این موقعیت را در ذهن مجسم کنید: تازه با فردی آشنا شدهاید، او خیلی مشتاق رفتار میکند. از هر فرصتی برای پیام دادن و تماس گرفتن استفاده میکند. خیلی زود و با فواصل کم با یکدیگر قرار میگذارید تا در کنار هم به تفریح و خوشگذرانی بپردازید.
اما این مساله برای برخی از افراد مثل پتک میماند؛ چرا؟ چون احساس میکنند نزدیکی بیش از حد چهارچوبهای فردی آنها را تهدید میکند. حس میکنند فرد جدید زندگیشان پا را فراتر از آنچه باید گذاشته و روند عادی زندگی آنها را بههمریخته است.
حتی ممکن است احساس ترس و نگرانی به آنها دست بدهد به طوری که از نزدیک شدن و صمیمی بودن هراس پیدا کنند و با بدبینی کامل رابطه عاطفی خود را خراب کنند.
نگرانی و اضطراب تخریبگر اصلی روابط عاطفی هستند
بر اساس نتایج تحقیقات یک روانشناس آمریکایی موسوم به هال شورین حدود ۱۷ درصد از بزرگسالانی که در فرهنگ غربی رشد کردهاند از صمیمی شدن و نزدیکی زیاد به دیگر انسانها وحشت دارند. به همین خاطر در روابط عاطفی خود نیز صمیمیت چندانی ندارند.
هنگامی که اشخاص در روابط خود مضطرب هستند این مساله روی نحوه رفتارشان تاثیر مستقیم میگذارد. به این صورت که این لایه تنشی اضافه در مغزشان مانع از این میشود که خود واقعیشان باشند و از لحظههایشان لذت ببرند.
شورین می گوید: شما وقتی با عشقتان قرار میگذارید دوست دارید همه لحظههایتان به خوشی و شادی و آرامش سپری شود و از در کنار هم بودن نهایت استفاده را ببرید. اما در ذهنتان مشغول فکر کردن هستید و دایما در ذهنتان خود را کنترل میکنید. این نگرانی و اضطراب سبب میشود تا نتوانید صمیمیت کامل و کافی با مخاطب خود داشته باشید.
تمام این مشکلات ناشی از محدودیتهایی است که برای خودتان تعیین کردهاید و برای پایبند بودن به آنها، رابطه خود را خراب میکنید.
از یک منظر هم میتوان این نگرانی را ناشی از ایدهآلگرا بودن فرد دانست ک دو نوع مختلف دارد: موثر و غیر موثر.
افرادی که در گروه ایدهآلیستهای موفق و موثر جای میگیرند آنهایی هستند همه کارها را طبق برنامهها و استانداردهای ذهنی خود به انجام میرسانند. دسته دوم هم درست در مقابل آنها هستند یعنی در انجام امور خود تعلل میکنند.
دکتر نئو در این رابطه گفته که نگرانی افراد ایدهآلگرا را میتوان ریشه ترس از صمیمیت در آنها فرض کرد.
در لایههای عمیقتر، این ترس ناشی از چیزی است که دکتر نئو آن را «داستانها» مینامد. به گفتهی وی همه ما اسیر داستانها هستیم و نمیدانیم که چه فرضیههایی ما را در مسیر زندگی هدایت میکنند؛ تا اینکه توقف کنیم و بازخورد آن را ببینیم.
در روانکاوی، این «داستانها» با عنوان «باورهای عمیق» یاد میشوند. البته همانطور که گفتیم انسانها تحت تاثیر داستانهای خودشان هستند. که ممکن است این داستانها سخت و ناراحتکننده باشند: مثلا، من ارزشش را ندارم. من دوستداشتنی نیستم. من به اندازه کافی خوب نیستم و … تفکراتی از این دست.
هنگامی که تحت تاثیر چنین داستانهایی هستید، صمیمی شدن با بقیه بسیار سخت است زیرا نزدیک شدن به انسانها با رنجیدگی همراه است. اگر همیشه در هراس از دوستنداشته شدن هستید و همیشه سعی میکنید بهترین رفتار را داشته باشید یعنی در واقع یک فرد ایدهآلگرا و سرشار از نگرانی هستید و نمیتوانید خود واقعیتان را نشان دهید.
این داستانها از مراقبین ما (اغلب والدین) شروع میشوند
خب حالا این سوال پیش میآید که این داستانها از کجا شروع میشوند؟
دکتر نئو گفته تحقیقات گستردهای که در مورد دلبستگی انجام شده، شامل کودکان بودهاند. این موضوع به «نظریه دلبستگی» مربوط است.
«نظریه دلبستگی»، نظریهای در روانشناسی است که سعی در بررسی رابطه فرزند – والدین و وابستگیهای اجتماعی – عاطفی انسانها به یکدیگر دارد.
این اصطلاح برای اشاره به روابط اجتماعی-عاطفی محکم و دایمی به کار میرود. کودکان تمایل دارند به برخی اشخاص به ویژه مادرشان بچسبند و در حضور آنها احساس امنیت کنند. بر اساس این نظریه، وابستگی کودک به مادر دارای یک کارکرد هستی زایانه برای بدست آوردن و حفظ کردن احساس امنیت است.
دکتر نئو در این رابطه گفته انسانها بسیار آهسته رشد میکنند. در مقایسه با حیوانی همچون غزال که چند دقیقه پس از تولد راه میرود، برای انسان چندین سال نیاز است تا بتواند روی پای خود بایستد. نوزاد انسان به هیچ عنوان قادر نیست کارهای خود را بهتنهایی به انجام برساند. به همین خاطر ما درگیر نظریه دلبستگی هستیم تا بتوانیم بقای خود را حفظ کنیم و زنده بمانیم.
وابستگی به افرادی که مراقب ما هستند به مرور روی رفتارهای ناشی از دلبستگی ما تاثیر میگذارند. این اثرگذاری ممکن است مثبت یا منفی باشد و به رابطه فرد با مراقبین خود ارتباط مستقیم دارد.
افرادی که رابطه امن با مراقبین (والدین) خود داشتهاند، از عدمحضور موقتی عشق خود چندان احساس ترس و خطر نمیکنند. آنها یاد گرفتهاند در مورد موضوعاتی که ناراحتشان میکند، به راحتی صحبت کنند و با مذاکره به حل و فصل مشکلات بپردازد. در چنین مواقعی، طرف مقابل چنین شخصی هم بهخوبی میداند که او چه میخواهد و مشکلش چیست.
بنابراین افرادی که دلبستگی امن را در کودکی تجربه کردهاند، ارتباطهای اجتماعی و عاطفی بهتری در بزرگسالی خواهند داشت.
اما اگر در دوران کودکی چندان رابطه امن و سرشار از امنیتی را تجربه نکردهاید، بدون شک در بزرگسالی هم نمیتوانید ارتباطهای عمیق و راحتی با دیگران داشته باشید.
بهطور مثال، در دوران کودکی وقتی کودک غمگین است اگر والدین به او بیمحلی کرده یا با عصبانیت و خشم رفتار کنند، کودک غمگین بودن خود را نوعی رفتار زشت و ناپسند تلقی میکند که مستحق تنبیه است. این امر به مرور زمان باعث میشود تا فرد برای در امان ماندن از رفتارهای خشن والدین یا مراقبین، به بیاحساسی یا سرد بودن پناه ببرد. یعنی احساسات خود را سرکوب یا مخفی کند.
افرادی که در کودکی همیشه مورد بیتوجهی والدین قرار داشتهاند اغلب در بزرگسالی بدنبال کسب توجه و تایید دیگران هستند. برعکس، افرادی که رابطه عمیقی با والدین داشتهاند، ماجراجوتر هستند زیرا این اعتماد را دارند که از حمایت خانواده برخوردار هستند.
روابط دیگر انسان هم در داستانهای فرد نقش دارند
بعضا پیش میآید که افراد کودکی خوبی را پشت سر گذاشتهاند اما در روابط خود دچار مشکل و نگرانی هستند. دلیل این امر میتواند رابطههای ناسالم او در گذشته باشد. مثلا ممکن است فرد با شخص سواستفادهگر، زورگو یا بیاخلاق در رابطه بوده باشد و پس از پایان یافتن آن رابطه، اعتماد و آرامش او به طور کامل از بین رفته باشد.
اگر با یک شیاد در ارتباط بودهباشید احتمال اینکه احساس ترس، ناپایداری و عدم اعتماد به دیگران داشته باشید زیاد خواهد بود.
اغلب زنانی که در رابطه با مردان شیاد و سواستفادهگر قرار دارند، تقریبا همه دیدگاه خود به زندگی واقعی را از دست میدهند. آنها نمیتوانند زندگی را آن طور که هست لمس و درک کنند . تا وقتی همه چیز در ظاهر خوب است، احساس خوشبختی دارند و همین که اتفاق بدی روی دهد، دنیایشان سیاه و مملو از تاریکی میشود.
البته ای در مورد افرادی که صدمات روحی جدی داشتهاند نیز مصداق دارد؛ مثلا افرادی که شغل خود را از دست دادهاند یا مرگ عزیزانشان را تجربه کردهاند.
بسیاری از مردم قادر نیستند پس از تروما (صدمات روحی) دوباره به زندگی عادی بازگردند. به همین خاطر دیدگاه آنها به زندگی تیره و تلخ میشود و از نظر آنها هیچچیز خوبی در دنیا وجود ندارد.
این افراد به محض ملاقات فردی جدید منتظر بدترین و سیاهترین اتفاقها هستند. سپس به این فکر میکنند که طرف مقابل آنها را دوست ندارد زیرا آنها همیشه معترض و به همه چیز بدبین هستند. و این یک چرخه باطل است که دایم تکرار میشود.
فردی که توان درک دنیای واقعی را نداشته باشد و نتواند وابستگی و ارتباط با دیگران را به درستی تجربه کند، همیشه ترس از صمیمیت خواهد داشت.
مسایلی که باید مراقب آنها باشید
شانون توماس، روان درمانگر در این مورد گفته مردم از روشهای مختلفی برای از بین بردن ناخواسته صمیمیت در رابطه خود استفاده میکنند.
یکی از آنها این است که ما همیشه در صدد انتقاد کردن و اعتراض کردن به کسی هستیم که سعی دارد خودش را به ما نزدیک کند. ما از هدف او برای این کارش سوال میپرسیم. با خود تصور میکنیم که او واقعا ما را دوست ندارد و فقط تظاهر میکند.
همه این سیاهبینیها باعث میشود تا رفتارمان نسبت به آن فرد تغییر کند.
برخی از افراد سعی میکنند به بهانه کار یا مشغلههای کاری طرف مقابل را از خود دور کنند. برخی هم با دعوا و بحث درست کردن سعی میکنند کاری کنند که طرف مقابل خودش خسته شده و برود.
کسانی که از یک رابطه اشتباه و سرشار از مشکل بیرون آمدهاند همیشه در این هراس هستند که دیگران قصد آسیبرساندن به آنها را دارند. همین امر مانع از صمیمی شدن و نزدیک شدن به دیگران میشود. افرادی که گذشته بدی داشتهاند همیشه یک فاصله بین خود و دیگران میگذارند تا دوباره آسیب نبینند.
انرژی خود را خرج کسانی کنید که ارزشش را دارند
افراد شیاد و سواستفادهگر اغلب سراغ کسانی میروند که باهوش، با اعتمادبهنفس و قوی هستند. آنها سرشان درد میکند برای چالش درست کردن. مغلوب کردن یک انسان باهوش به مراتب برایشان جذابتر از این است که با یک انسان ساده سرو کله بزنند.
بنابراین بسیار مهم است که نقاط ضعف خود را شناسایی کنید و اجازه ندهید دیگران از آن استفاده کنند و شما قربانی و بازیچه دست آنها بشوید.
توجه داشته باشید که انسانهای همدل و مهربان بیشتر در معرض خطر قرار دارند زیرا آنها هیچ محدودیتی برای کمک به دیگران برای خود قایل نیستند و فقط سرویس میدهند.
وقتی شما هیچ محدودیتی در رفتار خود نداشته باشید به راحتی قربانی افراد شیاد خواهید شد. به این خاطر که در منطقه جنگی قرار دارید و هیچ قلعهای برای دفاع نخواهید داشت. به همین خاطر مهم است که وقت و انرژی خود را برای کسانی بگذارید که ارزش آن را دارند به شما حس خوب میدهند. نه افرادی که قرار است همه جانبه از وجود و احساسات شما استفاده کنند.
به گفته دکتر توماس بسیار مهم است افرادی که دارای سلامت روحی و تعادل احساسی هستند را به عنوان عشق انتخاب کنید و سعی کنید به آنها نزدیک شوید و صمیمی شدن را تجربه و تمرین کنید.
در کنار افراد سالم شما میتوانید صمیمیت بدون ترس و نگرانی را بیاموزید و به انسانها اعتماد کنید.
بدون نظر