در ادامه، تجربیات یکی از شرکتکنندگان سریال بازی مرکب: چالش (Squid Game: The Challenge) به نام مایکی بوو، از چالشهای بازی در این سریال آمده است. این ریلیتیشوی بریتانیایی، بر اساس سریال محبوب کرهای بازی مرکب (Squid Game) ساخته شده است.
شرکت در این سریال، سختترین کاری بود که در تمام عمرم انجام دادهام.
من مراقب تماموقت دختر ۶ سالهام هستم که نیازهای ویژهای دارد. برای بازی در این سریال ثبت نام کردم تا تلاش کنم که برنده جک پات ۴.۵۶ میلیون دلاری برای کمک به خانوادهام باشم؛ اما نمیدانستم که این چالشها چقدر دشوار هستند.
ما نمیتوانستیم زمان را تشخیص دهیم یا بیرون را ببینیم؛ بنابراین، روز و شب اهمیتی نداشت. با اعلام نگهبانان غذا میخوردیم، میخوابیدیم و بازی میکردیم. فکر کنم هر روز حدود ۸ ساعت استراحت داشتیم.
بعد از دیدن یک آگهی بازیگری در توییتر تصمیم گرفتم که برای شرکت در این چالش درخواست دهم. از من خواسته شد که ویدیویی یک دقیقهای از خودم بگیرم و ارسال کنم و در عرض یک روز و نیم پس از ارسال ویدیو، تهیهکنندگان سریال با من تماس گرفتند.
بعد از گذشت ماهها، یک روز با همسرم مشغول خرید غذا بودیم که از شمارهای ناشناس با من تماس گرفته شد و به من گفتند که برای شرکت در سریال پذیرفته شدهام. باورنکردنی بود!
فکر میکردم که قرار است بازی کودکانهای باشد؛ اما در واقع خیلی جدی و سخت بود.
برنامه من در ابتدا این بود که همه را با خنده و شوخی فریب دهم و بعد از آن، تک تک شرکتکنندگان را از دور مسابقه خارج کنم.
اما زمانی که بازیکنان دیگر را دیدم، این برنامه را به طور کلی فراموش کردم.
در روز اول، صبح زود از هتل خارج شدیم و به فضایی عظیم رسیدیم.
وارد خیمه بزرگی شدیم و لباسهای ورزشی معروف سبز رنگ را به ما دادند و بخاریهایی هم برای گرم کردنمان وجود داشت. برای صرف غذا و قهوه، میز و صندلی قرار داده بودند و عده زیادی از ما مراقبت میکردند.
سپس، نوبت به بازی «چراغ قرمز، چراغ سبز» رسید و فیلمبرداریاش خیلی طول کشید.
ما مجبور بودیم که برای مدتی طولانی بی حرکت بایستیم تا داوران بتوانند به دقت بررسی کنند که چه کسی حرکت کرده و باید حذف شود.
در طول بازی، من آنقدر روی خودم و اینکه چقدر به موفقیت نیاز داشتم، متمرکز بودم که تنها چیزی که میتوانستم ببینم، خط پایان بود.
بالاخره موفق شدم؛ اما این سختترین کاری بود که من و احتمالاً همه شرکتکنندگان دیگر تا به حال انجام دادهایم.
چالش دوم، «دالگونا» بود که ما را ملزم میکرد تا شکلهایی را از یک تکه آبنبات، بدون شکستن آن دربیاوریم. من این چالش را یک دقیقه زودتر از اتمام زمان به پایان رساندم. اما وقتی که به نگهبان گفتم، سرش را تکان داد تا نشان دهد کارم هنوز تمام نشده است.
اگرچه مطمئن بودم که مثلثم را بیرون آوردهام، اما باید یک قطعه کوچک را از آن جدا میکردم. دستهای لرزانم را آرام کردم تا با احتیاط این کار را انجام دهم و این چالش را هم با موفقیت پشت سر گذاشتم.
«کشتیهای جنگی»، چالش سخت بعدی بود. همه ما فکر میکردیم که باید مسابقه طنابکشی را طبق سریال اصلی انجام دهیم. به همین دلیل، مواجه شدن با یک بازی دشوار شوکهکننده بود.
وقتی برای اولین بار وارد خوابگاه شدیم، امکانات زیادی وجود داشت و واقعاً غافلگیر شده بودیم. همه شرکتکنندگان بهترین لحظات را سپری کردند. به نظرم بهتر بود که بخشی از آن را در ویرایش نهایی سریال قرار میدادند.
من در حین فیلمبرداری کمی گلودرد گرفتم که احتمالاً به خاطر هوای خشک بود و پزشکان واقعاً از من مراقبت کردند؛ فقط برای یک گلودرد ساده!
در بین بازیها، ما میتوانستیم که با بازیکنان دیگر صحبت کنیم و با هم دوست شویم.
تجربیات مشترکمان در بازیها، ما را به هم نزدیکتر میکرد؛ اگرچه متوجه شدم که برخی از شرکتکنندگان از اتحادی به اتحاد دیگر میروند و شایعهپراکنی میکنند.
برای صبحانه جو دوسر خوردیم که من بدم نمیآمد، اما آمریکاییها نمیتوانستند آن را تحمل کنند.
سایر وعدههای غذایی، شامل برنج و یک تخم مرغ عجیب و غریب بود.
بعد از اتمام فیلمبرداری، گروه تولید مطمئن شدند که حال ما خوب است.
آنها از ما میپرسیدند که «آیا از شرایط اینجا راضی بودید؟» و «آیا برای انتشار این سریال هیجانزده هستید؟»
هنوز هم از طرف سریال، تماسهای روانشناسی برای پیگیری حالم دریافت میکنم.
بازی در این سریال، سختترین کاری بود که تا به حال انجام دادهام؛ اما با ما منصفانه رفتار شد و بازیها هم به خوبی طراحی شده بودند.
بدون نظر