زن دوم بودن از منظر بسیاری از انسانها غیرقابل درک و غیر قابل پذیرش است. زیرا همیشه این سوال پیش میآید که چگونه میتوان روی ویرانههای یک زندگی دیگر زندگی تازهای بنا کرد؟ حتی بعضا پیش میآید که یک مرد مدعی میشود که در زندگی اول خود راحت است و همسر اولش را هم دوست دارد، اما باز اقدام به چنین کاری میکند.
من در اینجا قصد ندارم در مورد مردانی صحبت کنم که چنین اعمالی برایشان عادی و گاها حتی ثواب محسوب میشود، میخواهم به بررسی افکار و عقاید زنانی بپردازم که به درجهای از تفکرات ناسالم رسیدهاند که میتوانند پا در زندگی زنی دیگر گذاشته و با نهایت خودخواهی و گاهی بیرحمی به آغوش مردی پناه ببرند که تکلیفش با خودش مشخص نیست و دایم بین دو خانه در رفتوآمد است.
دلیل اینکه چرا به سراغ این موضوع برای نوشتن رفتم به خانم جوانی بر میگردد که بیش از یک سال است که در واحد کناری خانه ما زندگی میکند.
من به دلیل مشغله کاری و سبک زندگیام وقت زیادی را در خانه سپری نمیکنم. اگر هم در خانه باشم تقریبا همه وقتم به نوشتن یا ترجمه کردن میگذرد و بنابراین، به خاطر ساکت بودن اتاق، صداهای بیرون از خانه را با وضوح بیشتری میشنوم. با توجه به این مساله، احتمالا حدس زدهاید که من ناخواسته و بدون هیچگونه قصد قبلی وارد ماجرای سرشار از اتفاقات تلخ و ناگواری شدم که اخیرا ذهنم را بیشتر از قبل درگیر خود کرده است.
ماجرا از این قرار است که وقتی همسایه جدید به آپارتمان ما نقلمکان کردند، حضور هیچ خانوادهای در واحد بغلی احساس نمیشد. تا اینکه یک شب صداهای گریه و ناله یک زن توجهم را جلب کرد. یادم هست در آن زمان بهشدت غمگین شدم و در دلم با او همدلی میکردم و دوست داشتم سریعتر این گریههای دلخراش تمام شوند و او آرام بگیرد.
اما این ختم ماجرا نبود. این صداها هر چند شب یکبار تکرار میشد و مدام ذهن من درگیر این مساله بود که مشکل این خانم چیست و چرا دایم صدای نالههایش به آسمان بلند است! اما خب به دلیل مشغلههای زندگی خودم این موضوع به راحتی بدست فراموشی سپرده میشد و در روز بعد از شنیدن صدای گریههای خانم ساکن در واحد کناری، اصلا یادم نمیآمد که دیشب او باز با گریه خوابیده.
اما پس از مدتی متوجه شدم این خانم با یک مردی که هر شب فقط چند ساعت در آنجا حضور دارد در جنگ دایمی است. کمکم گریهها جای خود را به فحاشی دادند و صداها به قدری بلند بودند که اگر ما صدای موسیقی یا تلویزیون را تا ته زیاد نمیکردیم ممکن بود فحشهای غیراخلاقی و زننده و جیغهای آزاردهندهی این خانم اعصاب و روانمان را به هم بریزد.
تقریبا دیگر حس همدلی که نسبت به او داشتم از بین رفت و عصبانیت جایش را گرفت. به این فکر میکردم که چقدر راحت یک انسان مزاحم میتواند آسایش همسایهها و حتی خانواده خود را سلب کند و همانند یک پتک بر سر زندگی چندین خانواده فرود بیاید!
در میان فحاشیها و فریادهای دایمی این خانم که صبح و نیمهشب نمیشناخت متوجه شدم ایشان همسر دوم آن مردی هستند که هر شب چند ساعت میآید و با کوبیدن در آپارتمان از خانه خارج میشود؛ گویی میخواهد به همه ساکنین ۸ واحد اعلام کند که من اعصاب ندارم!
این فرضیه برای من تقریبا محرز بود که همسایهی همیشه شاکی ما زن دوم است. اما در نهایت این فقط یک حدس و گمان بود که در ذهن من میگذشت و پدر و مادرم هم با این نظر موافق بودند. تا اینکه شب زلزلهی تهران فرا رسید.
آن شب من در خانه تنها و مشغول تماشای تلویزیون بودم. حس وحشت بزرگی در دلم ایجاد شد و با شنیدن صدای درهای آپارتمانها که باز میشدند و صدای پاهایی که به سمت بیرون میدویدند متوجه شدم که زمینلرزهای صورت گرفته و من هم باید سریعا از خانه خارج شوم.
پس از پوشیدن کاپشن و سر کردن روسری به سمت پارکینگ رفتم.
آنجا برای اولین بار پس از حدود یک سال، زنی را دیدم که همیشه صدایش را، فریادهایش را و فحاشیهایش را میشنیدم. در همان وضعیت بحرانی و مملو از استرس و ترس در ذهنم این فکر شکل گرفت: «چون سنش بالاست حاضر شده زن دوم شود». در همان زمان تلفنم زنگ خورد و مادرم با صدایی بسیار نگران جویای حالم شد و خواست که سریعا به سمت خانه خالهام بروم. اما برایم سخت بود از شرق تهران به غرب بروم، بهخصوص که کوچه ما پر شده بود از آدمهای هراسیدهای که بیرون از خانههایشان تجمع کرده بودند.
در میان پاسخ دادن به تلفن دوستان و خانواده و خالهها و چک کردن خبرها به آپارتمان برگشتم، سوئیچ ماشینم که در مقابل خانه در کوچه پارک بود را برداشتم و آمدم در ماشین نشستم. همهمان هراس این را داشتیم که شاید این لرزش، پیشلرزه بوده و زمینلرزهای بزرگتر در کمینمان است. در همین میان، دوباره خانم همسایه کناری را دیدم که با آرایش کامل و لباسهای مرتب در پارکینگ موبایل بدست ایستاده. دلم برایش سوخت و جلو رفتم، سلام کردم و از او خواستم بیاید بیرون و در ماشین من بنشیند.
همین کار را کرد. در ماشین نشست. من ماشین را روشن کردم و به سفارش پدر و مادرم به سمت یک فضای باز رفتم که یکی دو ساعتی را بدور از ساختمان در ماشین سپری کنیم.
آنجا این خانم که نامش آرزو بود شروع کرد سوال پرسیدن از من. در مورد شغلم و سنم به او گفتم و اینکه در حال حاضر خانوادهام مسافرت هستند. بعد از آن، آرزو شروع کرد حرف زدن. گویا دوست داشت با حرف زدن خودش را تخلیه کند. عجیبترین مکالمهای بود که در سالهای اخیر داشتم. او بدون هیچ مقدمهای به من گفت: «من زن دوم هستم»!
خب! واقعیت این بود که من اصلا تعجب نکردم. فقط نگاهش کردم. چند ثانیه نمیدانستم باید چه واکنشی نشان دهم. فقط پرسیدم: یعنی چه؟ و او شروع کرد به تعریف کردن داستان زندگیاش و نحوه آشنایی با همسرش و اینکه چرا و چگونه زن دوم شده.
بعد از تمام شدن داستان زندگی آرزو، من ساکت بودم. حرفی برای گفتن نداشتم. تنها چیزی که در ذهنم میگذشت این بود که آن مرد این دختر را فریب داده و با قساوت تمام مغزش را شستوشو میدهد و او را هر روز دیوانهتر از قبل میکند. این حجم از حماقت در یک نفر برایم قابل درک نبود. پس ترجیح میدادم پس از چندین پرسش و پاسخ، در نهایت سکوت کنم. آخرین جملهای که به او گفتم این بود: «بدون شک اشتباه میکنی و وقتی متوجه این موضوع خواهی شد که شاید دیر باشد.»
در آخر هم فقط آه کشیدم و غمگین شدم که ایکاش این دختر کمی عقل در سر داشت!
داستانی که آرزو برایم تعریف کرد کاملا تحریف شده بهنظر میرسید اما از این قرار بود که او و همسرش در دوران دانشجویی عاشق یکدیگر میشوند. اما خانواده آن مرد اجازه ازدواج به این دو نفر نمیدهند. مرد داستان میرود و با زنی دیگر از همشهریهای خود ازدواج میکند و یک سال بعدش هم صاحب پسری میشود. تا اینکه پس از چند سال بهطور ناشناس به خانم آرزو پیام میفرستد.
اینجای ماجرا که اوج خلاقیتِ این خانم در داستانسرایی را نشان میدهد از زبان خودش اینطور بیان شد: «وقتی اساماش رو خوندم مطمئن بودم که این آدم ناشناس امیرِ».
رابطه این دو نفر به ارسال و دریافت پیامک ختم نشد و پس از چندین بار ملاقات، آنها تصمیم گرفتند که بهطور مخفیانه با هم ازدواج کنند. اما مرد از ترس آبروی خود نمیپذیرد که بهطور رسمی ازدواج کنند و به همین خاطر، او را صیغه دایمی میکند. آرزو که برخلاف تصور اولیه من که تصور میکردم زن سن بالایی است، متولد ۱۳۷۲ است و جوان و تقریبا خوشقیافه با خانواده خود سر این موضوع درگیر میشود. در نهایت، آنها خانهای اجاره میکنند و آرزو با جهیزیهای نه چندان زیاد به عنوان عروس وارد این خانه (واحد بغلی ما) میشود.
شب زلزله از او پرسیدم: آیا خوشبختی؟
پاسخ داد: بله، خیلی. آرزوی من این بود که با امیر ازدواج کنم و اکنون بسیار احساس خوشبختی دارم.
پرسیدم: ناراحت نیستی که وارد زندگی زن دیگری شدهای؟
پاسخ داد: نه اصلا! زن امیر اصلا خوب نیست. او دوستش ندارد. امیر عاشق من است و به همین خاطر مخفیانه با من ازدواج کرده. او اینقدر عاشق من است که دیابت عصبی گرفته. امیر به من میگوید اینقدر دوستم دارد که نمیخواهد هیچکسی در شهرمان متوجه شود که من زن دوم او هستم.
پرسیدم: خانوادهات راضی بودند؟
گفت: نه. پدرم هنوز هم ناراحت است. اما مادر و خواهرانم این مساله را پذیرفته اند. آنها میدانند من بدون امیر میمیرم. اما پدرم این را درک نمیکند.
گفتم: چند سال دیگر که پسر این آقا به سن مدرسه برسد، ممکن است کلا تو را فراموش کند و وقتش را بیشتر صرف خانوادهاش کند.
با عصبانیت و استرس پاسخ داد: نه اصلا اینطور نیست. امیر اصلا زن و پسر خود را دوست ندارد. او عاشق من است. قرار است آنها را ترک کند و بیاید با من زندگی کند. او پسر خود را اصلا بیرون نمیبرد، اما من را برای خرید میبرد. زن امیر یک «گاو» است.
این واژه برای منِ شنونده خیلی سنگین بود. درک این زن از توان من خارج بود. نمیتوانستم بفهمم چگونه میتوان وارد زندگی فردی دیگری شد و او را «گاو» خطاب کرد!
به آرزو گفتم: چرا به او گاو میگویی؟ سواد ندارد؟
گفت: نه اتفاقا لیسانس دارد. من فوقدیپلم هستم. اما او به شوهرش نمیرسد. امیر به من میگوید که زنش به هیچ عنوان زناشویی بلد نیست. او میگوید من خیلی خوبم اما زنش فقط به پسرشان رسیدگی میکند. به همین خاطر امیر اصلا او را دوست ندارد.
گفتم: همسر اول شوهرت ماجرای تو را میداند؟
گفت: نه. فکر نمیکنم.اما یک سال پیش سرطان گرفته.
این جمله دیگر تیر خلاص را به من زد. متوجه شدم که دیگر سوال پرسیدن کافیست. این خانم بنا به هر دلیلی که بدون شک ریشه در گذشته و خانواده او دارد، رحم، نوعدوستی، انسانیت و مهربانی خود را از دست داده. پس چندان جای تعجب ندارد که با افتخار از زن دوم بودن خود بگوید و این امر را دلیل خوب بودن خود بداند.
زنی که باورش این است: مرد زنداری که با من ازدواج کرده، یعنی عاشق من است!
اما چرا برخی از زنان چنین باور اشتباهی در زندگی خود دارند؟
بر اساس آنچه من در جستوجوهای اینترنتی و خواندن چندین بلاگ و سایت متوجه شدم، اکثر این زنان در ابتدای رابطه از انجام این کار خود عذابوجدان دارند و خودشان هم میدانند که کارشان اشتباه است و قرار است زندگی فردی دیگر را خراب کنند تا بتوانند برای خود زندگی جدید بسازند.
اغلب آنها هم خوشبخت نیستند و از اینکه مجبورند «عشق»شان را با فردی دیگر (همسر اول) تقسیم کنند بسیار در عذاب هستند.
اما با همه این تفاسیر معتقدند که عشق اینچیزها سرش نمیشود و آنها که ادعای مجنون بودن دارند نمیتوانند از لیلیِ خود دست بکشند و به همین خاطر، حتی به قیمت کشتن روح یک زن دیگر حاضرند با مرد متاهلی که بعضا فرزندانی هم دارد پیوند موقتی زناشویی ببندند تا بدین واسطه احساس خوشبختی داشته باشند.
حالا اینکه آیا واقعا ته قلب خودشان هم باور دارند که خوشبخت هستند یا خیر بحثی دیگر است. اما نکته غیرقابل انکار در مورد ذات آدمی این است که هیچ انسانی دوست ندارد عشق خود را با فرد سومی تقسیم کند. تقریبا بیشتر افراد ترجیحشان این است که فردی که به عنوان همسر اختیار کردهاند، به لحاظ عاطفی و مسایل جنسی فقط به آنها وابسته باشد ولاغیر.
بنابراین، از نظر من، زنانی که همسر دوم یک مرد متاهل میشوند ممکن است مشکلات زیر را داشته باشند:
- از اعتمادبهنفس کافی در زندگی برخوردار نیستند و خود را شایسته یک زندگی سالم، شاد و عاری از تنش نمیدانند.
- به دلیل مشکلات مالی تن به ازدواج با مرد متاهل میدهند.
- بر اساس پیشزمینهای که در زندگی خانوادگیشان وجود داشته قبح این کار در نظرشان از بین رفته است.
- اختلال روانی و احساسی دارند و از اینکه مرد متاهلی با وجود داشتن همسر و فرزند به آنها توجه نشان میدهد، لذت میبرند و چنین رابطهای برایشان لذتبخشتر از ارتباط نرمال است.
- بهشدت احساساتی و ساده هستند و بهسرعت فریب مردان خیانتکار را میخورند و به قیمت تباه کردن آینده خود و زندگی زن اولِ چنین مردانی، تن به ازدواج با آنها میدهند.
شاید خیلی دلایل دیگر برای این موضوع وجود داشته باشد که من بیاطلاع باشم. اما این را میدانم این ادعا که مردان به دلیل سردمزاجی همسر یا به خاطر دوام بخشیدن به ازدواج کنونی خود به سراغ زن دیگری میروند، دستکم در شرایط کنونی جامعه صحت ندارد. اغلب مردانی که زن دوم اختیار میکنند (نه همه آنها) دارای مشکلات اخلاقی هستند. آنها به خاطر تنوعطلبی فضای داخل خانه را ملتهب کرده و به سمت خیانت پیش میروند.
همچنین لازم میدانم بگویم پیشنهادهایی که برای پیشگیری از خیانت مردان در فضای مجازی وجود دارد بهگونهای است که گویا «تنها» دلیل خیانت مرد «زن» اوست.
در همه راهحلهای پیشگیری از خیانت مردان نوشته شده که خانم باید شوهرش را درک کند، برایش غذای خوب آماده کند، خانه را تمیز و مرتب کند، با خانواده همسرش خوب باشد، لباسهای شیک بپوشد، به ظاهرش رسیدگی کند، در اختیار همسرش باشد و دهها نمونه مشابه دیگر که خواندن آنها جای بسی تاسف دارد. چرا؟ زیرا کسی که فعل خطا را انجام میدهد مرد است اما کسی که مواخذه میشود، زن!
این تصور نادرست که اگر زنان خوب باشند و به همسر خود احترام بگذارند، مرد چشمچرانی یا خیانت نمیکند به هیچعنوان صحت ندارد. چه بسا زنانی که در زندگی زناشویی خود بهترین هستند و هیچ کم و کاستی در خانه و وظیفه همسری خود ندارند، اما همسرشان به سراغ زنان دیگری میرود.
البته جا دارد اشاره کنم، احترام متقابل، لحن صحیح حرف زدن، وفاداری و صداقت جزو واجبات زندگی دو نفره است و هر دو طرف یعنی زن و مرد ملزم به رعایت این موارد هستند و تخطی از هر کدام از این موارد، میتواند تبعات منفی فراوانی برای زندگی زناشویی به دنبال داشته باشد. اما دلیلی محکم و اساسی برای خیانت کردن به شمار نمیروند.
احسنت. عالی بود
لیاقت دخترای پولکی چیزی جز این نیست
در دوران اوج مغرور میشن و خواستگارهاشون جواب میکنن. می بینی طرف دختر همباله تحصیلات یا لیاقتی هم نداره اما خواستگار کمتر از سانتافه رو در شان خودش نمیبینه
سنشون که میگذره و دیگه خواستگار ندارن از تنهایی میفتن به زن دومی
سلام
یعنی با این متن متوجه شدم فقط مردان خیانت میکنند، زنان متاهلی که تقریبا هیچ مشکلی ندارند و مردان مجرد یا متاهل رو اغفال میکنند چی؟ فقط بخاطر اینکه مثل رفقاشون دوست پسر ندارند!! از طرفی اگر مردی قصد خطا هم داشته باشه و زنی به طرفش نیاد هم اتفاقی صورت نمیگیره.
این پنبه رو لطفا از گوشتون در بیارید هر دو چه زن و چه مرد به یک اندازه مقصرند چون با تمایل دو طرف خیانت صورت میگیره. متاسفانه متن شما جهت داره.
واقعا متنی که نوشتید کاملا یک جانبه بود و شما هیچ درک درستی از رابطه انسانی ندارید. خیلی راحته که آدم از دور بشینه و زندگی دیگران رو قضاوت کنه. من زن دوم هستم. همسرم یک زن اول دارد و از او فرزندی ندارد و ما دارای یک پسر ۵ ساله هستیم. در نهایت هم تلاش داریم که صدمه ای به زندگی همسر اول شوهرم وارد نشه و هر وقت خودش خواست طلاق بگیره. شوهرم هم خیلی مرد خوبیه اصلا هم اون زنش رو اذیت نمی کنه ولی خب هیچ تفاهم و اشتراک نظری با هم ندارند. ما تحمل می کنیم تا خانوم اول ایشون خودشون بخوان جدا بشن و در تلاش هستیم که آزاری نبینن و اصلا متوجه حضور ما نشن. شوهر من نه آدم خیانت کاریه، نه حتی یک ذره هوس باز یا بیرحم. یه مرده که حق زندگی داره و با انتخابی که پدر و مادرش در ۲۰ سالگی براش کردن نتونسته خوشبخت باشه. زنش هم حق خوشبختی داره و اون هم با شوهر من خوشبخت نیست. شما به راحتی روی زندگی آدم ها برچسب می زنید. من نه احتیاج مالی داشتم، نه عقده جنسی و نه هیچ چیز دیگه وقتی با شوهرم ازدواج کردم.شوهر هم نه شلوارش دو تا شده بود و نه زنش پیر یا هیچ چیز دیگه. بنابراین بهتره به این راحتی زندگی آدم ها رو قضاوت نکنین، چون خداوند چنان خودتون رو در مسیر تندباد می ندازه که به خوبی بتونین اون کسانی که قضاوت کردین رو درک کنید!
خانم محترم شما ” زن دوم ” نیستید!!!!
زن دوم به کسی میگن که شوهرش از لحاظ جنسی و عاطفی با همسر اولش در ارتباطه! شما شوهراتون هیچ گونه ارتباط جنسی و عاطفی نداره و فقط از لحاظ قانونی هنوز همسرشه. شما زن دوم نیستید ، بلکه همسرش،مادر فرزند و شریک جنسی و عاطفی ایشون هستید. این مقاله درباره زنانیه که وارد زندگی مردان متاهل میشن و زندگی یک زن دیگه رو خراب میکنن و معمولا این مردان در علاوه بر رابطه جنسی و عاطفی با همسر اولشون، به صورت پنهانی همین کار هارو هم با همسر دوم و یا دوست دخترشون انجام میدن و در این موارد هم مرد و هم زن هر دو خیانت کار هستن. شما و همسرتون جز هیچکدوم از این آدما نیستید. تنها چیزی که همسر شما رو به اون خانم وصل میکنه ، سند ازدواجه که اگر باطل بشه دیگه هیچ چیزی بین آنها نخواهد بود و شما تنها همسر ایشون هستید.
سلام
من یک دختر به قول شما سن بالا هستم. البته معلولیت جزئی و نوع پوشش و عقاید توی سالهای گذشته باعث شد که مجرد بمانم. من در کودکی بیماری فلج اطفال گرفتم و به همین دلیل مقدار جزئی پای چپم کوتاه تر پای راستم هست. توی سنین نوجوانی هم به دلیل استفاده نکردن از کفش طبی کمرم آسیب دید و دچار دیسک کمر شدم و همین من رو مقدار زیادی از ازدواج ترسوند به همین دلیل بعد از اینکه خواهرم ازدواج کرد فقط چند سال به اصطلاح خواستگار راه دادم و تا حدودا ۵ سال پیش که همه خواهر و برادرها ازدواج کردن به ازدواج فکر نکردم. البته دلیل دوم که پوشش و اعتقاداتم بود بعد از این مدت برام مسئله ساز شد و من تازه فهمیدم که به خاطر نوع پوششم هر کسی حاضر نیست باهام زندگی کنه ضمن اینکه خودم راجع به مردها ملاکهای خاصی داشتم.
بعد از ازدواج خواهرم با یک طلبه من جذب زندگی مومنانه طلبه ها شدم و بعد از یک سال با وجود اینکه به سختی دیپلم گرفته بودم (پدرم سنتی فکر می کردن و منو از تحصیل محروم کرده بودن و من پنهانی درس خوندم ولی وقتی دیپلم گرفتم گفت مه میذاره برم دانشگاه) راهمو کج کردم . رفتم طلبه شدم. من همون سال اول به تشویق خواهرم پوشیه زدم. البته من و خواهرم هیچ کدوم بی حجاب نبودیم و توی شهرمون حجاب سفت و سختی داشتیم یعنی چادری بودیم و رومون رومی گرفتیم اما بعد از اینکه شوهرش براش پوشیه گرفت خواهرم به من هم گفت: ملیحه علی آقا میگه می خواهی برات پوشیه بگیرم؟!!
البته اون موقع من به این فکر نکردم که یعنی چه؟ به تو مرد نامحرم چه ربطی داره که برای من پوشیه بگیری؟
اون توی همون سالهای اول خیلی اوقات خودش یه چیزهایی رو به خواهرم میگفت که مثلا من رو راهنمایی کنه؛ مثلا یه بار که رفته بودیم خونشون خواهرم یه کتاب رو آورد داد دستم و گفت علی آقا میگه اینوو بخون!! من که ازش خجالت میکشیدم حتی نپرسیدم کجای این صفحه رو میگه؟؟ و کل صفحه روخوندم! بعدش که دید سوالی اش نپرسیدم هیچی نگفت. خلاصه اوائل خودش برای پیشوا شدن پیش قدم می شد و بعدها دیگه من سوالهامو از خواهرم میپرسیدم که ازش بپرسه؛ به حدی این قضیه تابلو بود که خانواده هر وقت می خواستن یه مسئله ای رو بهم بقوبولن که شرعی هست و باید این کار رو انجام بدی به اون می گفتن تا اون جلوی من درمورد موضوع صحبت کنه و من قانع بشم!!
خدایا منو به خاطر خریتم ببخش!!
یادمه توی عقدبستگی خواهرم یه بار با هم رفتیم به روستای عمه ام برای نههار بساط رو بردم توی فضای باز ؛ خانم ها یک طرف نشسته بودن و آقایون یه طرف ؛ یادمه جوون ها با هم فوتبال بازی میکردن ولی من اصلا به اینکه دقیقا کی داره چی کار میکنه توجه نداشتم با خانم ها مشغول صحبت شدم. یادمه یه خانم پیر داشت در مورد حضرت زهرا و اینکه به مسائل زناشوئی میرسیده یه چیزایی گفت البته دقیقا جمله اش یادم نیست ولی من برداشت خوبی از نوع ععنوان کردنش نکردم. ضمن ااینکه توی یه جمعی که دختر هم بود خیلی خوب نبود اینطور صحبت بشه؛ اینه که برگشتم به اون بنده خدا گفتم: یعنی فقط حضرت زهرا همین یه کار رو انجام میداد؟
یادمه وقتی برگشتیم شوهر خوواهرم بدون مقدم بهم گفت: ملیحه خانم آفرین؛ خوب جوابشو دادی!!
من فقط اونموقع خجالت کشیدم البته از اینکه گفت خوب جواب دادی؛ خوشم اومد و فکر کردم طبق دین جواب دادم.
ولی من احمق اونموقع از خودم نپرسیدم که چرا این آقای نامحرم که توی جمع مردها نشسته بوده و با ما فاصله داشته حواسش به گفتگوی ما بوده؟
ان شاءالله بقیه اش باشه برای بعد…
آخه مشنگ باید در مورد متن نظر میدادی. اینجا رو با سایتهای داستان های ….بووووق…. اشتباه گرفتی.
نمیدونستم بلافاصله ثبت میشه والا اسم این مثلا آقا رو نمی نوشتم
انشاءالله سومی بیاد تا شوهرت خوشبخت تر شه