در هفتههایی که روند دادگاه جانی دپ و امبر هرد به طول انجامید، شبکههای اجتماعی مملو از ویدیوها، نظرات و حتی پخش زنده شهادتهای هر دو بازیگر بود. پس از پایان جلسات دادگاه، هیئت منصفه رای داد که هرد باید ۱۰ میلیون دلار غرامت به جانی دپ بپردازد. به محض صدور حکم توسط قاضی، تیم حقوقی هرد به قاضی توضیح داد که او پول کافی برای پرداخت بدهی نخواهد داشت. از آن زمان، هرد در یک روند قانونی برای یافتن گزینه هایی غیر از پرداخت ۱۰ میلیون دلار بوده است. وکلای هرد پیش از این سعی کردند با اعتراض و غیر قانونی دانستن حضور فرزند یکی از اعضای هیئت منصفه به جای پدرش، کل دادگاه را زیر سوال برده و حکم آن را ملغی کند.
اعلام ورشکستگی امبر هرد
وضعیت مالی امبر هرد پس از محاکمه علیه همسر سابقش، اصلاً خوب نیست. حالا او پس از ناتوانی در پرداخت جریمه دادگاه به ستاره دزدان دریایی کارائیب، اعلام ورشکستگی کرده است. سخنگوی امبر هرد در بیانیهای گفت: «ما معتقدیم دادگاه اشتباهاتی مرتکب شده است که مانع از صدور رای منصفانه و منطبق با متمم اول شده است. بنابراین، ما به این حکم اعتراض میکنیم.» به عنوان آخرین اقدام، امبر هرد درخواست ورشکستگی کرده و در ۲۱ جولای شکایت خود را به ایالت ویرجینیا ارائه داده است. این زن ۳۵ ساله به دنبال باطل کردن حکم دادگاه به دلیل نداشتن منابع لازم برای پرداخت بدهی خود است.تیم وکلای جانی دپ نیز به اعلام ورشکستگی امبر هرد و درخواست تجدید نظر حکم دادگاه پاسخ دادند: «حکم به خودی خود صحبت می کند و آقای دپ معتقد است که اکنون زمان آن رسیده است که هر دو طرف به زندگی خود ادامه دهند و دوباره روی پای خود بایستند. اما اگر خانم هرد مصمم به ادامه دعوا با درخواست تجدید نظر حکم دادگاه باشند، آقای دپ به طور همزمان درخواست تجدیدنظر خواهد داد تا اطمینان حاصل شود که دادگاه استیناف پرونده کامل و همه مسائل حقوقی مربوطه را در نظر می گیرد.»
بیشتر بخوانید:
جانی دپ به ادعای امبر هرد مبنی بر حضور فرد اشتباه در هیات منصفه پاسخ داد
آزار سایبری بیسابقه نسبت به امبر هرد و طرفدارانش در طول دادگاه با جانی دپ
مصادق کامل ادمی که بهش کمک میکنی دستشو میگیری اما دستتو گاز میگیره.
امبر هرد رو اصلا کی میشناخت؟ همین الان خداا شاهده به خاطر دادگاه نبود کسی نمیشناختش. حتی تو فیلم اکوااامن بازی کرد به خاطر جانی دپ بود. قبل اکوووامن کی میشناختش؟ هیچی. خود من ۱ سال بیشتر نیست میشناسمش. یه دروغگوی کلاش فرصت طلب کلاهبردار. حتی به دروغ میگفت به خاطر لیاقتهاش تو اکواامن نقش گرفته. در حالی که جانی دپ ریش گرو گذاشته بود.
دور و برمون خیلیا رو داریم اینطوریه. قصه ی یه ماجرای واقعی رو میگم.
بزارین قصه خودمو با یکی از رفقام بگم. ببخشید. ادمی به اصطلاح رفیق.
اول از خودم بگم. من یه ادم کاری. ادمی که از کوچیکی کار کرده. درس خونده. لیسانس گرفته. و همیشه رو پای خودش بوده. خوش اخلاق. با مرام. هرکی سلام کرد دوبرابر جواب دادیم و گفتیم سلام علیکم.
مذهبی به اون صورت نیستم. ناراحت باشم ۲ رکعتی میخونم. قران میخونم به رسم پدرم. سعی میکنم هر سال یه دور تموم کنم قران رو. با بچه مذهبیا میپرم.
ادامه قصه ی من
از ۲۰ سالگی میشناختمش. همسن بودیم. جایی که کار میکردم, همکارم بود. کم کم دوست شدیم. ادم به راهی نبود. اما چندان بد هم نبود. به عنوان یه همکار و یه دوست داخل کارگاه ادم بدی نبود.
کم کم رفت و امد خانوادگی پیدا کردیم. پدرش چند سال قبل فوت کرده بود. با مادرش و برادرش زندگی میکرد تو خونه برادرش. یک سال بعد مادرش فوت کرد. منم پدرمو تو کودکی از دست داده بودم و از همون ۱۰ سالگی یادمه تو یه دوچرخه سازی کار میکردم یا صبح یا عصر که شیفت درسی نبود. بعدش تو یه موتورسازی مشغول شدم. کسی دیگه دوچرخه نمیخرید. خب بگذریم از کودکی سخت.
دو سه سال باهم بودیم تو این کارگاه که قطعات موتور تولید میکرد. مادرم یه سرمایه ایی داد منم پولی که جمع کرده بودم رو گذاشتم روش. و یه مقدار قرض تونستم یه کارگاه کوچیک جوش اگزوز موتور بزنم. از یه کارگاه بزرگتر ورق برش خورده رو میاوردیم و شکل میدادیم و بعدم جوش. این دوست یا رفیقمو گفتم بیاد کارگاه من همون دستمزدو میدم یکم روش میزارم. با کله قبول کرد. اومد. یک سالی گذشت و کار عالی بود. تعمیرگاه بغلی رو که تعطیل شده بود رو اجاره کردم. اونجا دو دسته انداختم و کارمون فقط شده بود تولیدی اگزوز موتور. یه دستگاه پرس قدیمی خریدم قالب ها رو از یه کارگاه دیگه خریدم. دیگه خودم بودم و خودم. یه دستگاه برش ورق هم خریدم. مشتریها ثابت. کار عالی. تونستم یه پراید بخرم. و رفیقم. هوای رفیقمو داشتم. خب چندسال بود رفیق بودیم. با مادر مرحومش سلام علیک داشتم. میگفت هوای پسرمو داشته باش. دل به کار بده. حساب ما رفاقت بود نه کارفرما. چون نه اهل کار بود رفیقم. نه کار یاد میگرفت. نه علاقه داشت. چند مدت بود رفتارش عوض شده. رفاقت گونه نبود. انگار غریبه شده بودیم. من هنوز سلام گرم میکردم. رفیقم نه. انگار طلبکار بود. یا بدهکار بودم.
یه مشکلی بود این وسط.
پرایدو دادم و افتاد زیر پای رفیقم. رفیقم دیگه سر کار هم نمیومد. عصرا میومد یه سری میزد. میرفت. خرید کارگاه رو انجام میداد. تحویل داشتیم میبرد. شاید روزی ۴ ساعت. بعضی هفته ها ۲ روز نمیومد. اما من همون دستمزد همیشگی رو میدادم. باهاش صحبت کردم گفتم اینطوری یا حقوقو نصف میکنم که بازم نسبت به ساعتی که میومد و کاری که میکرد زیاد بود. یا اینک یکی دیگه رو باید بیارم. کارمون لنگ میمونه. یکم بهتر شد. اما خب رفیق بودیم. دیدم فرق داشت. میگفتم رفیقمه. سخت نگیر.
از این به بعد ۲۴ ساعت کارگاه بود. چون برادرش بیرونش کرده بود. درسته ۲۴ ساعت کارگاه بود اما کار نمیکرد. به زور کار میکرد. و رفتارش اینطوری بودکه صاحاب کارگاهه.
منم وضع هر روز خوب میشد شکر خدا. اپارتمان خریدم. یک سال بعدش یه کیا خریدم. بیشتر دست برادرم بود تا مادرمو ببره بیاره. ۲۴ ساعت روز ۵ ساعت استراحت داشتم. تو هفته ۲ بار میرفتم خونه. ۲ سال اینطوری گذشت. رفیقم عاشق شد. یه دختر خوب و نجیب. اما اهی در بساط نداشت. دستمزدشو چیکار میکرد نمیدونم. حتی پول نداشت گل بگیره برا دختره. بگم رفیقم دختر باز بود. اما میگفت این یکی فرق داره. میخواد این دختر رو بگیره و باهاش ازدواج کنه. برا زندگی میخواد. منم گفتم باشه. با برادرش رفتن خواستگاری. خانواده دختر هم بعد دو سه بار رفتن و اومدن قبول کردن. قمپز در کرده بود نصف کارگاه مال اونه. برادرش یه بار اومد باورش شده بود انگار. چنان به کارگاهم نگاه میکرد انگار واقعا نصف کارگاه برا برادرشه. برادری که از خونه بیرونش کرده بود. گفتم نه بابا این خبرا نیست. اینجا بود که فهمیدم به خانواده دختره و برادرش گفته نصف کارگاه برا خودشه. اوردمش گفتم قضیه چیه؟ اینطوری میگه برادرت. گفت برا خانواده دختره گفته تا دخترشو بدن. خیلی ناراحت شدم. گفتم خب کاریه که شده. پرایدی که داده بودم زیر پاش رو به اسمش زدم. گفتم پیش پیش کادوی عروسیه. یه پولی جور کردم و قرض دادم یه جایی بگیره. و بهش گفتم از این به بعد دیگه صاحاب خانواده میشی و این همه قرض کردی باید دوبرابر سه برابر کار کنی و تا از پسش بر بیایی. وسایل رو تک تک خریدیم. بله اکثرشو من خریدم. هی چک بکش. هنوز یادم نمیره. خب رفیق بودیم و طرف میگفت قسطی از رو دستمزدش کم کنم و خودش کار میکنه.
عروسی کردن. رفتن ماه عسل. برگشتن. اما خبری از دوبرابر کار کردن نبود. مثل سابق. عموما دختر بازی. گوشی بازی. بارها گفتم اینطوری نمیشه. زن گرفتی. قرض کردی. اما یه چیزایی رو کم کم فهمیدم. چندتا دوس دختر داشت. خرجهاش بالا رفته بود. کم کم رفقاش عوض شدن. همسرش ناراضی. میدیدم رفقای جدیدش از چه قماشی هستن. فقط برا اینکه پول غذاشونو بده باهاش دوست شدن. در حالی که خرج رفیقمو خودم میدادم. بارها مست ررفته بود خونه. به یکسال نکشیده چندبار همسرش قهر کرده بود. همسرشو کتک میزد. اینا رو بعدا فهمیدم. همسرش بارها بهم گفت با رفیقم حرف بزنم. این رفتارها رو نداشته باشه.
یه بار اومد حرف زدیم. جلو رفیقم. به همسرش گفتم نه نصف کارگاه برا شوهرته نه پراید. نه خرج عروسی تو شوهرت داد. برا وسایل خونه و پیش خونه کلی قرض دادم اما حتی یه قسط هم نداده. و تو این ۱ سال و خورده ایی حتی از دستمزدش کم نکردم که فشار نیاد. قول داد ادم خوبی بشه . کار کنه. بیشتر کار کنه.
چند ماه نشد رفیقم گفت میخواد جدا بشه. بهش سرمایه بدم یه کارگاه بررش لیزری بزنه. بعدا فهمیدم یکی از همین رفقای ناباش یه کارگاه برش داشته بهش گفته بیا شریک بشن. اما سوال مهم این بود اگه قراره شریک بشه چرا تو کارگاه من شریک نشه؟ با من شریک نشه؟ و چرا با یه ادمیکه چندماهه دوست شده میخواد شریک بشه؟ و تازه سرمایه نداره. از من سرمایه میخواد. این چه جورشه دیگه؟ بهش گفتم اینا رو.
گفت چک میگیره در مقابل سرمایه. همسرش اومد چندبار. میگفتن بررش لیزری سبکه بدونه کثیفیه. راحته و نزدیک خونشونه. گفتم باشه. اندازه ۲ تا پراید سرمایه دادم.
رفتن. به قول خودش کارشون حسابی گرفته بود. دیدم پرایدشو کرد پارس. کمتر جواب منو میداد.شاید هفته ایی یه بار به زور یه سلام علیکی. اونم برا اینکه بگم خب اقا شما پارس خریدی مبارک باشه. اما کم کم پول منو بده. بعد این به زور ماهی یه بار سلام علیک میکردیم. با کلی پیغام پسغام. به همسرش بارها گفتم. گفت به شوهرش میگه. ولی خب ما حتی دیگه رفیقش نبودیم. حتی دوستش نبودیم. شدیم غریبه. پسرش به دنیا اومد. تبریک گفتم. هدیه بردم. دیدم رفقاش کیا هستن. منی که این همه پول قرض دادم. و حتی یک میلیونشو پس نگرفته بودم به نوعی احساس غریبی میکردم. تو مجلس یه سلام علیک خشک و خالی. ادمای جدید میدیدم چه گرم بودن باهاشون. اما خب رفیقای این رفیقم یه ادمای دیگه شده بودن.
و راحت فهمیدم این ادمای دور و بر رفیقم از اونایی هستن که برا پول میان. اکثرا موتور نداشتن. چه برسه به پراید. حالا دوست منم با سرمایه من پارس خریده بود. خب فکر کرده بود پادشاه شده.
و اما دریغ از حتی ۱ میلیون پس دادن پولای من. اونجا بود فهمیدم دیگه رفقاتی نیست.
یه هفت گذشت و رفتم کارگاهش. حرف زدیم که خب حالا قسطی یا هر نوعی کم کم پولای منو بده مرد حسابی. حرفی شنیدم که تا الان تو مغزمه. سند بیار چشم. اونجا بود مطمُن شدم رفاقتی در کار نیست هیچی بلکه موضوع تبدیل به کلاهبرداری شده. حالا به قول خودش سندی داری بیار چشم.
فهمیدم ادمایی هستن به جایی برسن خدا رو بنده نیستن. حتی اگه نزدیکترین دوستت و رفیقت باشه. حتی کل زندگیش از تو باشه. چند روز بعد زنگ زدم. گفتم این رسمش نبود. ۱ ماه وقت داره هرچقدر که تونست و وسعش کشید پس بده. هرچقدر که تونست. هر مبلغی که میخواد و میتونه رو تو این یک ماه بیاره. غیر این رفاقتمون تمومه. حرفش همون قبلی بود. میگفت مشکل مالی نداره. و همین الان میتونه دوبرابر بده. اما و اما سند داری بیار تمام و کمال میدم. حرفاش اینم رد کرد و کار به تمسخر کشید. حرفهایی که ادم به دشمنشم نمیزنه. پولای من شد چندرغاز. کار من شد کثافتکاری.
یک ماه گذشت و منم دیگه سراغش نرفتم . نه پیامی نه زنگی هیچی.
۱ سال کامل گذشت. وضع منم بهتر و بهتر میشد. دیدم یکی زنگ زده. همسرش بود. چون خودمونی بودیم و یه زمانی رفیق بودیم و همسرش مثل خواهرم بود, راحت درد دل کرد. گفت بچه دومشون به دنیا اومد. رفتن زیرزمین. شراکتشون مالیده. پارس رو فروختن دادن به قرضی. یه موتور فکستنی داره و مسافرکشی میکنه اطراف جمهوری. و همین امروز فرداست از همین زیرزمین بندازنشون بیرون.
درد میکرد و من میشنیدم. شریکش کامل کارگاهو کشیده بالا و حتی از نظر قانونی هیچ مدرکی نداره. همه چی به اسم شریکش بوده. تو دلم گفتم خدایا مصبتو شکر. دقیقا همونطوری خورد زمین که خودش تو حرفاش به من گفت. گفته بود سند داری بیا. شریککش بهش گفته بود سند داری چیزی به اسمته بیا. و الان چند وقته میخواد زنگ بزنه به من ولی روش نمیشه. گفتم برا دیدن فرزند دومتون میام. دسته گل و شیرینی رفتم خونشون. زیرزمینی که شاید افغانی زندگی نکنه زندگی میکرد. محلی که مردمش حتی پراید ندارن.
. بهه محرم قسم اون عصر بهش گفتم بازم بهت میگم رفیق و گذشته هرچی بود گذشت و منم الان میبخشم همه چی رو. از همین فردا بیا کارگاهی که میگفتی کثیفه. با کله قبول کرد. فردا اومد. یک ماه , فقط یک ماه عادی کار کرد. بعد یک ماه کم کاری میکرد. گوشی بازی شروع شد. سفارش دیر به مشتری میرسید. بعضی وقتا از جنس کم میشد. بهش گفتم اینطوری نمیخوام کار کنی. اخراجش کردم. همسرش زنگ زد. به همسرش گفتم قضیه رو. گفتم اینطوری حتی به خرید مشتری نمیرسم. مشتری برا اولین بار داره گله میکنه. کارگاه من سابقه اینطوری نداشته مشتری گله کنه. به همسرش گفتم از جنس کم شده. سابقه نداشته. بهش گفتم خب من نمیتونم چشممو ببندم و بگم رفیقمه پس بدزده. با یکم حرف زدن قرار شد دوباره فرصت بدم.
نیم سال دیگه میومد کار میکرد. اما کم کاری میکرد. سر وقت نمیومد.
بعد نیم سال دیدم بدتر شده. مشروب میاورد. رفقای خودشو میاورد. چون من که رفیقش نبودم. رفقاش یه ادمای دیگه بود. دلم برا خودش و برا همسر و دوتا بچه هاش سوخت. همه جوره هواشو داشتم. به کارگر ۴ میلیون میدادم. به ایشون ۵ میلیون میدادم. تازه نهایتا روزی ۵ ساعت کار میکرد. اما خب گفتم رفیقمه. خورده زمین. وضعش اینه باید دستشو بگیرم. خوبش کنم. هرجور هواشو داشتم. وانت کارگاه زیر پاش. کمک کردم از اون زیرزمین بیاد بیرون. یه محله بهتر بره. تنها به خاطر اینکه همسرش رو مثل خواهر خودم میدونم و میدونستم اون محله ساکنین خوبی ندارن.
جلو جمع دعوا کردم. گفتم نمیخواد بیایی. نمیدونم چی تو فکرش بود جلو جمع توهین کرد هیچی میگفت نصف کارگاه مال اونه من بالا کشیدم. دقیقا همینو جلو جمع گفت. خود من یقشو گرفتم انداختمش بیرون. گفتم برو سند بیار نصفشو بهت میدم.
همسرش که واقعا زن خوبیه زنگ زد و التماس. به همسرش گفتم بیا ببینیم حضوری حرف بزنیم.
بهش گفتم همه چی رو. از اول براش گفتم که من دستشو گرفتم. حتی پول نداشت گل بخره برات. اون موقع قمپز در کرد گفت نصف کارگاه مال اونه. و الان مشروب میزنه و واقعا فکر میکنه نصف کارگاه برا اونه. بهش گفتم پراید رو کادو دادم براش. بهش گفتم حتی فرش زیر پاش رو من خریدم. پول اجاره خونش. سرمایه کارگاهش. همه چی رو بهش گفتم. در واقع براش مرور بشه. ببینه من کم نزاشتم. گفتم الان به اینجا رسیده میگه نصف کارگاه برا اونه. به همسرش گفتم حساب سرانگشتی کنه میبینه بیشتر از نصف کارگاه برا شوهرش قرض دادم. گفتم برو طلاق بگیر هزینه هاشو میدم. بهتره با این ادم نمونی. چون به یک ماه نمیکشه همین پولی که تو پیش خونه بهتون دادم رو میره خرج رفقاش میکنه.
یک سال گذشت. دیدم یه معتاد کارتن خواب اومده اصلا نشناختمش. یه گونی بزرگ رو شونه هاشه. گفت رفیقتم. فقط جاخواب میخواد. برا کنجکاوی از زندگیش پرسیدم. همسرش به حرف من گوش کرد و همون موقع به یک ماه نکشیده طلاق گرفت. بچه ها رو برد. کارتن خواب شد. بعد معتاد شد. موتورشو فروخت. الانم پلاستیک جمع میکنه. دندوناش ریخته. حتی نون نمیتونه بخوره. میگفت دستشو بگیرم. میگفت پشیمونه. گفت کار میکنه. اما من. منی که به خدا قسم بیشتر از نصف کارگاهم خرجش کردم دلم نسوخت.
جلو خودش وضو گرفتم. دو رکعت نماز خوندم. بهش گفتم بره گمشه از کارگاه.
با یکم گریه وقتی دید تاثیری نداره رفت. وقتی میرفت دویست هزارتومن بهش دادم و گفتم دیگه اینوراپیداش نشه.
کارگرم گفت این همونی نبود که میگفت نصف کارگاه مال اونه؟ گفتم خودشه.
این بود رفیق من.
نه فیلم سینماییه نه الکی.
دارم ۴۰ ساله میشم. اونم چهل ساله میشه. اما با ۷۰ ساله فرقی نداشت.
امبر هرد اینطور ادمیه.
خدایا شکرت
خسته نشدی اینهمه نوشتی؟?
چه داستانی. تو خیلی مرام و معرفت گذاشتی دمت گرم
حلالت حاجی
منم داشتم یه رفیق نامرد اتومبیلمو برا عروسیش فروختم دادم بهش همچین نارو زد تا امروز نه باکسی رفیق شدم نه جلو رفتم تا با یکی رفیق بشم. اینورا ۲۰۶ داشته باشی اخر لاکچری بازیه ازش گذشتم برا این نامرد
بیخود کردی دادی
نمیدادی
مجبورت نکرده بودن که
حماقت خودت بود
باشه بابا تو خوبی.
تو بهتری.