گاهی اوقات اتفاقات غیرقابل تصوری به شکل تصادفی در جریان ساخت فیلم ها رخ می دهد و گاهی هم این اتفاقات از پیش برنامه ریزی شده و عمدی است. قطعاً برای یک کارگردان غیرمعمول نیست که درخواست هایی نامتعارف و عجیب داشته باشد و برای اینکه بهترین برداشت را داشته باشد چیزهایی بخواهد یا کارهایی انجام دهد که اصلاً طبیعی و مرسوم نیستند. با این حال، برخی برای رسیدن به این هدف از دیگران فراتر رفته اند و آنچه را که ممکن است به غیرقابل دستیابی به نظر برسد، در نظر گرفته اند و آن را تا درجه نهایت خود برده اند.
به نام خلاقیت، اصالت و جسارت محض، این فیلمسازان احتیاط را کنار گذاشته و پیشگام نوآوری های تکنولوژیکی شده اند، سازه های غیرقابل تصوری ساخته اند، بازیگران را تا سرحد ممکن تحت فشار قرار داده و در آستانه خرد شدن قرار داده اند، و برای ساخت فیلم مورد نظرشان تا جاهای غیرقابل تصوری پیش رفته اند. در ادامه این مطلب شما را با ۱۰ فیلمسازی آشنا خواهیم کرد که برای ساخت فیلم های خود دست به کارهای عجیب و غریب و دیوانه واری زده اند.
۱۰- آبل گانس فرمت جدیدی را خلق کرد (ناپلئون، ۱۹۲۷)
مدت ها قبل از اینکه ریدلی اسکات به داستان فرمانده بدنام فرانسوی بپردازد، آبل گانس فیلم صامت و تاثیرگذار ناپلئون (Napoléon) را ساخت. این فیلم ۳۳۰ دقیقه ای فراحماسی که داستان زندگی ناپلئون بناپارت را از مدرسه نظامی تا حمله به ایتالیا روایت می کند، به عنوان یک شاهکار سینمایی مورد ستایش قرار می گیرد و پیشگام سبک دوربین سیال و با برداشت های بازی بود که برخلاف عرف ایستای اولیه برای گرفتن برداشت ها در آن زمان بود.
در حالی که انواع مختلفی از تکنیک های جدید برای ساخت فیلم ناپلئون خلق شد، از جمله استفاده سوررئال از رنگ، تصاویر روی هم و تصاویر رنگارنگ، عجیب ترین و اصلی ترین نوآوری گانس در این فیلم این بود که یک فرمت کاملاً جدید فیلمسازی را خلق کرد. این کارگردان فرمت پلی ویژن (Polyvision) را ابداع کرد که فرمت سفارشی او برای برآورده کردن دیدگاه او برای اوج پانورامیک فیلم بود. سه برابر عرض تصویر استاندارد در آن زمان و هنوز هم به طور قابل توجهی عریض تر از هر نسبت ابعادی سینمایی که امروزه مورد استفاده قرار می گیرد، پولی ویژن با استقرار سه دوربین در کنار هم در حین فیلمبرداری از سکانس ها و سه پروژکتور در کنار هم به منظور نورپردازی آن همراه بود. نیازی به گفتن نیست که این فرمت هیچ گاه پراستفاده نشد، اما وسعت، جاه طلبی و محصول نهایی همگی به شکل منحصر به فردی تاثیرگذار هستند.
۹- تری گیلیام یک آسیاب بادی غول پیکر ساخت (مردی که دون کیشوت را کشت، ۲۰۱۸)
تری گیلیام، فیلمساز پوچ گرا، سه دهه را صرف تلاش برای ساخت فیلم مردی که دن کیشوت را کشت (The Man Who Killed Don Quixote) کرد، با استودیوهای فیلمسازی جنگید و یک دوره جهنمی و طولانی را برای ساخت این فیلم تجربه کرد. با این وجود، او صبوری اش را حفظ کرد و در سال ۲۰۱۸ با کمک آدام درایور و جاناتان پرایس، فیلم را در قالب یک تصویر جسورانه و البته شکست خورده در گیشه به مخاطبان ارائه کرد که بالاخره به دشواری ها و تقلاهای این کارگردان برای این پروژه پایان داد.
یکی از چالش های بسیار در طول مسیر ساخت این فیلم، ساخت آسیاب های بادی مشهوری بود که دون کیشوت با اعتقاد به غول بودن آن ها، با آن ها دوئل می کند. گیلیام با وجود این که سه دهه برای ساخت این فیلم وقت گذاشت، به دلیل محدودیت های مجوزی برای زمان استفاده از مکان های تاریخی متعدد، وقت زیادی برای فیلمبرداری این سکانس ها نداشت. در نتیجه در دوران فیلمبرداری در بسیاری از روستاها و قلعه های مورد نظرش، چندین آسیاب بادی ساخت و به مرور زمان این آسیاب های بادی را در سراسر سرزمین اصلی اسپانیا، جزایر قناری و پرتغال به تغییر مکان داد. اما یکی از سخت ترین چالش های لجستیکی ساخت این فیلم، مستقر کردن یکی از این سازه ها در یک روستای باستانی متعلق به قرن ششم میلادی بود. آن ها برای اطمینان از آسیب نرساندن به این مکان باستانی، یک باستان شناس را استخدام کرده بودند که کار را مدیریت می کرد و خوشبختانه با تلاش همه دست اندرکاران، هیچ آسیبی به این روستای باستانی نرسید.
۸- آلفرد هیچکاک از پرندگان واقعی برای آزار ستاره فیلمش استفاده کرد (پرندگان، ۱۹۶۳)
با وجود این که آلفرد هیچکاک یکی از قابل احترام ترین فیلمسازان تمام اعصار بود، روابط آلفرد هیچکاک با ستاره های زن فیلم هایش به شدت تیره و تار بود و شاید هیچ کدام بیشتر از تیپی هدرن، ستاره فیلم پرندگان (The Birds) این رابطه چالش برانگیز را با استاد تعلیق سینما تجربه نکرده باشد. به عنوان نقش اول و قهرمان داستان، هدرن بیشترین زمان حضور را در فیلم داشت و این بدان معنا بود که در طول دوره طولانی ساخت فیلم، بیشترین معاشرت را با کارگردان داشت.
این دو از همان ابتدا از یکدیگر متنفر بودند و تنش ناشی از آن زمانی به اوج رسید که قرار شد صحنه ای فیلمبرداری شود که در آن دسته ای بزرگ از پرندگان با نوک زدن توانستند سقف را سوراخ کرده و به سمت شخصیت حمله می کنند. هیچکاک برای واقعی کردن هر چه بیشتر این سکانس اصرار به استفاده از پرندگان زنده داشت. با وجود اینکه این صحنه تنها یک دقیقه از زمان نمایش فیلم را به خود اختصاص داد، تیم متخصص پرندگان به مدت پنج روز متوالی انواعی از پرندگانی در هر شکل و اندازه ای را به سمت هدرن رها می کردند؛ چیزی که ستاره فیلم آن را به نفرت کارگردان از خودش نسبت می داد. نتیجه نهایی بسیار حیرت انگیز است، اما به سختی می توان منطقی برای آن پیدا کرد، با توجه به ضربه روحی و جسمی که هدرن برای به تصویر کشیدن آن متحمل شد.
۷- ترنس مالیک و استفاده از پوسته بادام زمینی به جای ملخ (روزهای بهشت، ۱۹۷۸)
ترنس مالیک که کارگردانی به مراتب خیرخواه تر اما نه چندان آسان گیرتر از هیچکاک است، همیشه حاضر بوده برای ساخت فیلمی که می خواهد بسازد، دست به کارهای عجیب و غیرمعمولی بزند، از جمله در سال های اخیر، که با نادیده گرفتن طرح ها و روایت های مرسوم به نفع ترکیب بندی های انتزاعی تر و مضمونی تر (که مخاطبان و منتقدان را گیج می کند) همراه بوده است. به روزهای اول فعالیت فیلمسازی مالیک بر می گردیم، زمانی که در حال ساخت دومین فیلم بلند سینمایی خود با نام روزهای بهشت (Days of Heaven) بود، روزهایی که کارگردان به این فکر می کرد که چگونه حمله دسته ای بزرگ از ملخ ها را خلق کند که از مزارع گندم او بلند می شوند.
برخلاف هیچکاک، او استفاده از حیوانات زنده را مد نظر قرار نداد. در واقع، به لطف مدیر فیلمبرداری اش، نستور آلمندروس، او نیازی به این کار نداشت. آلمندروس یک تکنیک لجستیکی بسیار متهورانه با پیشنهاد کرد که نمای مورد نظر کارگردان را می گرفت و همزمان کنترل صحنه را نیز حفظ می کرد و در نهایت مالیک با آن موافقت کرد. آن ها چندین هلیکوپتر کرایه کرده و از آن ها برای انداختن هزاران پوسته بادام زمینی در حالی که دوربین ها به سمت عقب حرکت می کردند، استفاده کردند. در تصویر پلی شده با حرکت برعکس (رو به جلو)، پوسته های بادام شبیه ملخ هایی بودند که از زمین بلند شده و در اطراف شخصیت های حاضر در صحنه به این سو و آن سو می رفتند. در حالی که در آن لحظه هیچ کس متقاعد نشده بود، مالیک این ترفند را پذیرفت و نتیجه نهایی بسیار جادویی بود.
۶- بدلکاری های نبرد هوایی هاوارد هیوز (فرشته های جهنم، ۱۹۳۰)
چند دهه قبل از تاسیس باشگاه معروف موتورسواری به همین نام، فرشته های جهنم (Hell’s Angels) به پرده نقره ای رسید. این فیلم با نمایش هواپیماهای نظامی و نبردهای تن به تن هوایی، ریشه در داستان دو برادر دارد که عضویت آن ها در نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا در طول جنگ جهانی اول، مهم ترین اتفاقات زندگی شان را رقم زد. این فیلم که توسط هاوارد هیوز، سرمایه دار مشهور و عجیب آمریکایی کارگردانی می شد، با هزینه ای هنگفت ساخته شد و علیرغم عملکرد خوبش در باکس آفیس، حتی نتوانست هزینه های ساختش را جبرا کند. هیوز که علاقه مند به هواپیما و هوانوردی بود، از هیچ هزینه ای برای پروژه های عظیمش فروگذار نمی کرد، سکانس های جنگ هوایی این فیلم را خودش طراحی کرد و هیجان و خطر کردن را بر عمل گرایی و ایمنی مقدم می دانست.
او به قدری در جستجوی سکانس های هوایی بی نقص سمج ومصر و غرور او به حدی زیاد بود که تصمیم گرفت خطرناک ترین مانورها را خودش انجام دهد، زیرا خلبانان بدلکار او تمایلی به انجام این سکانس ها نداشتند. هیوز سوار بر یک هواپیمای واقعی متعلق به دوران جنگ جهانی اول به آسمان رفت و به طرز مورد انتظاری سقوط کرد اما توانست جان سالم به در برده و با چند برداشت بی نقص، جایزه شجاعت و سخت گیری خود را بگیرد.
۵- تام هوپر از تمام بازیگران خواست که به صورت زنده ترانه بخوانند (بینوایان، ۲۰۱۲)
کلود – میشل شونبرگ، آلن بوبلیل و ژان – مارک ناتل رمان تاریخی قرن نوزدهمی ویکتور هوگو را در سال ۱۹۸۰ در قالب یک موزیکال اقتباس کردند و از آن زمان به بعد، بینوایان (Les Misérables) یک پدیده جهانی بدون توقف بوده است. به همین ترتیب، چندین نسخه سینمایی در طول چهار دهه گذشته از این داستان ساخته شده است، اما هیچ کدام به اندازه اقتباس سال ۲۰۱۲ تام هوپر با تیمی از ستارگان سینما جسورانه نبودند. با حضور بازیگرانی چون هیو جکمن، آن هاتاوی، راسل کرو و دیگران، خیلی ها منتظر نسخه هوپر بودند و کارگردان ترجیح داد به جای اینکه این کار را به صورت نصفه نیمه و ناکامل انجام دهد، به جای دوبله کردن آن ها (که در این موارد رایج بود) تصمیم گرفت که از بازیگران بخواهد هر کدام قسمت مربوط به خودشان را با آواز بخوانند.
هر کدام از صحنه ها با حضور بازیگری همراه بود که دیالوگ های خود را به شکل موزیکال ادا می کرد در حالی که یک سری میکروفون پنهان شده روی بدن او نصب بود و همزمان پیانیستی آهنگ مورد نظر را می نواخت که از طریق یک هدفون به گوش بازیگر می رسید. این ترفند، به خصوص در فیلمی با این وسعت و بودجه، بی سابقه بود و بازیگرانی با سطوح مختلف تجربه (به جای خوانندگان آموزش دیده) صدای کاملاٌ خام و نخراشیده خود را در عرصه خوانندگی به کار می گرفتند. با این حال، هوپر با اجازه دادن به بازیگرانش برای تطبیق ضرباهنگ، لحن و تنش های آهنگی در طول بازی خود، موفق به تولید یک برداشت متفاوت و اصیل از یک اثر ادبی شناخته شد که بارها اقتباس شده بود و بدین ترتیب حال و هوایی تئاتری داستان نیز حفظ شد.
۴- جیمز کامرون یک تکنولوژی فیلمبرداری زیر دریایی جدید را خلق کرد (تایتانیک، ۱۹۹۷)
در حالی که جیمز کامرون با نوآوری های تکنولوژیک و فیلمسازی نامی برای خود دست و پا کرده، همزمان با نوآوری برای پروژه های سینمایی خود باعث پیشرفت بیشتر تکنولوژی فیلمسازی شده است، یکی از بارزترین نمونه های نبوغ او پیش از فیلم بلاک باستر تایتانیک (Titanic) رخ داد، فیلمی که تحت تاثیر چالش های تولید تجربه شده در زمان ساخت فیلم ورطه (The Abyss) در سال ۱۹۸۹ قرار داشت.
کامرون که به دنبال یک سطح جدید از مانورپذیری زیر آب در هنگام فیلمبرداری بود که در آن زمان وجود نداشت، او دو سال بعد از پروژه ورطه در طراحی دستگاهی مشارکت کرد که به اپراتورهای دوربین و تجهیزات امکان می داد تا در طول سکانس های زیر آب با راحتی بیشتری حرکت کنند. این فناوری کاربر خود را با پروانه های متصل به یک عروسک به سمت جلو پیش می برد. اگرچه ممکن است این راه حل ساده به نظر برسد، اما هیچ کس تا قبل از سال ۱۹۹۱ آن را انجام نداده بود! و این روش به خوبی جواب داد و به کامرون و تیمش اجازه داد در سال های بعد در محیط های زیر آب بسیار روان تر و بی نقص تر فیلم برداری کنند، و تصاویر زیر آب از تایتانیک واقعی را هم برای استفاده در فیلم و هم برای اطلاع از طراحی لوکیشن فیلم خود ثبت کند.
۳- ورنر هرتسوگ یک قایق بزرگ را به بالای تپه برد (فیتزکارالدو، ۱۹۸۲)
فیتزکارالدو (Fitzcarraldo) یک پروژه شناخته شده و بسیار چالش برانگیزی برای ورنر هرتسوگ، کارگردان ترشروی آلمانی بود که دشمنی بین او و بازیگر نقش اولش،کلاوس کینسکی را به اوج خود رساند. اگر چه در طول ساخت این فیلم تنش ها بالا و تهدیدهای مرگ بسیار بود، مهم ترین چالش تولید فیلم در واقع از نوع لجستیکی بود. این فیلم در مورد شخصیتی با بازی کینسکی است که می خواهد تاجر لاستیک شود و مصمم است تا قایق بخار خود را از یک تپه شیب دار بالا ببرد تا به منطقه ای از جنگل های آمازون برسد که غنی از مواد اولیه لاستیک است. هرتسوگ که به دنبال وفادار ماندن به نوعی واقع گرایی برنامه ریزی شده بود که در کارهای بعدی کارگردان به پوچی مطلق تبدیل شد (برای مثال سکانس های مصاحبه در فیلم Grizzly Man در سال ۲۰۰۵)، به چیزی کم تر از بالا بردن یک قایق به روی تپه راض نمی شد.
بنابراین، کارگردان و تیم فیلمسازی اش مجبور شدند کشتی بخار واقعی ۳۲۰ تنی را روی تپه ای لغزنده و گل آلود ببرند بدون اینکه از هیچ جلوه ویژه خاصی استفاده شود. هرتسوگ که این شاهکار را تنها با جراحت های دو رقمی و مرگ چند فرد بومی به پایان رسانده بود، لقب «فاتح بیفایده» را بدست آورد، چرا که هیچ کس تا به آن زمان چنین شاهکار بیفایده ای را انجام نداده بود. با توجه به کابوس مرتبط با سلامتی و ایمنی این پروژه، احتمالاً دیگر هرگز این کار تکرار نخواهد شد.
۲- ژاک تاتی یک شهر کامل ساخت (زنگ تفریح، ۱۹۶۷)
جسورانه ترین و بی پرواترین فیلم ژاک تاتی به نام زنگ تفریح (PlayTime) روایت او را در پاریسی متعلق به آینده روایت می کند، پاریسی که در زیر چکمه های سرمایه داران مصرف گرا به طرز قابل توجهی تغییر کرده است. بسیاری از شگفتی های معماری این شهر، جای خود را به ردیفی از ساختمان های متحدالشکل، خاکستری و خشن داده اند. از آنجا که پاریس محدودیت هایی در مورد آنچه که می تواند در داخل شهر ساخته شود، دارد، امید چندانی برای این وجود نداشت که تاتی بتواند زمینی آنقدر وسیع را پیدا کند تا سازه آینده نگرانه خود را بر روی آن بنا کند و علاقه ای هم به کارخانه های پیشنهادی به عنوان جایگزین برای سازه مورد نظرش نداشت.
بنابراین او که نمی خواست دیدگاهش را کنار بگذارد، تنها گزینه تاتی (در ذهنش) این بود که شهر را از ابتدا بسازد. با این حال، او به یک شهر کامل نیاز نداشت، و از این رو چیزی به اندازه یک شهر دیگر در جای آن بنا شد که با نام “تاتیویل” شناخته می شد. این شهر ظرف سه ماه در زمینی باز در شرق پاریس که توسط شورای شهر به او اجاره داده شده بود، ساخته شد. این شهر دارای ترمینال ترمینال خطوط هوایی، فروشگاه ها و آسمانخراش های خود بود. با وجود تلاش کارگردان برای نجات شهر محبوبش، آندره مالرو، وزیر وقت فرهنگ فرانسه، پس از پایان فیلمبرداری دستور تخریب تاتیویل را صادر کرد.
۱- کلیم شیپنکو به فضا رفت (چالش، ۲۰۲۳)
رقابت فضایی یکی از رویدادهای مهم اجتماعی و تکنولوژیکی دوران جنگ سرد بود، در شرایطی که آمریکا و روسیه برای پیاده کردن اولین انسان روی ماه، با چنگ و دندان با هم می جنگیدند. در حالی که ایالات متحده برنده این رقابت شد، اما این امر مانع از آن نشده است که روس ها در سال های اخیر برای دست بالا داشتن در حوزه فضایی تلاش نکنند. و در حالی که بسیاری از فعالیت های فضایی روسیه با برنامه ریزی ضعیف، بودجه کم و بی نتیجه انجام شده اند، یکی از آن ها سرنوشت متفاوتی داشت. فیلم چالش (The Challenge) ساخته کلیم شیپنکو، کارگردان روس، در سال ۲۰۲۳ که در آن یک جراح (یولیا پرسیلد) برای نجات یک فضانورد که برای بازگشت به زمین بسیار ضعیف است، به فضا اعزام می شود، همه مرزهای فیلمسازی را با حضور واقعی در فضا در نوردید.
شیپنکو در سال ۲۰۲۱ پرسیل را در مدار زمین همراهی کرد و یک ماموریت ۱۲ روزه را اجرا کرد که این دو صحنه هایی واقعی از فیلم را در ایستگاه فضایی بین المللی فیلمبرداری کردند. جدای از اینکه این تلاش خوب یا بد است، چالش اولین فیلمی است که در فضا فیلمبرداری می شود و بدین ترتیب پروژه مشابهی که توسط تام کروز و ایلان ماسک پیشنهاد شده بود را شکست داد و نام شیپنکو و تیمش را در کتاب های تاریخ ثبت نمود.
بدون نظر