ونسان ونگوگ تابستان سال ۱۸۹۰ در مزرعهای بیرون روستایی در چند مایلی شمال پاریس با هفتتیری کوچک دست به خودکشی زد. او صبح همان روز روی یک نقاشی با عنوان «ریشههای درخت» کار میکرد.
ون گوگِ نابغه ۱۸ ماه پیش از خودکشی را با مشکلات حاد روانی دستوپنجه نرم میکرد. مشکلات روحی او از دسامبر ۱۸۸۸، همان زمانی که ونگوگ با تیغ لالۀ گوش خود را برید به اوج رسیده بود. او پس از این رویداد (بریدن لالۀ گوش) همچنان گاه و بیگاه حملههای عصبی جانکاهی را تجربه میکرد که هر بار او را روزها یا هفتهها گیج، سردرگم، غیرمنطقی و از نظر روحی ناپایدار میکرد.
او در فاصله این حملات دورههایی از آرامش و هوشیاری داشت که در آنها قادر به نقاشی بود. در حقیقت وقتی که ونگوگ بیمارستان روانی واقع در سنرمیدوپروانس را در سال ۱۸۹۰ ترک میکرد، پا به یکی از پربارترین دوره حیات هنری خود میگذاشت. او در این دوره در مدت ۷۰ روز ۷۵ نقاشی کشید و بیش از ۱۰۰ طراحی خلق کرد.
علیرغم این موضوع او به صورت روافزون تنهایی و اضطراب را حس میکرد و به این نتیجه رسیده بود که زندگیش شکستی کامل است. سرانجام او هفتتیر صاحبخانهاش را به چنگ آورد و این همان سلاحی بود که روز خودکشی با خود به مزرعهای بیرون روستا برد. از آنجا که هفتتیر یاد شده از نوع جیبی بود قدرت آتش بالایی نداشت، ونگوگ پس از شلیک از پای در نیامد بلکه تنها زخمی شد و بیهوش به زمین افتاد. او تا عصر آن روز بیهوش بود و وقتی به هوش آمد برای به پایان رساندن کار دنبال هفتتیر گشت اما موفق به یافتن آن نشد. خالق تابلوی «گلهای آفتابگردان» تلوتلو خوران به دهکده بازگشت، پزشک خبر کردند و برادرش تئو به بالینش آمد تا در آخرین لحظات زندگی شاهد آخرین گفتههای فردی باشد که هرگز نتوانست آرامش را روی زمین پیدا کند. تئو در نامهای به همسرش مینویسد: «یکی از آخرین جملات او این بود: «میخواستم اینگونه بروم.»»
در مرز جنون
نمایشگاهی تازه در موزه ونگوگ واقع در آمستردام تصویری دقیق از یکسالونیم پایانی زندگی این نقاش به دست میدهد. هر چند که در این نمایشگاه نیز قرار نیست که به مشکل اصلی ونگوگ پیببریم. در طول دهههای پس از مرگ این هنرمند مشکلات بسیاری از جمله بیماری صرع، شیزوفرنی، سوءمصرف الکل، اختلال جامعهستیزی و اختلال شخصیت مرزی به عنوان گزینههایی که احتمال داشته است نقاش معروف هلندی به هر کدام از آنها مبتلا بوده باشد، مطرح شدهاند.
در این نمایشگاه هفتتیری پوسیده و زنگ زده به نمایش گذاشته شده است که سال ۱۹۶۰ در محل خودکشی ونسان ونگوگ یافت شد. بررسیها نشان میدهد که این تفنگ بین ۵۰ تا ۸۰ سال در آن محل افتاده بوده و به زبانی دیگر به احتمال زیاد همان هفتتیری است که ونگوگ با آن تصمیم داشت به زندگی خود پایان دهد.
علت اصلی و ریشهای
این نمایشگاه علاوه بر این نامهای را که کشف آن اخیراً سر و صدای زیادی در رسانهها به راه انداخته بود را نیز در خود دارد. این نامه به قلم دکتر فلیکس ری پزشک معالج ونگوگ نوشته شده است. در این نامه تصویری میبینیم که با دقت محل بریده شدن گوش این نقاش را نشان میدهد و مشخص میکند که کدام قسمتهای گوش بریده شدهاند. زندگینامهنویسان برای سالهای متمادی درباره این که ونگوگ کل گوش خود یا تنها قسمتی از آن را بریده است، بحث و جدل میکردند. برنادت مورفی پژوهشگر مستقل با یافتن این نامه به این جدالها پاسخ داد. او در کتاب خود به نام «گوش ونگوگ: داستان واقعی» با استناد به این نامه ثابت میکند که ونگوگ کل گوش خود را بریده است.
چیز دیگری که در این نمایشگاه بسیار جلب توجه میکند یک نقاشی به نام «ریشههای درخت» مربوط به سال ۱۸۹۰ میلادی است. نکته منحصربهفرد این تابلو این است که ون گوگ صبح ۲۷ جولای چند ساعت پیش از آن که اقدام به خودکشی کند مشغول کار روی آن بوده که آخرین نقشهای این نابغۀ دنیای نقاشی بر بوم است.
در نگاه اول این تابلوی متراکم به نظر انتزاعی میرسد. قرار است از بیشهزاری که با ضربههای پرزور قلممو به رنگ سبز، زرد و آبی بر بوم نقش بسته چه معنایی دریابیم؟ بخشی از آسمان در گوشه بالای سمت چپ نقاشی پیداست. جدای از این تمام بوم به ریشههایی فشرده و در هم گره خورده، تنه و شاخههای درختان و انبوهی از گیاهان اختصاص یافته است.
آنگونه که مارتین بیلی پژوهشگر تاریخ هنر و نویسنده کتابی دربارۀ ونگوگ میگوید، قسمت بالایی درختان در ترکیبی نامعمول حذف شدهاند. ترکیبی که بیشتر در آثار نقاشی ژاپنی دیده میشود که از قضا ونگوگ نیز همواره ستایشگر آنها بود. در حقیقت «ریشههای درخت» نقاشی خارقالعادهای است. یک ترکیب یکپارچه و سراسری بدون نقطۀ کانونی که به جرات میتوان گفت پیشرفتهای آتی در هنر مدرن را نوید میدهد. البته نمیتوان از این نکته چشمپوشی کرد که نقاش اندکی پس از خلق آن خودکشی کرده است. با توجه به این موضوع «ریشههای درخت» درباره وضعیت روحی ونگوگ در واپسین ساعات حیات چه میگوید؟
حس بیقراری در نقاشی به چشم میخورد، چنانکه مملو از تلاطمهای احساسی است. بیلی میگوید: «این از آن دست نقاشیهایی است که شکنجههای روحی گهگاه ونگوگ در آن هویداست.» سوژه نقاشی نیز معنای قابلتوجهی دارد. سالها پیش از آن ونگوگ درباره ریشۀ درختان کند و کاو میکرد. از نظر او آنگونه که به برادرش تئو مینویسد، ریشهها تقلا برای زندگی را ابراز میکنند. او اندکی پیش از مرگ نیز در نامهای دیگر اعلام میکند که زندگیاش از ریشه مورد حمله قرار گرفته است.
با این حساب شاید بتوان ادعا کرد که ونگوگ «ریشههای درخت» را در وداع با زندگی کشیده است. نینک باکر مسئول مجموعه نقاشیهای ونگوگ در موزه در این باره میگوید: «آثار ونگوگ در چند هفتۀ پایانی حیاتش سرشار از آشفتگیها و تلاطمهای احساسی است. برای نمونه میتوان به «مزرعه گندم با کلاغها» اشاره کرد. واضح است که او تلاش میکند وضعیت ذهنی خود را ابراز کند. با این وجود «ریشههای درخت» در عین حال پر از زندگی است. باور کردنش سخت است که نقاشی صبح این اثر را خلق کند و در ادامه روز دست به خودکشی بزند. برای من گفتن این که ونگوگ این نقاشی را برای وداع با زندگی کشیده باشد مشکل است. این مسئله زیاده از حد منطقی است.»
شاید بسیاری نبوغ هنری ونگوگ را به مشکلات روحی او نسبت دهند اما باکر ضمن مخالفت با این موضوع ادامه داد: «ریشههای درخت اثر یک ذهن دیوانه نیست. ونگوگ به خوبی از آنچه میکرد آگاه بود. بهتر است به خاطر بسپاریم او به دلیل بیمار بودن نقاشی نمیکشید، بلکه علیرغم بیماری نقاشی میکرد.
بدون نظر