سریال بازی تاج و تخت (Game of Thrones) برای سال ها یکی از بهترین، مهیج ترین و جذاب ترین سریال ها بود اما با پایان خود بسیاری را ناامید ساخت. این سریال که بر اساس رمان های ترانه ای از یخ و آتش نوشته جرج آر آر مارتین ساخته شده بود، در ۸ فصل ساخته شده و یکی از محبوب ترین و پربحث ترین سریال های تاریخ تلویزیون بود. بازی تاج و تخت تا حدودی به خاطر طوفان بی پاینی از تئوری های طرفداران و رازهایی که در طول روایت های آن وجود داشت به یک سریال بزرگ تبدیل شد. پیشگویی ها و سرنوشت ها با پیچیدگی سیاسی و عواقب و اتفاقات واقع گرایانه ای که معمولاً در ژانر فانتزی دیده نمی شوند ترکیب شد. اما تمام آن سختکوشی هایی که طی سال ها به ساخت یک سریال متفاوت و بی نقص تبدیل شده بود در نهایت به مزه تلخی تبدیل شد که تا مدت ها در دهان طرفداران خود باقی ماند.
بعد از سقوطی شدید و آشکار در کیفیت که ناشی از نبود منبع نوشتاری بود، شورانرهای سریال موفق نشدند آن لحظات حیاتی و تاریخ سازی که در تمام طول آن سال ها طرفداران منتظرشان بودند را محقق کنند. اتفاقاتی که باید بسیار تاثیرگذار می بودند مورد بی توجهی و ساده انگاری قرار گرفتند و تنها برای ساکت کردن توده طرفداران به شکلی بی کیفیت به آن ها پرداخته شد. شخصیت هایی که برای سال ها رشد کرده بودند به کاریکاتورهایی تک بعدی از نسخه قبلی خود تبدیل شدند و بدین ترتیب بود که بازی تاج و تخت به یکباره سقوط کرد. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با لحظه و اتفاق در سریال بازی تاج و تخت آشنا کنیم که همه ما را ناامید کردند.
۱۰- اتفاقات شهر میرین
بعد از رفتن از شهری به شهر دیگر، آزاد کردن برده ها و بدست آوردن لقب «میسا» (به معنای مادر)، دنریس در فصل چهارم سریال به شهر میرین رسید. او به سرعت کنترل این شهر زیبا را در دست گرفته و بسیاری از برده داران را اعدام کرد و چیزی که بعد از آن رخ داد یک صلح سبیار سخت بود که به کمک ارتش اخته شدگان به دست آمد. این صلح برقرار بود تا آنکه گروهی مرموز به نام پسران هارپی شروع به قتل سربازان او کردند. هویت این افراد ماسک دار یک راز باقی ماند تا اینکه زمان ترک شهر و رفتن به وستروس برای دنریس فرا رسید. آن زمان بود که مشخص شد رازی در کار نبوده و واضح ترین کاندیدا در واقع در تمام این مدت رهبر هارپی ها بوده است. کینه دنریس تا فصل هفتم ادامه داشته تا اینکه تصیم گرفت نه تنه تمام آن ها را بسوزاند بلکه به دوثراکی ها دستور قصابی باقیمانده آن ها را نیز بدهد. گاف بزرگ دیگر زمانی رخ داد که دنریس در بحبوحه درگیری با هارپی ها دو اژدهای خود را زنجیر کرد اما آن ها بعد از مدت ها رنج به دروگون پیوسته و بدون اینکه به خاطر زندانی شدن از مادر خود دلخور باشند به نابودی کشتی های برده داران کمک کردند.
۹- آموزش های آریا استارک
آریا استارک با فاصله زیادی یکی از محبوب ترین شخصیت های سریال بازی تاج و تخت بود. بازی خارق العاده مایسی ویلیامز به عنوان کودکی عجیب و غریب که از روی انتقام دست به کارهای سادیستی می زند همیشه جذاب بود. مسیر سخت او پس از اینکه بارها نزدیک بود کشته شود و ناامیدی ها و درماندگی های بسیاری را تجربه کرد، او را به یکی از اعضای مردان بدون چهره رساند، ژاکن هاگار. هاگار یکی از اعضای خبره فرقه قاتلان بود که می توانستند با پوشیدن چهره شخصی دیگری به راحتی ظاهرشان را تغییر دهند. در نهایت آریا توانست وارد خانه سیاه و سفید شده و هنرهای مرگبار خدای هزار چهره را یاد بگیرد. اما تمام این ماجرا با یک سری تناقضات بی پایان و تصمیمات احمقانه همراه بود. شخصیت های وایف و ژاکن به طور ویژه بسیار گیج کننده بودند زیرا همواره به آریا توصیه می کنند «هیچکس» باشد در حالی که هنوز امیال و ایده های شخصی خود را داشتند. علیرغم تمام تهدیداتی که در مورد اعمال عجولانه آریا وجود داشت، آریا تقریباً بدون عواقب و تنبیهی به کار خود ادامه می داد.
۸- سرنوشت لنیسترها
هیچ طرفدار سریال بازی تاج و تختی نبود که نمی خواست بداند تئوری اکنون مشهور والونکار به کجا می رسد. این پیشگویی که در زمان کودکی برای سرسی افشا شده بود، سرنوشت و شیوه مرگ او را مشخص می کرد: «و وقتی اشک هایت تو را غرق کرد، والونکار دست هایش را دور گردن رنگ باخته تو خواهد پیچید و زندگی را از کالبد تو بیرون خواهد کشید». در زبان والیرینی نجیب زادگان، والونکار به معنای «برادر کوچک» است که می توانست به تیریون یا جیمی اشاره داشته باشد زیرا سرسی از هر دوی آن ها بزرگ تر بود. این پیشگویی توسط جادوگری به نام مگی صورت گرفت که در قالب یک فلش بک در طول سریال افشا شد. علیرغم اینکه صحبتی در مورد آن نمی شد، بسیاری از طرفداران این سریال پیشگویی مذکور را به یاد داشته و آن را دلیل رفتارهای پارانویایی سرسی علیه تیریون لنیستر می دانستند.
این تئوری به خوبی با داستان رستگاری رو به پیشروی جیمی نیز همخوانی داشت. بیشتر تئوری ها به این نکته اشاره داشتند که جیمی در نهایت مجبور خواهد شد برای نجات مردم سرسی را بکشد، همان کاری که یک بار با پادشاه دیوانه کرده بود. با این وجود در فصل هشتم تمام تغییرات شخصیتی و رفتاری جیمی دور انداخته شده و او همراه با خواهرش در زیر خرابه های کینگز لندینگ مدفون شدند. چیزی که می توانست مهم ترین سکانس و اتفاق اپیزود ماقبل آخر فصل هشتم باشد خیلی عجولانه به پایان رسیده و بسیاری از طرفداران را ناامید ساخت.
۷- دودمان واقعی جان اسنو
۲۱ سال. این مدت زمانی است که طرفداران سریال بازی تاج و تخت در مورد دودمان واقعی جان اسنو گمانه زنی می کردند. در حالی که بسیاری پیش از افشا شدن در طول داستان به این نتیجه رسیده بودند که جان اسنو در واقع فرزند یک تارگرین و یک استارک است، این موضوع شوکه کننده بود که چنین افشاگری بزرگی تاثیر چندانی بر روایت کلی داستان نداشت. مجموعه کتاب های ترانه ای از یخ و آتش که منبع اصلی سریال بازی تاج و تخت بود، تقریباً به تمامی با محورت شخصیت جان اسنو شکل گرفته است. افشاگری در مورد دودمان واقعی جان اسنو در فصل هفتم راه را برای احتمالات بسیاری باز می کرد. آیا جان اسنو همان شاهزاده موعود بود؟ این افشاگری چه معنایی برای او و دنریس و رابطه بینشان داشت؟ آیا جان اسنو پادشاه راستین است؟
علیرغم معانی بسیاری که این افشاگری داشت، اتفاقات اندکی در ارتباط با افشای دودمان واقعی جان اسنو رخ داد. بعد از اینکه برن از این واقعیت مطبع شد، تنها عواقبی که داشت نگاه های مرموز سانسا به دنریس و یک سناریو بسیار نپخته از واریس برای نشاندن جان روی تخت پادشاهی وستروس بود. جان اسنو در واکنش به این افشاگری تنها به دیالوگ های تکراری «من پادشاهی را نمی خواهم» و «او ملکه من است» بسنده می کرد. هیچ یک از احتمالاتی که با افشای دودمان واقعی جان اسنو می توانست رخ دهد در روایت داستان مورد توجه قرار نگرفت.
۶- نبرد برادران کلیگین
کلیگین بول در واقع به نبرد بسیار مورد انتظار بین برادران گریگور «کوهستان» و سندور «سگ شکاری» گفته می شد. در حالی که یکی از پیشگویی های معتبر روایت شده در دنیای بازی تاج و تخت نبود، اما نبرد نهایی این دو بسیار اجتناب ناپذیر بوده و بسیاری انتظار آن را می کشیدند. اولین نبرد این دو می توانست در ماجرای رویارویی سرسی و گنجشک اعظم رخ دهد، جایی که سندور می توانست نماینده دینی باشد که باعث شد دیدگاه وی به زندگی تغییر کند. با پیش رفتن داستان سریال، سندور بیش از پیش به شخصیتی مهم در روایت کلی داستان تبدیل می شد و هر هفته انتظار برای رخ دادن نبرد بین دو برادر بیشتر می شد. این دو در نهایت وقتی جان اسنو یکی از مردگان زنده شده را به کینگز لندینگ آورد با هم روبرو شدند اما اتفاقی نیفتاد.
تا اینکه در اپیزود ماقبل پایانی فصل هشتم بالاخره طرفداران بازی تاج و تخت توانستند به نبردی که سال ها دنبالش بودند دست یابند. دوئل دو برادر در نهایت با سقوط هر دوی آن ها از دیوارهای کینگز لندینگ به درون آتش به پایان رسید اما نبرد بین آن ها چندان ضروری نبود. دنریس از قبل کینگز لندینگ را ویران کرده و مرگ گرگور کلیگین محتمل بود. در این سکانس در واقع سندور کلیگین تنها برای کمی اقنا کردن انتظار مخاطبان سریال در یک فصل پایانی فاجعه بار کشته شد.
۵- شب طولانی
این یکی حرف های زیادی برای گفتن دارد. اپیزودی از فصل هشتم که «شب طولانی» (The Long Night) نامگذاری شد بود به خاطر اتفاقاتی که هزاران سال پیش وقتی یک زمستان به اندازه یک نسل تمام طول کشیده و بذر افسانه وایت واکرها را کاشت این نام را به خود گرفت. زمستان یکصد ساله در نهایت وقتی به پایان رسید که یک قهرمان افسانه ای به نام آزور آهای، عشقش را قربانی کرد تا با شمشیر آتشین خود به نام لایت برینگر، پادشاه شب را شکست دهد. بعد از بالا گرفتن تهدید وایت واکرهای از اولین سکانس فصل اول سریال، نتیجه پایانی چیزی فراتر از فاجعه بود. تمام چیزهایی که تا فصل پایانی سریال و این اپیزود در ذهن مخاطبان در مورد پایان سریال شکل گرفته بود در یک اپیزود و در نیمه راه فصل آخر به پایان رسید. در این سکانس مشخص شد که ارتش مردگان آنقدرها هم قوی نبوده و در مقابل سناریو آبکی این اپیزود شکست خوردند.
این اپیزود طوری ساخته شده بود انگار که سازندگان به کلی ماهیت و روایت سریال تا آن زمان را فراموش کرده بودند. در نهایت مشخص شد که پادشاه شب و آن همه ارتش مردگان به اندازه جافری ترسناک و خطرناک نبودند. در چیزی که مورد انتظارترین نبرد سریال به شمار آمده و قرار بود جان اسنو بزرگ ترین نبرد خود را تجربه کند، در تمام مدت او را سوار بر اژدها و در حال فریاد زدن دیدیم. این نبرد هیچ منطقی در خود نداشت زیرا شخصیت ها مورد حمله گروهی بزرگ از مردگان قرار می گرفتند و لحظاتی بعد کاملاً سالم دیده می شدند. این اپیزود به تمامی نمونه ای از شکست فصل هشتم و خراب شدن انتظارات طرفداران بود. کیفیت نامناسب نورپردازی و واضح نبودن اتفاقات نیز یکی دیگر از چیزهایی بود که طرفداران سریال را در این اپیزود ناامید کرد.
۴- کودکان کرستر
در اپیزود چهارم فصل چهارم، بینندگان سریال بازی تاج و تخت برای اولین بار برای لحظاتی کوتاه چهره یکی از نوزادانی که به وایت واکرها داده شد را دیدند. این نوزاد یکی از پسران کرستر بود، یکی از وحشی های پشت دیوار بزرگ یخی که به لطف قربانی کردن کودکانش زندگی راحت و بدور از تهدید وایت واکرها را تجربه می کرد. کرستر یا یکی از دختران/همسرانش نوزاد را در جنگل رها می کرده و یک وایت واکر آن را بر می داشت، اتفاقی که سم شاهد یکی از موارد آن بود. اگر چه این اتفاق در کتاب های مارتین هنوز یک راز است، به نظر می رسید در سریال بازی تاج و تخت بیشتر به این موضوع و خلق وایت واکرها توسط پادشاه شب پرداخته می شود. با این وجود چیزی که در نهایت در اپیزود شب طولانی دیدیم بسیار متفاوت از آن چیزی بود که انتظارش را داشتیم. تمام وایت واکرهایی که در طول سریال دیدیم موجوداتی پیر و پلاسیده بودند و خبری از کودکان کرستر نبود. بعد از شکست خورن پادشاه شب، تمام کسانی که او تحت کنترل داشت به یکباره نابود شوند، سرنوشتی که احتمالاَ برای کودکان کرستر نیز رخ می داد.
۳- ناوگان آهنین
یورون گریجوی برای اولین بار در فصل ششم معرفی شده و اگر چه با شخصیتی که در کتاب های مارتین از او خوانده بودیم بسیار متفاوت بود اما می توان اضافه شدن او به سریال را اتفاق خوبی دانست. این موضوع از نقاط قوت داستان بود تا اینکه نوبت به تقلیدی خنده دار از دزدان دریایی کاراییب رسید. یورون در ذات خود شخصیتی دیوانه بود اما در کارهایی که انجام می داد بسیار موفق عمل می کرد. او به محض ورود به آیرون آیلندز خود را پادشاه غرق شده اعلام کرده و توانست پادشاهی این منطقه استراتژیک را بدست آورد. اما جاه طلبی های او هیچگاه در سریال کاهش نیافته و وفاداری کورکورانه او نسبت به سرسی بدون هیچ دلیل منطقی به یکباره ظاهر شد. ناوگان آهنینی که او کنترل می کرد توانست یکی از اژدهایان سرسی را بکشد و این موضوع انتظاری بجا را در مخاطب ایجاد می کرد که در آینده از این ناوگان بیشتر خواهد دید.
اما ناگهان دنریس دریافت که حمایت نویسندگان سناریو سریال را دارد و به سادگی تمامی کشتی های این ناوگان را بدون مشکل چندانی سوزاند. بدتر از همه اینکه، یورون یک نبرد تن به تن با جیمی نیز داشت که در نهایت به دلیلی که تنها برای سازندگان سریال مشخص است به مرگ و نابودی هر دوی آن ها منجر شد. یورون در این سکانس به دوربین خیره شده و با خود می گوید: «من کسی هستم که جیمی لنیستر را کشت». نبرد این دو و نتیجه آن به هیچ عنوان منطقی نبود و به نظر می رسد سازندگان سریال هیچ ایده دیگری برای حذف دراماتیک شخصیت یورون و احساسی تر کردن رسیدن دوباره جیمی به سرسی نداشتند.
۲- گروهان طلایی
این یکی واقعاً فاجعه بار بود و خود سریال نیز به ناامید کننده بودن آن اشاره کرده است. گروهان طلایی یا همان گلدن کامپنی یک گروه ویژه و افسانه ای از سربازان اجیز بود که روزگاری به خانواده حرامزاده شورشی تارگرین سوگند وفاداری خورده بود. این گروه به خاطر استفاده از فیل های جنگی در نبردهایشان توانسته بودند به جایگاه یک ارتش بسیار قوی و ترسناک برسند. بنیاف و ویس به عنوان شورانرهای سریال بازی تاج و تخت می خواستند این جنگجویان افسانه ای را همراه فیل هایشان بر اساس قراردادی که بین آن ها و سرسی منعقد شده بود از راه دریا در فصل هفتم به کینگز لندینگ بیاورند.
همانطور که انتظار می رفت، یورون گریجوی به شکل مخفیانه این جنگجویان را با کشتی های موسوم به ناوگان آهنین به نزد سرسی آورد اما نتیجه چیزی فراتر از ناامید کننده بود. در همان بدو ورود نه تنها خبری از فیل ها نبود بلکه به ندرت به گروهان طلایی فرصتی برای خودنمایی و حضور در صحنه داده شد. گروهان طلایی در سراسر سریال تنها یک بار به تصویر کشیده شده و آن زمانی بود که پشت درهای کینگز لندینگ و برای مقابله با ارتش دنریس ایستاده بودند. در عرض چند ثانیه تمام جنگجویان گروهان طلایی طعمه آتش اژدهای دنریس و حمله متعاقب دوثراکی ها شدند.
۱- پایان سریال
اگر چه می توان گفت که نتیجه هر چه بود نمی توانست انتظارات بالای طرفداران سریال را برآورده کند اما تقریباً هیچ کسی نمی توانست آشفتگی و هرج و مرج پایان سریال بازی تاج و تخت را پیش بینی کنند. شکست فصل پایانی این سریال را می توان در پرداخت نامناسب سرنوشت سه شخصیت کلیدی دنریس، جان و تیریون جستجو کرد. مخاطبان سریال در تمام طول فصول آن شاهد رشد دنریس و تبدیل شدن او به یک حاکم مهربان بودند که برای زندگی زیردستان خود و حتی اژدهایانش ارزش و احترام بسیاری قائل بود. و در نهایت او چه کرد؟ میلیون ها انسان بیگناه را علیرغم اینکه پیروز شده بود زنده زنده سوزاند. سرنوشت جان اسنو نیز بهتر از عمه اش نبود و نه تنها در تمام طول فصل پایانی بازی تاج و تخت کار چندان مهم و معناداری انجام نداد بلکه در هر لحظه از اتفاقات مهم فصل پایانی با آن چیزی که قبلاً از او دیده بودیم متفاوت بود.
یک بار در ارجاع به سوزاندن کینگز لندینگ توسط دنریس در صحبت با تیریون می گوید که «نمی توانم اتفاقی که افتاده را توجیه کنم» و لحظاتی بعد فهرستی از بهانه ها را برای دنریس فهرست می کند. بعد از آن نوبت به تیریون می رسد که در تمام طول فصل دیگر آن چهره موثر همیشگی نیست. او در این فصل مرتکب تعداد بیشماری اشتباه می شود در حالی که در فصول قبلی به این نتیجه رسیده بودیم که وی انسانی به شدت باهوش است و همیشه درست پیش بینی می کند. انتخاب شدن برن به عنوان پادشاه جدید نیز مطابق انتظار نبود و نابودی آیرون ثرون نیز کاملاً بی معنا بود. اعلام استقلال سانسا از برادرش و موافق بودن دیگر قلمروها با این تصمیم نیز بسیار خنده دار به نظر می رسید.
بیشتر بخوانید: ۱۳ نکته جالب و جذاب در مورد فصل پایانی سریال بازی تاج و تخت که شاید نمیدانستید
تاریخ انتشار دنباله «بازی تاج و تخت» با نام House Of The Dragon اعلام شد
عجیبه ! چرا همه دوست دارن سریالی با این نویسنده خلاق و ذهن جادویی، پایان هندی وار داشته باشه؟!؟!
خیلی ها و البته بینندگان ایرانی دوس داشتن آخر شاهنامه خوش باشه. جان اسنو و دنریس با هم ازدواج کنن و زوج خوشبخت رو تشکیل بدن که فرمانروایی مطلقه رو با تخت آهنین بدست میگیرن! و همه مردم هم شاد و خوشبت شدن!
دنریس تارگارین خودش تبدیل به یه دیکتاتور شده بود مثل خاندانش. پیام پایان سریال رو بفهمید لطفا.
جمله کلیدی فصل آخر، جایی که تیریون به جان اسنو درباره رفتار های ملکه دنریس میگه؛ تو اگر قلبا باور داشتی فقط خودت میتونستی همه رو به بهشت ببری، آیا آگر کسانی رو که سرراهت قرار میگرفت، نمی کشتی؟
دنیا عادلانه نیست، و قرار نیست کائنات به سلیقه ما بچرخه.
من پایان خوش نمیخواستم ولی یک پایان درخور همچین سریالی میخواستم شما فکر کن من کل سریالو تو ۱۵ روز دیدم و باور کن از این ۱۵ روز ۱۲ روزش از بهترین روزایه زندگیم بود تا اینکه فصل ۷ و ۸ اومد.خیلی از چیزا عجیب غریب بودن برام ولی اهمیت نمیدادم چون فکر میکردم مهم نیست ولی یکهویی دیدم وقتی که صدای ناقوس تسلیم شدن شهر به صدا دراومد این دنریس خل شد زد همرو کشت.از اونجا از پایانش متنفر شدم فکر کن ۷ فصل بگی من اوردنده صلح هستم من ازاد کننده بردگان هستم من فلانم من بهمانم و درواقع در عملم همشو نشون بدی ولی یکهو بیای بزنی دهن یک میلیون نفرو سرویس کنی.حالا من به نظر شما هم احترام میزارم اگه فکر میکنی پایانش خوب بود به هر حال نظر خودته
من میگم ما جای ذهن نویسنده نیستیم. تو ادبیات داستانی برداشتها مختلف و آزاده. ادبیات مثل ریاضی نیست که دو با دو بشه چهار.
دوم اینکه سازندگان همونقدر که به دنبال جذب مخاطب هستن فکر بودجه و سود و فروش هم هستن. ای کاش آهسته تر تماشا میکردید و به دیالوگها دقت بیشتر داشتین. دیالوگها خیلی راهنمایی میکنن.
جهان بینی یه نویسنده غربی رو با نویسندگان شرقی متفاوته. اما در لایه های داستان میشه یه چیزایی فهمید. کارهای کراکتر ها در طول داستان رشد میکنه و عملکردشون پیامی داره. به این جمله دقت کنید: کسی که فکر میکند همه چیز را میداند روزی به این نتیجه میرسد که همه را باید کشت.
اینا و چیزایی که بالا گفتم زیر متن داستان بود
دلیل اینکه دنیریس بعد از به صدا دراوردن ناوگان بازم شهر و اتیش زد خودش یه نکته بود چون در اون زمان تعداد زیادی از دور و ورای دنیریس از تارگرین بود جان خبر داشتن و دنیریس میدونست هم که حتی با وجود برنده شدن باز محبوبیت جان اسنو برای مردم خیلی زیاد چون ، اون کسی بود که وحشی هارو نجات داد ، پادشاه شمال شد . ولی دنیریس در شرق محبوبیت داشت و مروم غرب زیاد ازش طرفداری نمیکردن ، چون اون از نثل تارگریانا بود و …… حتی در سکانس هایی که نایت کینگو زده بودن دیدیم که همه خوشحالیشون برا جان و اریا بود از قیافه ی کلیسی حرص میریخت بیرون! به هر حال حتی با وجود بردت کلیسی هم مردم(و حتی اکثریت افراد سریال مثل خانواده ی جان ، تیریون ) جان رو پادشاه اصلی خودشون میدونستن پس تصمیم گرفت مردم و کل شهرو باهم نابود کنه
در کل این مطلب جزو عیب های سریال نبود اما با این حال سریال پر از عیبنقصهای چشمگیر بود که واقعا جلب توجه میکردن و نا امید کننده بودن
شما اگه چندتا سریال قوی رو نگاه بکنی قطعا میفهمی ما چی میگیم. اصول داستان نویسی اینجوریه که شما از اول داستان زمینه چینی میکنی برای اتفاقات مهم. نمیشه که یه دفعه و همینجوری عشقی بیای کل این زمینه چینی ها رو دور بریزی. اگه باز میگی داستان نباید طبق انتظار ما نباید پیش بره باید شما رو ارجاع بدم به کتاب های خود مارتین. فقط جلد اول کتاب رو بخونید تا بفهمید پایه ریزی و غافلگیری داستان باید چجوری باشه.
جناب اول اینکه چون فیلم ها و سریال های ممتاز میبینم میتونم درک کنم چی میگید، دوم اینکه داستان نویسی و فیلم نامه و نمایشنامه رو آکادمیک آموزش دیدم، اما چون ظاهرا رو نظر خودتون تعصب دارید شما رو به همون دیالوگتیریون و جان اسنو که ذکر کردم ارجاع میدم، اگه درک کردید که عالی، اگه نه که باید بگم متاسفانه ذهن شرقی شما بر پیام جهان بینی نویسنده غالبه. موفق باشید
قربون دهنت
من واقعا از این پایان متنفر بودم اصا باورم نمیشد که همچین اتفاقی بیوفته واقعا متاسفم برای نویسنده هاش که سریالی به این خوبی را با این پایان مزخرف خراب کنن واقعا حیف بود اینجور تموم بشه .کلا از همون اول که فصل۸ شروع شد من نا امید شدم و در قسمتای پایانی که دیگه بی حد ناامید شدم بازم میگم واقعا حیف این سریال که با این پایان مزخرف تموم شه
متاسفانه سریال تو فصلای اخر چون امار بینندگانش رفته بود بالا شده بود یه سریال سفارشی. تا فصل ۴ سریال عالی بود. فصل ۵ و ۶ یکم افت کرد ولی ۷ و ۸ رسما فاجعه بود. دلیل اینکه فصل های اولم خوب بودن این بود که خود مارتین در گروه نویسندگان و مشاوران سریال حضور داشت ولی بعدن دیگه نبود. اون دوستانی هم که میگن داستان نباید طبق انتظار شما بره جلو باید بگم که کتاب های مارتین رو بخونن تا بفهمن ما چی میگیم.
ولی خدایش سریاله خیلی خوب بود یعنی اخرشه
شایدم ما عادت کردیم که اخر هر سریال به خوبی و خوشی و گل وبلبل تموم شه.حالا درسته موردانتظار نبود آخرش ولی خب اینقدرم بد نبود.شاید اگه پایان خیلی گل وبلبلی داشت هیچ وقت تو ذهن ها باقی نمیموند ولی پایان متفاوتش باعث شد که هیچ وقت فراموش نشه.کشتن دنریس توسط جان رو هیچکس پیش بینی نمیکرد که اتفاق اقتاد???
شایدم ما عادت کردیم که اخر هر سریال به خوبی و خوشی و گل وبلبل تموم شه.حالا درسته موردانتظار نبود آخرش ولی خب اینقدرم بد نبود.شاید اگه پایان خیلی گل وبلبلی داشت هیچ وقت تو ذهن ها باقی نمیموند ولی پایان متفاوتش باعث شد که هیچ وقت فراموش نشه.کشتن دنریس توسط جان رو هیچکس پیش بینی نمیکرد که اتفاق اقتاد???
واقعا نمیتونم بفهمم چرا فکر میکنید اخرش بد تموم شده
اینکه هیچکسی چنین پایانی رو نمیتونست متصور بشه خودش جز نکات مثبت فیلمه
تو فیلم چند بار شاهد جنون دنریس بودیم
مخصوصا موقع اعدام پدر و برادر سم
و اینکه دنریس هم مث پدرش دیوانه شد
یاد جمله معروف فیلم بیوفتین که در مورد بدنیا اومدن یه بچه از خاندان تارگرین میگفتن
از نظر من اصلیترین عیب فیلم کوتاه شدن جنگ با شاه شب بود در حالیکه خیلی میتونستن رو این بخش مانور بدن
کاش میدونستم چرااین سریال ایقد مشهورشدبخدا یکصدم،وایکینگها هم ارزش نداشت،شما بگید کجاش هیجان داشت
سریالی که میشد به عنوان بهترین سریال تاریخ درنظر گرفته بشه بعد فصل آخر حتی به کسی پیشنهاد دیدنشو ندادم دیگه. مهم ترین بخش یه داستان پایان بندیشه، شما اگر هزارتا جزئیات و معما تو داستانت مطرح کنی و در آخر نتونی جوابی براشون داشته باشی کل داستانت بی ارزش می شه. یکی از نظرات گفته اینجوری ماندگار شد سریال! بنظر شما سریالی که نشه به کسی دیدنشو توصیه کرد ماندگار میمونه؟ کسی فیلم هندی یا پایان خوش نمی خواست! اتفاقا بهترین لحظات سریال پایان دردناک کاراکترای مختلفش بود که می خواست بگه قرار نیست هرکی تو دوسش داری زنده بمونه و خیلی وقتا تو واقعیت آدمای پست و کثیف آدمای خوبو سلاخی کردن.
ولی شما اون هیجان، زمینه چینی، انتظار و غافل گیری تو کشتن ند استارک رو مقایسه کن با کشتن بچه گانه لیتل فینگر! واقعا منزجر نمیشی از سریال؟ شما مرگ هودور با زمینه چینی چند فصلی رو مقایسه کن با کشتن مسخره و چرته سرسی یا دنریس! جنگ با وایت واکرایی که حتی یه شخصیت اصلی توش نمیمیره هندی نیست؟ چون نویسنده ی با جسارتی نیست که وقتی یه شخصیت قدرو کشت یکی دیگه بجاش بیاره فقط دوتا شو رانر ترسو موندن که می ترسن زخم رو صورت کاراکترای اصلیشون بیافته به همین سادگی و مسخرگی کل سریال از بین رفت.
هنوز موسیقی متن محشرشو که میشنوم مو به تنم سیخ میشه واقعا حیف بود.
واقعا حرفت اونجاییش که گفتی وقتی سریال رو معمایی میکنن بعد اخر نتونن هیچ جوابی براش پیدا کنن حق بوووود. مثل اون تیکش که تو اون شهر ادویه هه اون زن مرموز رو نشون میدن که رو کمر ملت نقاشی میکشی و میگفت من هیچ کسم دیگه تو سریال ازش چیزی گفته نشد و جمش کردن رفت?
ولی آخرش خدایی یه درسی داشت: هر چی آدم با اصل و نسب نابود شد و همه ی بی پدر و مادرها و نالایق ها و کوتوله های شخصیتی به قدرت رسیدند، خدایا چقدر شبیه به یه کشوری هستش تو خاورمیانه که ۴۱ ساله همش ادعا می کنه…..
.
سلام به همگی
من تا حالا دو سه بار این سریال رو دیدم وهمیشه ازش لذت بردم مخصوصا فصل ۷و۸.بنظر من که پایان خوب و واقع بینانه ای داشت نه یک چیز دراماتیک و بچه گانه .البته من نمیخام به کسی توهین کنم و هر کسی هم یه دیدگاهی داره اما به نظر من کسی که این سریالو نوشته بهتر میدونسته باید چجوری تمومش کنه.
ممنون از وقتی که گذاشتید…
تا فصل ۷ بهترین سریال عمرم بود ولی فصل۸ قشنگ رید تو سریال دو تا اژها چند ارتش رو تو ی چشم به هم زدن نابود کرد خب همون اول این کارو میکرد ارتشی ک از اول همه میترسیدن ازش تو ی قسمت جزغاله شد و اسنو میتونست ب عشقش برسه …
اول از همه بگم می خوام با مشت بزنم تو دهن هرکسی که بگه پایان خوبی بود
این پایان پر از نقص های ریز و درشت بود
اول از خمه در جواب به hadi باور کن کمتر کسی می خواست پایان گل و بلبل باشه اگه دنبال همچین چیزی بودن وقتی سر ادراد استارک رو زدن سریال رو ول می کردن
بعدم نویسنده ی خلاق با ذهن جادویی؟
انصافا چی زدی؟
کسایی که بعد از جرج آر آر مارتین نوشتن سریال رو در دست گرفتن اصلا به درد این کار نمی خوردن البته درسته فصل ۵ و ۶ خوب در اومد ولی اونم احتمالا به خاطر این بود که جرج تمام داستان رو بهشون گفته بود(قبل از نوشتن تقریبا می دونست می خواد چی بنویسه)
و در جواب به اینکه گفتی ادبیات ریاضی نیست
واقعا ببخشید
نویسنده می تونه هر چرت و پرتی می خواد بنویسه و به خورد ما بده اصلا کسایی که نقد می کنن هم یک مشت بیکارن?
اگز بخوایم ایرادات فصل پایانی رو بگیم واقعا چند روز زمان می بره ولی من چند تا از ایراد هارو میگم
اولی دنریس با اینکه نیاز نبود مردم رو کشت با اینکه خوشد می گفت:وقتی بیام مردم ازم حمایت می کنند،نمی خوام ملکه ی ویرانه ها باشم و…
دوم سرنوشت جان من یکی از طرفدارهای جان بودم ولی واقعا زنده موندنش مسخره بود اژدها فهمید جان مادرش رو کشته باید همونجا زنده زنده می سوزوند جان رو کم کمش اینجوری هم نبود که جان آخرط زنده موندنش کار خاصی با داستان بکنه
بعد یک دفعه برن شد پادشاه؟کسی که می تونست این همه مرگ و میر رو ببینه ولی کاری نکرد؟
تازه من نمیگم کامل قبول دارم اما یکی گفته بود دنریس به خاطر اینکه می ترسید مردم جان رو بیشتر قبول داشته باشند همه رو کشت خب در این صورت هم پس همه ی مرگ ها تقصیر برن بود
بعد مگه برن خودش کلی دانش دربارهی گذشته و آینده نداشت؟پس چرا دوباره شورا تشکیل داد؟
یکی دیگه وقتی دنریس برده هارو آزاد کرد کلی مخالف بودن کلی حمله کردن بعد یک دفعه همه با پادشاهی برن موافق بودن؟
سانسا چرا درخواست استقلال شمال رو کرد؟انصافا پادشاه که برادرش بود
بعدش واقعا وایت واکر ها بدرد نخور بودن دوست دارید بگید واقع گرایانه است وایت واکری که با پرتاب نیزه اژدها کشت توسط آریا بمیره؟انصافا؟
به نظرم پادشاه شب باید توسط جان کشته می شد و آریا سرسی رو می کشت
و آخری اما نه کم اهمیت ترین تیریون کی انقدر کند ذهن شد؟
واقعا اوایل تیریون فوق العاده باهوش بود به خاطر اون نبرد بلک واتر رو بردن بعد این آخر ها هر تصمیمی می گرفت اشتباه بود؟هرکی بود فکر می کرد داره به دنریس خیانت می کنه
بابت مقاله ممنون واقعا مقاله ی خوبی بود بیشتر از همه با ۵ و ۷ موافق بودم