نورا وینسنت، روزنامهنگار ۵۳ ساله، در ۶ ژوئیه ۲۰۲۲، پس از اینکه زندگی به عنوان یک مرد را تجربه کرد، خودش را کشت. نورا وینسنت، روزنامهنگار و نویسنده کتاب Self Made Man میخواست زندگی را به عنوان جنس مخالف تجربه کند تا بتواند در مورد آن بنویسد.ذات جستجوگر او را در مورد جنسیت و هویت کنجکاو کرد. در سال ۲۰۰۳، او یک آرایشگر را استخدام کرد تا به او کمک کند تا روی صورتش ته ریشی بگذارد که با موهای کوتاه و تیره اش هماهنگ شود. او تمرین می کرد تا عضلات پشتش را تقویت کند و عینک هایی با قاب مستطیلی به چشم می زد. او با کمک یک مربی آواز، حتی توانست صدای خود را طوری پرورش دهد که مردانه تر به نظر برسد.نورا وینسنت مصمم بود. هیچ مانعی برای تغییر ظاهر او وجود نداشت. اما چیزی که او در زندگی جنس مخالف یافت، امتیاز مردانه نبود، در عوض، وینسنت آموخت که در جایگاه ضعف بودن چگونه است.نورا به مدت ۱۸ ماه وانمود کرد که مردی با نام ند است. او کارهای مردانه انجام داد و به یک لیگ بولینگ، یک صومعه کاتولیک رومی و یک گروه آگاهی برای مردان پیوست. او حتی در یک صنعت تحت سلطه مردان کار کرد. اما با وجود این ماجراجویی ها، ند احساس نمی کرد زنده، آزاد و رهاست و در افسردگی عمیقی فرو رفت.وینسنت در طی یک مصاحبه تلفنی گفت: «تجربه من تجربه ای بود که باعث شد احساس کنم بسیار آسیب پذیر شدم و درد و سختی زیادی را در من ایجاد کرد. در حالی که همه ما در جنبش پسا فمینیستی متقاعد شده ایم که زنان همیشه وضعیت بدتری داشته اند و مردان همیشه اوضاعشان خوب بوده است. مجبور شدم پا در کفش آنها بگذارم تا متوجه شوم که این اصلا درست نیست.»او در نقش ند احساس تنهایی و شکست می کرد. نورا گفت: «مردان رنج می برند. آنها مشکلات متفاوتی نسبت به زنان دارند. آنها به همدردی ما نیاز دارند، آنها به محبت ما نیاز دارند و بیش از هر چیز دیگری به یکدیگر نیاز دارند. آنها باید با یکدیگر باشند.»او مجبور شد در سال ۲۰۰۸ خود را به دلیل تمایل به خودکشی در بیمارستان بستری کند. در حالی که نورا به طرز باورنکردنی خودآگاه و متفکر بود، به نظر میرسد که او هرگز بر مشکلات ذهنی و شکستهایی که در زندگی به عنوان یک مرد با آن روبهرو شده بود، غلبه نکرد. در تابستان ۲۰۲۲، نورا سرانجام تسلیم درد خود شد و در سن ۵۳ سالگی از طریق مرگ کمکی در سوئیس به زندگیش پایان داد.
آیندگان در کتابهای تاریخ از فمینیسم به عنوان ایدئولوژی ای که بیشترین لطمه رو به بشریت وارد کرده یاد خواهند کرد. نه مارکسیسم، نه فاشیسم و نازیسم و … نتوانستند چنین تاثیر مخرب و سمی ای در زندگی همه انسانها (چه زن و چه مرد) بگذارند. فمینیسم هم مثل بقیه ایدئولوژی هایی که نام بردم از دل احساس تبعیض و نادیده گرفته شدن حقوق یک قشر سر برآورد و مثلا هدفش احقاق حقوق زنان بود (همونطور که مارکسیسم می خواست به حقوق طبقه کارگر توجه بشه یا فاشیستها به دنبال حقوق ملیت و نژادشون بودند) ولی این ایدئولوژی هم مانند سایر ایدئولوژی ها راه انحراف رو در پیش گرفت و با عَلَم کردن غول خیالی ای به نام مردسالاری و نسبت دادن تمام مشکلات زنان (و حتی مردان) به آن، در پیش گرفتن مسیری اشتباه برای توانمندسازی زنان و همینطور سوء استفاده سیاستمداران و سوداگران، اکنون بعد از گذشت نزدیک به یک قرن تبدیل به ایدئولوژی ای نفرت پراکن و استبدادی شده که کوچکترین انتقادی رو هم نمی پذیره و منتقدینش رو (که تعداد زیادی از اونها هم خود زنان هستند) به هر شکل ممکن حذف و منزوی می کنه. متاسفانه علیرغم آگاهی ای که در چند سال اخیر نسبت به ذات فمینیسم در بین مردان و زنان شکل گرفته ولی در حال حاضر در اوج قدرتش هست و بعیده به این زودیها مثل سایر ایدئولوژیهای نامبرده به قبرستان تاریخ بپیونده.
فمینیسم اگر نبود زنان هنوز اجازه درس خوندن نداشتن، زنان قانونا یک کالا بودن که متعلق با مردان حساب میشدن، کودک سالاری همچنان تو تمام جهان رایج بود و حتی همین کار کردن زنان و بعضا روابطی که ۵۰-۵۰ هستن ( نوع رابطهای که قدیم اصلا وجود نداشت) ابدا رخ نمیداد
امار قتل های ناموسی کاهش پیدا نمیکرد و… و …
ولی اره داداش
فمینیسم بزرگترین ضربه رو به بشریت زد. به زنان حقوق شهروندی رو داد که تا چندین هزار سال قبل بوجود اومدن فمینیسم زنان ازش محروم بودن.
به عنوان یک مرد مینویسم.
تفاوت مرد یا مذکر بودن رو از کودکی تجربه میکنید. همیشه باید مسئولیت پذیر باشی. مسئولی. مقصیری. حتی اگه کودک باشی.
بزرگ میشی مثل یه حیوان. نه جنس مخالف میبینی نه دستشو میگیری. وقتی برا تحصیل رفتم خارج تو جمع میگفتن اولین بار کی جنس مخالف رو بوسیدی. من تا اون سن اصلا نبوسیده بودم. گفتم اصلا.
تو محیط و اجتماع همه انتظار دارن. توقع. چون مردی. نکنی ناراحت میشن. ازدواج اول و ناموفق رو پشت سر گذاشتم. تنها به این دلیل که چشم بسته ازدواج کردم. برای اولین بار وارد یه نوع زندگی شدم که خصوصی ترین رفتارهای زن رو میدیدم. عجیب بود. نه مسئولیتی. نه نگرانی. نه دغدغه. نهایت دغدغه لباس پوشیدن و غذا. چشم و هم چشمی. خرید طلا. و شاید زندگی غربی رو دیده بودم که زن مثل مرد کار میکنه شاید پرتوقع بودم. اما حقیقته. ریخت و پاشی که زن هیچ زحمتی براش نکشیده. هیچ کاری نکرده براش. قدرشو نمیدونه.
اما پول در اوردن. نگرانی و مسئولیتش با من. بعد ۴ سال و نداشتن درامد کافی طلاق توافقی گرفتیم.
ازدواج دوم با یه فرد اکادمیک بود. بعد چند سال. زنی که به اصطلاح سواد کافی داره دانشگاه رفته. مشغول کاره. اما هیچ درکی از دنیا نداره. همه چی رو در این میبینه که مسئولیت بر عهده مرده و اگه زن کار میکنه یا پول در میاره یه اپشن هست و منت. یه انتخاب هست برا زن. اگه قراره خونه خریده بشه تنها مرد باید تامین کنه. اگه قراره ماشین خریده بشه وظیفه مرده. مبل اگه قراره خریده بشه وظیفه زنه. و مفهوم فمنیسم یعنی تمام هزینه ها و مسئولیتها بر عهده مرد هست و اگه زن کار کنه برا خودشه. تما بار بر عهده مرده. این هم به طلاق کشید. بعد ۳۵ سال زندگی ۲ بار طلاق.
هیچ زنی درک نمیکنه
نه مرد سالاری و نه زن سالاری، من یک مردم و مقامم در حد یک مرد هستش سعی میکنم خانومها رو درک کنم هرچند که ممکن نیست بتونم کامل وضعیتشون رو درک کنم چه بسا که حتی نمیتونم همجنس خودم رو کاملا درک کنم! اما میتونم تلاش کنم برای افرادُ اطرافم یک نمونه از انسانهای خوب باشم، اصلا هم جنسیتم برام مهم نیست، شاید یک فرد قوی هیکل باشم و شاید یک فرد ضعیف الجثه باشم که از زنها هم قدرت جسمی کمتری داشته باشم و نسبت به شرایطم دست به کارهایی که باید، میزنم!
از نظر فکری هم همینطور نسبت به گنجایش تفکرم انتخابهامو انجام میدم..