صادق قطبزاده از معروفترین مبارزان حکومت پهلوی بود و پس از پیروزی انقلاب نیز مناصب مهمی، چون ریاست بر سازمان «رادیو تلویزیون» و وزارت امور خارجه را بر عهده داشت. دستگیری و اعدام او در سال ۱۳۶۱ و مطرح شدن نام افرادی همچون آیتالله شریعتمداری در پرونده او، از اتفاقات مهم تاریخ انقلاب است.
«قانون اساسی یک قراردادی است بین مردم و حکومت که دو طرف این قرارداد ملتزم به اجرای این موارد هستند. اگر یکی از افراد اجتماع این مواد را نقض کند، دستگاه حکومتی به علت نقض قرارداد او را میگیرد و محاکمه و مجازات میکند، ولی آن موقع که خود حکومت نقض قرارداد میکند آن موقع چه باید کرد؟ اگر قدرت و زور باشد در مقابل مردم میگوید کرده ام که کرده ام، چشمتان کور، همین است که هست». این سخنان را صادق قطبزاده در جلسات دادگاهش خطاب به قضات گفت.
وی در ۱۷ فروردین ماه سال ۱۳۶۱ دستگیر شد و در اعترافات تلویزیونی خود گفت در پی انجام کودتا و ترور آیتالله خمینی بوده و در این کار از آیتالله شریعتمداری مشورت میگرفته است. دادگاه انقلاب نیز برای وی حکم اعدام برید و این شخصیت عجیب و غریب نهایتا در بیست و چهارم شهریور ماه سال ۱۳۶۱ اعدام شد.
چرا هیچ گروهی از صادق قطبزاده حمایت نکرد؟
وقتی قطبزاده را دستگیر کردند، هیچ گروهی از او حمایت نکرد، به غیر از مهندس مهدی بازرگان که از قضا قطبزاده علیه او فعالیتهای زیادی کرده بود. اما چرا کسی از قطبزاده حمایت نکرد؟
قطبزاده ابدا چهرهی محبوبی نبود. او بین بخشهای گستردهای از بازیگران سیاست و اجتماع منفور بود. چپها میگفتند عمله ارتجاع است. مذهبیها میگفتند لیبرال است. لیبرالها میگفتند افراطی است، روشنفکرها او را لمپن و بازاری میخواندند و بازاریها میگفتند قطبزاده «فکلی» است.
روحیات قطبزاده بیشتر به گانگستری میخورد تا یک فرد انقلابی یا فعال سیاسی. رفتارهای فرصتطلبانه وی چیزی نبود که از چشم مردم پنهان بماند. برای مثال با آنکه خود در غرب مشروب الکلی مینوشید و روابط آزاد داشت، در گفتگو با مجله جوانان مدعی شد که «من با پخش صدای داریوش و فرهاد که خوانندگان مردمی بودهاند هیچ مخالفتی ندارم، ولی صدای زن تحریکآمیز است و پخش نمیکنم.» از قبیل این رفتارها بسیار داشت. علاوه بر این، با عالم و آدم دشمنی کرده بود و برای خود حریف طلبیده بود. گویی میدان سیاست را با چاله میدان اشتباه گرفته بود و مدام برای همه رجز میخواند.
اخراج از آمریکا و سفر به عراق
صادق قطب زاده در خاندانی تاجر و ثروتمند زاده شده بود و تحصیلات اولیه را در دارلفنون گذراند. قطب زاده در اواسط دهه سی و با سرکوب جبهه ملی به جرگه مخالفان شاه پیوست و چند سال بعد برای تحصیل به ایالات متحده رفت. در ایالات متحده قطب زاده را به عنوان دانشجوی شر و شوری میشناسند که با حرارت علیه رژیم شاه فعالیت میکند. وی در یکی از گردهماییهای دولت ایران سیلی محکمی به اردشیر زاهدی زد و همین موضوع باعث اخراجش از آمریکا شد.
قطبزاده پس از اخراج از آمریکا به عراق رفت و با آیتالله خمینی دیدار کرد و به گفته خودش همه آنچه در دین و سیاست میخواست در آیت الله خمینی پیدا کرد. فعالیتهای قطب زاده در این سالها برای سقوط محمدرضا شاه پهلوی بسیار فعالانه و پیگیرانه بود؛ به حدی که ساواک در سال ۵۳ برای ترور او در پاریس تلاش کرد و برادرش را در ایران گروگان گرفت.
ارتباط قطب زاده با انقلابیون مسلمان بسیار نزدیک بود؛ به ویژه با صادق طباطبایی دوستی نزدیک داشت و با مصطفی چمران و امام موسی صدر معاشرت و همکاری میکرد. او یکی از تاثیرگذارترین افراد در به ثمر نشستن جمهوری اسلامی بود. در میان اطرافیان امام خمینی، قطب زاده از همه آراستهتر ظاهر میشد و با سر و وضع متفاوت او نشانی از حضور تیپهای مختلف اجتماعی در کنار آیتالله خمینی بود.
بازگشت به ایران و اعدام
پس از بازگشت آیتالله خمینی به تهران، قطبزاده به همراه او بازگشت و از طرف امام به عضویت شورای انقلاب درآمد. مدتی به اصرار شهید بهشتی رییس صدا و سیما بود و برای نخستین بار در صدا و سیمای پس از انقلاب سانسور را باب کرد.
همچنین مدتی وزیر امور خارجه دولت موقت بود و تمام تلاشش را کرد که شاه را به ایران بازگرداند که موفق نشد. او خواستار این بود که در مقابل تحویل گرگانهای سفارت آمریکا جهان غرب شاه را به ایران بدهد. در زمان تصدی این پستها به مخالفت علنی با چپگرایان پرداخت. قطبزاده سفیر شوروی در ایران را به جرم جاسوسی اخراج کرد و نسبت به خطر کمونیسم به مقامات هشدار داد.
پس از سقوط دولت موقت روز به روز نفوذش را در ساختار قدرت از دست داد. شرکت در انتخابات ریاست جمهوری و شکست سنگینش نیز مزید بر علت شد که به فکر چارهای برای اعاده «حق» خود در سفره انقلاب باشد. وی با بسیاری دیدار کرد و از پسگرفتن انقلابی که متعلق به آنهاست، سخن میگفت. نهایتا هم دستگیر و اعدام شد. او انقلاب را متعلق به خودش میدانست و به همین دلیل آنگونه که در ابتدای نوشته نقل شد، در دادگاه با چنان لحنی سخن میگفت. گویا باورش نمیشد که به دست انقلابیون اعدام شود؛ ولی شد.
جزو…بود که …..رو وارد کشور ما کرد و از اولین قربانی هاش هم خودش بود