سینمای کیارستمی: از واهمه های کودکی تا عشق پیرانه سری

تفسیرهای سینمایی کیارستمی از دغدغه‌های کودکان جهان کودکان آغاز شد و تا مفاهیم ازلی و ابدی همچون عشق و مرگ پیش رفت.

سینمای کیارستمی: از واهمه های کودکی تا عشق پیرانه سری

موعد مرگ که می‌رسد، دم آخر که بازدم ندارد برای بازماندگان، با هر نسبتی از آن متوفی،مرور خاطرات آغاز می‌شود و تصاویر تکرار. خاطرات هر بازمانده می‌شود تفسیری بر یک‌عمر به پایان رسیده و هر چه آن، از دست شده شناخته‌شده باشد گونه گونی تفاسیر گسترده‌تر می‌شود.  عجیب‌تر اینکه حس تفاسیر خیلی از بازماندگان اتفاقاً مخالف به ناگه تغییر می‌کند،گویی تمام سلسله اعصاب مخالفت با هر انگیزشی از کار می‌افتد، گویی در برابر مرگ با هر جهان‌بینی و سلوکی درباره زندگی سازش  باهم نوع و تسلیم در برابر تقدیر ابدی پذیرفته می‌شود.

عباس کیارستمی به‌راستی شاخصی است  از این وضعیت خاص و یکه در زندگی هنرمندی مشهور در جهان که از تهران تا پاریس، از برلین تا نیویورک و از رم تا ژوهانسبورگ نام او را می‌شناسند و در منظومه‌ی سینما از ستارگان درخشان بود و گوشه‌گیر، ستاره‌ای که شاید چندان مشتاق به درخشش نبود و برای یافتن و دیدن نورش می‌باید بیشتر جلو می‌رفتی و با دقت بیشتری می‌کاویدی.

باوجود گوشه‌گیری‌اش فیلم‌هایش زنده بود و واقعیت سرشاری داشت و همین سببی بود برای داشتن طرفداران و مخالفان سرسخت و باز همین تقابل و تجارب است که باعث می‌شود یاد او  فیلم‌های او سرشار از زندگی باشد.

چنین بود که با اعلام خبر درگذشت اش از چهارگوشه جهان و از هفتادودوملت موافقان و مخالفان سینمایش کلاه از سر برداشتند و با احترامی شایسته تمام‌قد ایستادند.

portrait_of_abbas_kiarostami_

شاید از کیارستمی آن‌قدری که از یک هنرمند مشهور بین‌المللی توقع می‌توان داشت روایت‌ها و گزارش‌های لحظه‌به‌لحظه‌ای موجود نباشد، اما او این بخت را داشت (دقیق‌تر ما این بخت راداریم) که هم‌مدرسه‌ای او آیدین آغداشلو بود،نقاش و نویسنده ای که آن‌قدر حافظه قوی، مهارت در طراحی ،تیزبینی و ظرافت طبع دارد که تصاویری گویا و قابل استناد از کیارستمی را مکتوب کرد، تا در مملکتی که به تاریخ و روایتی یک‌تکه اعتقادی نیست، تکه‌ای از تاریخش را با چهره‌نگاری مکتوب از هنرمندش ثبت کند. در روایت آغداشلو،کیارستمی هم شاگردی است که خیلی نمی‌جوشد، بافاصله از اکثر هم‌مدرسه‌ای‌ها ایستاده است و می‌نگرد و به نظر آیدین نوجوان پرشی و شور به نظر نمی‌آمده که با آن فاصله می‌شود هنرمند شد،بااینکه هر دو از همان سنین به نقاشی می‌پردازند نه به سبب توانایی و مهارتی در این رشته، که به خاطر ارزان بودن این مشغولیت آن سال‌ها و امکانی که حتماً هنری همچون نقاشی می‌دهد برای رؤیاپردازی‌های کودکانه.

آغداشلو و کیارستمی هر دو نقاشی را پی می‌گیرند و به اهمان مشغولیت کودکی دانشجوی رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران می‌شوند، اما همچنان بافاصله، ظاهراً در سال‌های تحصیل دانشگاه اساتید یکسان و هم‌کلاسی‌های مشترک اما فاصله روزهای جوانی در دوران دانشجویی آن‌قدر بود که هر دانشجویی بر اساس امکانات و مقتضیات زندگی آش به راه خود برود،آغداشلو با این سودا که در دانشگاه نمی‌شود هنرمند شد بی‌آنکه مدرک دانشگاهی آش را بگیرد از دانشگاه بیرون زد  و وارد شرکت‌های تبلیغاتی شد و پوستر طراحی کرد، اما کیارستمی تحصیل در دانشگاه را به آخر رساند و مدرک آش را گرفت،شاید او در اوج جوانی و شور و حال به‌قدر کفایت عقل معاش داشت برای زندگی و روز مبادا.

او هم به‌عنوان نقاشی ماهر در شرکت تبلیغاتی دیگری مشغول به کار شد.دریکی از همین شرکت‌های تبلیغاتی بود که به طراحی تیتراژ پرداخت، نخستین کار تیتراژ را برای فیلم «وسوسه شیطان» محمد زرین‌دست انجام داد اما همه او را تیتراژ فراموش‌نشدنی فیلم «قیصر»شناختند. فاصله‌ای که آغداشلو از کودکی و نوجوانی‌شان می‌گفت در این دوران از زندگی کیارستمی همراه اوست و بااینکه سینما را با فیلم‌های جریان اصلی سینمای ایران آغاز کرد که معروف شدند به «فیلمفارسی» اما او بافاصله در همان استودیویی که «قیصر» تولید می‌شد  با چند مرد قوی‌هیکل که خال‌کوبی‌هایی از شاهنامه بر بدنشان حک‌شده مشغول ساخت تیتراژ بود،فقط تیتراژ و پوستر .این تمام‌کار نقاش جوانی است که نخستین فیلم کوتاه اش را به سن  سی‌سالگی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان می‌سازد.

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به هزینه حکومت پهلوی دوم و با مدیریت فیروز شیروانلو  فضای مناسبی بود برای کیارستمی که سینما را آن‌چنان‌که می‌خواهد و دوست می‌دارد آغاز کند و او سینما را از دوران کودکی و یک کوچه آغاز کرد. کیارستمی نخستین فیلم کوتاه اش را با عنوان «نان و کوچه» ساخت. می‌گویند فیلمبرداری این فیلم چهل روز زمان برد و با این منش حرفه‌ای مشخص بود که کیارستمی فیلمسازی نیست که در دسته‌بندی‌های مرسوم تولید فیلم قرار بگیرد.

بخت عباس کیارستمی فقط این نبود که فیلمسازی بزرگ با افتخارات بین‌المللی شود که این‌ها بیشتر حاصل سخت‌کوشی او بود،بلکه بخشی از بزرگی او در پرداختن به مفاهیم عمیق و بنیادین هستی انسان بود که آن‌ها را با تفسیری شخصی همراه می‌کرد، تفسیرهای سینمایی کیارستمی از دغدغه‌های کودکان جهان کودکان آغاز شد و تا مفاهیم ازلی و ابدی همچون عشق و مرگ پیش رفت.

کیارستمی آرام‌آرام در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با ساختن فیلم‌هایی همچون «تجربه»، «مسافر» و «رنگ‌ها» پیش آمد، تا یک سال پیش از انقلاب اسلامی که فیلم «گزارش» را ساخت فیلمی یکسر متفاوت ازآنچه کیارستمی انتظار می‌رفت،تفسیری شخصی از زندگی زناشویی طبقه متوسط در دهه‌ی پنجاه شمسی، فضایی که نه دیگر کیارستمی به سراغ آن رفت ، نه زمانه و شرایط  به او این امکان را می‌داد تا فیلم دیگری همچون «گزارش» را بسازد، اما سال‌ها در دهه هشتاد شمسی اصغر فرهادی طبقه متوسط را موشکافانه مورد تحلیل قرارداد که خواه‌ناخواه «گزارش» به یاد می‌آمد و آن «اگر» جادویی ؛ اگر کیارستمی خط «گزارش» را ادامه می‌داد…

وقوع انقلاب اسلامی اما شرایط دیگری را رقم زد که آدم‌ها می‌بایست در شرایط جدید خود را تعریف می‌کردند چالشی دشوار که همه مثل کیارستمی باثبات و پایدار از آن بیرون نیامدند.

کیارستمی سال‌های پس از انقلاب را با ساختن فیلم‌هایی همچون «قضیه شکل اول، شکل دوم» از سر گذراند تا به «خانه دوست کجاست؟» رسید ، فیلمی موفق و پرافتخار در جشنواره‌های جهانی که اگر کیارستمی مرد راه نبود «خانه دوست کجاست؟» می‌توانست منزلگاهی باشد برای سالیان سال آسودن، اما کیارستمی با دو فیلم بعدی «مشق شب» و «کلوزآپ» نشان داد نه برای کودکان و والدینشان بلکه برای سینما و سینماگران حرف برای گفتن دارد و بینشی شخصی و عمیق که  نه‌تنها مفاهیم زندگی که مفاهیم سینما را مورد تفسیر قرار می‌دهد.«کلوزآپ» به‌تمامی تفسیری از هویت انسانی و گستره‌های ماهیت سینمایی است. با چنین فیلمی کیارستمی فیلمسازی در عرصه جهانی بود و کم‌کم نگاه‌های مشکوک در داخل به او آغاز شد، تشویق فرنگی‌ها برای هم‌وطنان کیارستمی گنگ بود و سینمای کیارستمی با دسته‌بندی‌های به‌اصطلاح کلاسیک و مدرن منتقدین و اهالی سینمای ایران چندان جور نبود.

 

دوست

با فرارسیدن دهه هفتاد شمسی جایگاه کیارستمی در عرصه بین‌المللی تثبیت‌شده بود، او با ساختن دو فیلم «زندگی و دیگر هیچ» و «زبر درختان زیتون» نگاهی عمیق به زندگی از عشق تا مرگ را در زلزله‌های شدید زندگی تفسیر کرده بود و در جشنواره‌ای سینمایی بین‌المللی به‌خصوص جشنواره کن جایگاهی معتبر یافته بود با فیلم «طعم گیلاس» نخل طلا را به دست آورد که افتخاری بود برای سینمای ایران، بااین‌حال وقتی هواپیمایش به تهران رسید از در پشتی فرودگاه به خانه اش رفت، وضعیتی که شاید ترجیح خودش هم بود. هنرمندی که خلوت را در همه حال به جلوت ترجیح می‌داد.

پس از ساختن «باد ما را خواهد برد» باوجود موفقیت‌هایی که این فیلم کسب کرد، سینما دیگر اولویت حرفه‌ای اش نبود،بلکه فرصتی بود برای تجربه‌های انجام‌نشده در این مدیوم هنری. « ای بی سی آفریقا»،«ده» و «۱۰ روی ده» را در راستای همین تجربه ها ساخت. کیارستمی آن‌قدر برخوردار از تحلیل و دارای شناخت بود که همین تجربه‌های اصطلاحاً  سینمایی اش  او را به طیف‌هایی از زندگی پیوند بزند که کمتر به آن‌ها پرداخته و نگاه کرده‌ایم.

در دهه‌ی اخیر کیارستمی تنها دو فیلم ساخت و هر دو فیلم را خارج از ایران؛ یکی «کپی برابر  اصل» و دیگری «مثل یک عاشق».از ظاهر هر دو فیلم برمی‌آید  ساختن این دو فیلم بیش از آنکه مربوط به شایبه‌های عدم امکان فیلم ساختن کیارستمی مربوط باشد به موقعیت‌هایی ارتباط می‌یابد که آدم‌های این دو فیلم کیارستمی در آن قرار دارند و ساختن این فیلم‌ها به لحاظ لایه‌های محتوایی ‌چندان امکان‌ساخت در ایران را نداشت و اگر هم شرایط ساخت امکان‌پذیر می‌شد ، کیارستمی هنرمندی نبود که به دنبال حواشی حاشیه‌سازان باشد. او زمانی این دو فیلم را ساخت که در آستانه هشتمین دهه‌ی زندگی اش بود، در اولی در پی شرح ابهام‌های بی‌پایان  رابطه‌ی زن و مرد بود و در دومی می‌خواست در پیرانه‌سری مواجهه‌ای با عشق داشته باشد نه در قامت یک عاشق که به تعبیر خودش « مثل یک عاشق» چراکه عشق را امری مطلق نمی‌دانست و این مقوله را درگذر عمر با طیف‌هایی یکسر رنگ‌به‌رنگ و آغشته به احساسات انسانی می‌دانست.

زز

کیارستمی به‌حق هنرمندی سعادتمند بود می‌خواست نقاش شود و جهان را در تابلوی نقاشی تصویر و تفسیر کند، اما در عوض سینماگر شد باز تصویر ساخت و به شیوه خودش قصه گفت از واهمه‌های کودکی آغاز کرد با عشق پیرانه‌سری کارنامه آش را به پایان برد و البته به مرگ هم اندیشید و سؤال‌هایش را از پایان زندگی در فیلم‌هایش مطرح کرد.

بدون نظر

ورود