هالیوود عموماً در مورد قهرمانان است، از این رو پایان داستان فیلم های هالیوودی اغلب از همان ابتدا قابل پیش پیش بینی است. مهم نیست که در مسیر داستان چه اتفاقی رخ دهد، زیرا می توان تقریباً مطمئن بود که قهرمان مرکزی داستان در انتهای داستان پیروز ماجرا خواهد بود. این رویه میل ما و فرهنگ عامه را برای خوشبین تر بودن و مثبت نگرتر بودن نسبت به زندگی واقعی نمایان می سازد، زندگی واقعی که می تواند به جای منظم بودن و از لحاظ اخلاقی درست بودن، بسیار بیرحمانه و بی نظم پیش برود. در دهه ۴۰ میلادی، این مسیر با ظهور فیلم های کم هزینه و به اصطلاح «درجه دوم» و البته فیلم های نوآر به کلی تغییر کرد، جایی که خط بین قهرمان، ضد قهرمان و شخصیت شرور داستان غیرقابل تشخیص بود. تغییرات دیگری در عصر هالیوود جدید رخ داد و کارگردانان معمولاً ضد قهرمانان دمدمی مزاج را در مرکز داستان خود قرار می دادند.
ژانر ترسناک نیز از پذیرفتن این تاریکی ابایی نداشت. اما با ظهور فیلم های بلاک باستر، سرگرمی عمومی به شکل نسبتاً انحصاری و با تعداد کمی استثنا، بر شخصیت های قهرمانی تمرکز داشت و داستان پیروزی آن ها در شرایطی نابرابر را روایت می کرد. اما در تاریخ سینما فیلم هایی نیز ساخته شده که در آن شخصیت بد یا شرور در واقع قهرمان ماجراست، جایی که شرارت قوی تر از عشق است و در نهایت پیروز می شود.از کمدی های تراژیک تا فیلم های نوآر و ترسناک، این فیلم ها بهترین گزینه ها برای تماشا هستند البته اگر حس و حال تماشای برنده شدن شخصیت های شرور را داشته باشید.
برای مطالعه قسمت اول این مطلب می توانید از این لینک استفاده کنید.
۶- پرواز بر فراز آشیانه فاخته (۱۹۷۵)
فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» (One Flew Over The Cuckoo’s Nest) جک نیکلسون را در نقش مک مورفی دارد، عضو جدید یک آسایشگاه روانی که فکر می کند می تواند فرهنگ و فضای سرد و بیروح حاکم بر آسایشگاه را تغییر دهد. اما تلاش های او در این راه خیلی زود با مخالفت مسئول آسایشگاه، پرستار رچد، روبرو می شود، زنی ترسناک که نقش او به خوبی توسط لوییز فلچر بازی می شود. در تمام طول داستان این باور در ذهن مخاطب گنجانده می شود که این داستان از همان کلاسیک های با پایان دوست داشتنی و خوب است و مک مورفی می تواند کمی زندگی به آسایشگاه بازگرداند. اما میلوش فورمن که این فیلم را با اقتباس از رمانی نوشته کن کِسی ساخته به تاریکی داستان اصلی وفادار می ماند و با دقتی خاص شکسته شدن اراده و روح مک مورفی را به تصویر می کشد. پایان بندی این فیلم چنان شوکه کننده بود که بسیاری «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» را یکی از شجاعانه ترین فیلم های موج نوی سینمای هالیوود می دانند.
۷- حلقه (۱۹۹۸)
مفهوم فیلم «حلقه» (Ringu) بسیار ساده است: اگر یک نوار ویدیویی نفرین شده را تماشا کنید ۷ روز بعد کشته خواهید شد. شخصیت مرکزی داستان، ریکو، یک روزنامه نگار است که قتل های مرموزی که بعد از تماشای این نوار ویدیویی رخ می دهد را دست مایه تحقیقات خود قرار داده است. او همراه با شوهر سابقش، ریوجی، به مبارزه با زمان می پردازد با این امید که راز این ویدیو را کشف کرده و بتواند نفرین آن را از بین ببرد. «حلقه» یک فیلم بسیار ترسناک در ژانر وحشت است که ترس و وحشت را در اعماق وجود بیننده می کارد. این ترس در انتهای فیلم به اوج خود می رسد زمانی که ریوجی نیز علیرغم اینکه تصور می کند نفرین ویدیو شکسته شده کشته می شود.
ریکو که دیگر شانسی برای نجات جان فرزندش ندارد، نفرین ویدیو را به پدرش منتقل می کند. اینجا نه تنها شرارت ماجرا باقی می ماند بلکه از شخصی به شخص دیگر منتقل می شود تا شاید بدین وسیله نفرینی که در مورد آن ها شکل گرفته را بشکنند. اگر چه ریکو زنده می ماند اما اشارات و معنای ضمنی این ماجرا بسیار ترسناک است زیرا دختر پشت ویدیو همچنان به سلطه خود ادامه داده و روز دیگر برای شکاری دیگر باز خواهد گشت.
بیشتر بخوانید: ناراحت کننده ترین و غم انگیزترین فیلم های تاریخ سینما [قسمت اول]
۸- برزیل (۱۹۸۵)
فیلم «برزیل» (Brazil)، شاهکاری تری گیلیام، یک دورنمای هولناک از جامعه ای است که به بیراهه می رود. با این وجود تا لحظات پایانی فیلم فکر می کنیم که شخصیت قهرمان داستان تمام آن چیزی که برای نابودی این سیستم فاسد مورد نیاز است را دارد. جاناتان پرایس در این فیلم نقش جک را بازی می کند، یک مرد که سیستم بوروکراتیک موجود او را سرکوب کرده و سعی می کند زنی که رویاهای او را آشفته کرده پیدا کند. این ماجرا شبیه نسخه ای متفاوت از داستان «۱۹۸۴» جورج اورول است و جک سعی دارد از جامعه لایه لایه و پیچیده ای که ظاهراً هیچ پایانی برای آن وجود ندارد خارج شود.
با این وجود، با یک تفکر مودبانه آنارشیستی متعلق به تری گیلیام، یک حس وحشی بودن و رها شدگی در هر سکانس دیده می شود که باعث می گردد مخاطب فکر کند در نهایت ماجراها به یک داستان بسیار مهیج در مورد رسیدن به پیروزی علیرغم تمام مشکلات ختم خواهد شد. با این وجود، برخلاف امید ما و قهرمان داستان، این دنیای شرور است که قهقهه آخر را سر می دهد و جک در نهایت در می یابد که پیروزی امکان پذیر نیست. این پایان بندی بسیار ناامید کننده و البته جالب است که باعث می شود «برزیل» یکی از به یاد ماندنی ترین آثار تری گیلیام لقب گیرد.
۹- ممنتو (۲۰۰۰)
فیلم «ممنتو» (Memento) یک ساختار روایی بسیار گیرا و تاثیرگذار دارد. با شروع هر اپیزود، ماجراها به صورت برعکس و در خلاف جهت زمان رخ می دهند و خیلی زود از خود خواهید پرسید: «چه شد و چطور به اینجا رسیدیم». تجربه تماشای این فیلم برای ما همان اتفاق و شرایطی است که برای شخصیت اصلی داستان رخ می دهد، مردی که حافظه کوتاه مدتش کار نمی کند و نمی تواند اتفاقات جدید را به خاطر بسپارد. او در جستجوی قاتل همسرش، از عکس های فوری و تتوها برای ذخیره سرنخ های مهم در این راه استفاده می کند.
این رویه نتیجه ای حیرت انگیز و غافلگیر کننده و البته گول زننده دارد زیرا در پایان داستان مشخص می شود او مردی را به عنوان قاتل همسرش کشته که هیچ ارتباطی با ماجرای مرگ همسرش نداشته است. اما به لطف فراموشی اش او هیچگاه متوجه اشتباهاش نمی شود و دروغی را برای خود می نویسد که نشان می دهد او همچنان باید بی نتیجه به دنبال همسری بگردد که از قبل قاتل او را کشته است. بدین ترتیب به جای این که قهرمان داستان خود باشد، او در تمام این مدت گول خورده است.
۱۰- محله چینی ها (۱۹۷۴)
با یک پایان بندی دلسرد کننده که تمامی فیلم های این فهرست را پشت سر می گذارد، تریلر «محله چینی ها» (Chinatown) دارای یک دیالوگ ماندگار در تاریخ سینما بدین مضمون است: «فراموشش کن جیک، محله چینی هاست دیگه»، دیالوگی که نشان می دهد هیچ کسی نمی تواند مانند رومن پولانسکی یک فیلم را به پایان برساند. این فیلم نئونوآر پرزرق و برق، همتراز با بهترین نوآرهای دوران کلاسیک بوده و یک تصویرسازی تاریک منحصربفرد از مردی را ارائه می دهد که در مقابل چیزی قرار گرفته که هیچ درکی از آن ندارد. در این فیلم، جک نیکلسون نقش یک کارآگاه خصوصی را بازی می کند که استخدام می شود تا در مورد یک خیانت زناشویی تحقیق کند اما خیلی زود خود را در یک توطئه گرفتار می بیند.
این فیلم که بر اساس دعواهای واقعی بر سر منابع آبی در جنوب کالیفرنیا ساخته شده، می خواهد بگوید که طمع و فساد انسان هیچ انتهایی ندارد. غم بزرگی که در قلب داستان وجود دارد را می توان در بازی لایه دار، با جزییات و بسیار انسانی جک نیکلسون یافت. او بار داستان را به دوش می کشد و وقتی مشخص می شود در تمام این مدت توسط نیرویی بسیار قوی تر از خودش به بازی گرفته شده، به نماینده نسلی فراموش شده تبدیل می شود.
بیشتر بخوانید: ۱۰ فیلم احساسی برتر تاریخ سینما که ترکیب بینقصی از کمدی و تراژدی هستند [قسمت دوم]
بدون نظر