قانون‌گذار هم در بیان مصداق های ابتذال، سکوت می‌کند و برداشت های متفاوت را رقم می زند. در هر کشوری، مصداق های ابتذال، مطابق با فرهنگ ها و باورهای همان جامعه تعریف می شود و می‌بینیم که در نقطه ای از جهان، آن چه که ما ابتذال می‌دانیم و می‌خوانیم، نکوهیده و محکوم نیست. میلان کوندرا، نویسنده چک-فرانسوی، از ابتذال یاد می کند.

کوندرا معتقد است که ابتذال، پدیده ای است در جامعه که جذابیت بسیار زیادی برای عموم دارد. او از این پدیده به عنوان جذابیت انکار ناپذیر نام می برد. طبق نظر میلان کوندرا، مردم، تمایل خاصی به هر چیزی که دم دستی،‌ سطحی، پیش پا افتاده و سخیف باشد داشته و گاها، موضوعات نخ نما، امور خیلی سطحی، سریال های اشک آور غم بار و حاشیه های معمولی سلبریتی های سینما و ورزش، تبدیل میشود به تمایلات جذاب برای عموم.

مخصوصا که در دنیای امروز، لایک و فالو ها هم در این فضای پرآشوب بلبشو، به کمک دنیای دم دستی ها آمده و شاهد پدیده ای به نام سلبریتی های الکی یا fake celebrity ها می شویم. کسانی که الکی الکی معروف شدند. خیلی چیزهای دم دستی، با احساسات ما بازی می کند. شعور ما را به بازی می گیرد و سبب می شود تا الکی ها، جای جدی ها را بگیرد.

ابتذال
نمونه کتاب هایی برای فهم ابتذال در جامعه

جایی که شوخی ها جدی می شود

هر جا هم که «جدی» ها، «شوخی» شد، حتما «شوخی» ها، «جدی» می شود. توپی درون دروازه ای نمی رود و هزاران نفر به مادر و برادر خواهر فوتبالیست و داور و مربی اهانت می‌کنند و گاها کار به زد و خورد و قتل و جرح هم می رسد. در اینجا،‌ فوتبال، به عنوان یک بازی و سرگرمی، جدی گرفته می شود و تراژدی های تلخ خلق می کند.

هر چیزی که ارزش توجه کردن ندارد، مصداق «بذل» است. بذل یعنی توجه کرد به چیزی که ارزش ندارد. ابتذال از باب افتعال است. ابتذل، یبتذل ، ابتذال. این هم واژه شناسی ابتذال. مثال معمولیش هم می توان نقره اندود کردن آفتابه دانست. آفتابه خانه،‌ اگر نقره اندود و طلایی هم باشد، باز اگر در سرویس بهداشتی باشد، باز در نقش آفتابه بودنش، تغییری ایجاد نمی شود.

مگر این که بخواهید آن را به بهای گرانی بفروشید. به هر حال، ابتذال، یک صنعت است. صنعت ابتذال، به دنبال افرادی است که برای آن، پول و عمر و وقت خود را صرف می کنند و برایش پول می دهند. خواه، موسیقی های دم دستی با اشعار «بند تنبانی» باشد خواه فیلم های کم ارزش سینمایی و یا سریال هایی که کم سوادها یا بی سوادهای جامعه، طرفدار پر و پا قرص آن هستند.

گاها اکثر محصولات پر فروش در عرصه هنر، از یک الگوی ثابت پیروی می کند و آن، حساس کردن غریزه ابتذال گرایی مردم . ابتذال، یک سر ندارد. دو سر دارد. یکی تولید می کند ودیگری مصرف. تا زمانی که بر اساس علم اقتصاد، تقاضایی وجود نداشته باشد، عرضه، معنایی ندارد. گاهی تقاضایی هم وجود ندارد، اما عرضه انجام می شود تا بخش تقاضا را برای خرید، تحریک کرده و به قول اقتصاد دان ها،‌ کشش قیمتی و تقاضا پیدا شود.

برای این که با ابتذال مقابله کنیم، باید هم مراقب عرضه باشیم و هم سلیقه طرف تقاضا را ارتقا دهیم. سلیقه خوب پوشیدن، خوب غذا خوردن، خوب گوش کردن، خوب نوشتن، خوب دیدن و امثالهم. معمولا ما انسان ها گاها از واژه «خوب»، غفلت می کنیم. شاید به همین دلیل است که فست فود و نوشابه گاز دار، همچنان با سیل قربانیانش، طرفداران پر و پا قرصی در جهان دارد.

داستان ابتذال و روایت مولوی

مثنوی، داستان ابتذال را هم به صورت حکایتی جذاب در دفتر چهارم، توضیح می دهد. آن جا که می‌گوید که مردی از بازار عطر فروشان گذر می کرد و ناگهان، بر زمین می افتد و بیهوش می شود. مردمان، دور او جمع شده و برای درمانش، تلاش می کنند اما افاقه نمی کند. از گلاب و آب و عود و عنبر آوردند، اما مرد بیهوش، از زمین بلند نشد.

درمان ها، علاجی نداشت. برادر مرد بیهوش شده ناگهان دریافت که برادرش در بازار عطاران، از حال بی حال شده است. درد را دریافت و علاجش را ایضا. مرد بیهوش،‌ دباغ بود. پوست حیوانات را پاک می کرد که از کثافات است. مرد دباغ بیهوش، مدام بوی سرگین را استمشام کرده بود. برادرش، کمی سرگین سگ را برداشت و روانه بازار عطاران شد و آن را جلوی بینی برادرش گرفت و او به هوش امد.

ناصحان او را به عنبر یا گلاب             می دوا سازند بهر فتح باب

مر خبیثان را نسازد طیبات                  درخور و لایق نباشد ای ثقات

چون ز عطر وحی کر گشتند و گم      بد فغانشان که تطیرنا بکم

رنج و بیماریست ما را این مقال               نیست نیکو وعظتان ما را به فال

گر بیاغازید نصحی آشکار                    ما کنیم آن دم شما را سنگسار

ما بلغو و لهو فربه گشته‌ایم                      در نصیحت خویش را نسرشته‌ایم

هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ           شورش معده‌ست ما را زین بلاغ

رنج را صدتو و افزون می‌کنید             عقل را دارو به افیون می‌کنید

در حقیقت این تمثیل مردمی است که به فرهنگ نازل خو گرفته و از آثار اصیل، هنر والا و فرهنگ فاخر روی برگردان‌اند؛ تا جایی که آنها را خسته‌کننده، سخت‌فهم و یا غیرسرگرم‌کننده می‌دانند و از خواندن یک کتاب عالی، تماشای یک فیلم هنری و یا گوش‌دادن به یک موسیقی اصیل، نه تنها هشیار نمی‌شوند بلکه به بیهوشی عمیق رضایت می دهند!

حتما بخوانید: چرا از زبان فارسی متنفریم؟

مطالب مرتبط
مطالب دیگر از همین نویسنده
مشاهده بیشتر
۵ نظر

ورود

  • Xino آبان ۲۱, ۱۳۹۸

    باریکلا

  • unknow آبان ۲۱, ۱۳۹۸

    سلام

    جدیدا فقط مقالات شما باعث میشه که من تا آخر بخونم این باره چهارم یا پنجمی میشه
    تا آخر که خواندم حدس زدم کاره شما باشه برگشتم که ببینم نویسنده کیه حدسم درست در اومد

    • علی زمانی آبان ۲۲, ۱۳۹۸

      بسیار از حسن نظر شما به روزیاتو سپاسگزاریم

  • سهیل آبان ۲۲, ۱۳۹۸

    سلام آقای زمانی از این کتاب هایی که معرفی فرمودید کدام انتخاب بهتری یا اول هستش؟
    ممنون

    • علی زمانی آبان ۲۲, ۱۳۹۸

      سلام بر جناب سهیل
      توصیه می‌کنم همه رو مطالعه کنید 🙂