
ویلیام فالکنر، نویسنده آمریکایی، زمانی گفته است: «تنها چیزی که ارزش نوشتن دارد، قلب انسان در کشمکش با خودش است». این نقل قول برای جورج آر آر مارتین الهامبخش بود، نویسندهای که اطمینان حاصل کرد همیشه درام شخصیتی و تقلاهای انسانی را در کانون داستانهایش قرار دهد، همانطور که در رمان های ترانهای از یخ و آتش و اقتباس تلویزیونی بازی تاج و تخت دیده می شود. در حالی که دنیای این سریال دنیایی با حضور جادو، اژدها و ارتش مردگان است، تمرکز اصلی بر روی نقشهها، توطئهها، اتحادها و خنجر زدن از پشتهای مختلف توسط ساکنان وستروس است که در تلاش برای به دست آوردن قدرت بیشتر برای خود یا مبارزه برای محافظت از خانوادههایشان باید با دشمنان روبرو شوند. به دلایل بسیاری، به تصویر کشیدن این شخصیتهای پیچیده دشوار به نظر میرسد اما ۱۰ بازیگری که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد بهترین نقشآفرینیهای سریال بازی تاج و تخت را داشتهاند.

بهترین بازیهای سریال بازی تاج و تخت
- ۱۰- شان بین در نقش ادارد استارک
- ۹- پدرو پاسکال در نقش اوبرین مارتل
- ۸- نیکولای کاستر-والدو در نقش جیمی لنیستر
- ۷- ایوان ریون در نقش رمزی بولتون
- ۶- الفی آلن در نقش ثیون گریجوی
- ۵- دیانا ریگ در نقش اولنا تایرل
- ۴- لنا هیدی در نقش سرسی لنیستر
- ۳- جک گلیسون در نقش جافری برثیون
- ۲- پیتر دینکلیج در نقش تایرون لنیستر
- ۱- چارلز دنس در نقش تایوین لنیستر

۱۰- شان بین (ادارد استارک)
بعد از اینکه پدر و برادر بزرگترش توسط پادشاه ایریس تارگرین دوم به قتل رسیدند، ادارد استارک (شان بین) ارباب وینترفل و نگهبان شمال شد. او ارتش خود را در شورش علیه ایریس رهبری کرد و به دوستش، رابرت برثیون کمک کرد تا تاج و تخت را بدست آورد، سپس با همسرش، کاتلین تالی برای بزرگ کردن فرزندانشان و داشتن یک زندگی آرام تر و مستقل تر در وینترفل ساکن شد. سالها بعد، رابرت از او میخواهد که نقش وزیر یا همان دست پادشاه را ایفا کند، که او فقط بدین خاطر می پذیرد که توطئه پنهان علیه رابرت را کشف کند.
در کنار پیتر دینکلیج، شان بین اولین انتخاب برای شخصیت خود در سریال بازی تاج و تخت بود و از همان صحنه اول، به راحتی می توان دلیل این انتخاب را فهمید. بین با وقار و آرامشی جذاب نقش ادارد را بازی میکند، شخصیت پردازی که به مردی اشاره دارد که از آسیبهای گذشته زخمی شده، اما موفق شده ایمان خود را به شرافت و احترام حفظ کرده و فرزندانش را برای در پیش گرفتن رویه مشابهی تربیت کند. صداقت و درستکاری زیبایی در بازی بین در نقش این شخصیت وجود داشت: در دنیای دسیسه چینی و فریب سیاسی، او یکی از معدود مردانی بود که بر مهربانی و احترام تمرکز داشت، موضوعی که مرگ او را تکان دهنده تر کرد.

۹- پدرو پاسکال (اوبرین مارتل)
شاهزاده اوبرین به عنوان برادر کوچکتر شاهزاده دوران مارتل آزاد بود تا از تجمل و خوشگذرانی های زندگی برخوردار باشد، خواه از طریق کاوش در جهان، تقویت مهارتهای مبارزه خود، یا داشتن روابط عاشقانه بی حدوحصر. با این حال، بزرگترین اشتیاق او انتقام خواهرشان، پرنسس الیا بود که در پایان شورش رابرت توسط سر گرگور کلیگین مورد تجاوز قرار گرفته و کشته شد. زمانی که تیریون لنیستر خواستار تصمیم گیری در مورد محاکمه اش از طریق مبارزه میشود، اوبرین فرصت مناسبی را به دست میآورد تا با کوهستان روبرو شده و او را به اعتراف به دست داشتن در قتل خواهرش، به دستور خاندان لنیستر، وادار کرده و انتقام بگیرد.
پاسکال با جذابیتی که در شخصیت اوبرین تزریق کرده بود همه را شگفت زده کرد، جذابیتی که به سرعت این شخصیت را به یکی از شخصیت های محبوب طرفداران بازی تاج و تخت تبدیل کرد. شخصیت او می تواند در یک چشم به هم زدن از یک شخصیت بامزه به مردی اغواگر و سپس به یک شخصیت ترسناک و مرگبار تبدیل شود، که باعث شده بود مخاطبان مطمئن نباشند واکنش او در هر شرایطی چیست یا چطور با صحبت های شخصیت های دیگر کنار می آید. او هر چه که می خواست را در هر زمانی که می خواست به دست می آورد و اجازه نمی داد که صحبت ها و قضاوت های دیگران مانعی بر سر علایق و خواسته هایش شود.

۸- نیکولای کاستر-والدو (جیمی لنیستر)
از دوران نوجوانی، جیمی لنیستر مهارت خود در شمشیرزنی را نشان داده بود، مهارتی که افتخار تبدیل شدن به جوانترین عضو نگهبانان دربار پادشاه در تاریخ را برای او به ارمغان آورد. در روزهای پایانی شورش رابرت، جیمی از پشت به ایریس خنجر زد تا از ویران شدن شهر جلوگیری کند، اما برای بقیه جهان، او به عنوان نگهبانی خائن و بدون افتخار شناخته شد. جیمی کار زیادی برای به چالش کشیدن این ادعاها انجام نداد و با رفتارهای بحث برانگیز و مغرورانه اش و همچنین داشتن یک رابطه عاشقانه پنهانی و غیرقابل قبول با خواهر دوقلویش، سرسی، بر نفرت مردم نسبت به خود افزود.
کاستر والدو در به تصویر کشیدن تمام جنبه های شخصیت پیچیده جیمی بسیار درخشان عمل کرد. در فصل اول، لبخندهای پرافاده و کنایههای تند و تیزش باعث میشد که جیمی شخصیتی ناخوشایند در نگاه مخاطبان جلوه کند، اما زمانی که او درباره ریاکاری ذاتی سوگند یاد کردن های فراوان صحبت می کرد نمی توانستید با منطق او مخالفت داشته باشید. در حالی که فصول بعدی با به حاشیه بردن شخصیت جیمی، قوس داستانی او را خراب کرد، ما همیشه اعترافات او را به برین اهل تارث در فصل ۳ را به یاد خواهیم داشت، که در آن کوستر والدو چنان خستگی و درد خود از تمام قضاوت ها را بروز می دهد که انگار دقایقی تا از حال رفتن فاصله دارد.

۷- ایوان ریون (رمزی بولتون)
به عنوان پسر نامشروع روس بولتون، بزرگترین آرزوی رمزی جلب رضایت پدرش و به دست آوردن نام خانوادگی قانونی خاندان بولتون بود. با این حال، رمزی از شکنجه دیگران از طریق پوست کندن، سوء استفاده روانی و شکار مردم در جنگل با سگهای شکاری اش نیز لذت میبرد. او از ترفندهای بی رحمانه خود در مورد ثیون گریجوی استفاده می کند تا او را به یک خدمتکار مطیع تبدیل نمایند و سانسا استارک را نیز در یکی از جنجالی ترین صحنه های سریال، عذاب می دهد.
شگفتانگیز است که ریون چگونه به این راحتی و روانی در نقش مردی فرو می رود که انسانها را چیزی جز بازیچه نمیبیند. ریون با لبخند سرخوشانه و روشهای مبتکرانهاش برای بازی با ذهن دیگران، تضمین میکند که هر پوزخند، تمسخر، و رفتار ظالمانه اش مدتها پس از پایان سکانس، به خاطر داشته باشید. با این حال بهترین لحظات او زمانی است که به ظاهر مهربان است یا به آرامی صحبت می کند و سعی دارد شخصیت واقعی خود را پنهان کند، در حالی که مخاطب می داند که در زیر آن ظاهر و صحبت های دلپذیر، هیولایی منتظر رها شدن است.

۶- الفی آلن (ثیون گریجوی)
هنگامی که شورش بیلون گریجوی سرکوب شد، آخرین پسرش، ثیون، توسط ادارد به عنوان یک نگهبان و گروگان سیاسی به وینترفل شد. او در کنار فرزندان ادارد بزرگ شد و با پسر بزرگش، راب رابطه ای صمیمی برقرار کرد، اما ثیون همیشه میدانست که اگر پدرش پا را از حد خود فراتر بگذارد، زندگی او به یک مو بند است. بنابراین، هنگامی که پدرش در طول جنگ پنج پادشاه به شمال حمله می کند، ثیون از خانواده اش حمایت می کند که منجر به یک رشته طولانی از انتخاب های بد با عواقب فاجعه بار برای این شخصیت می شود.
همانطور که ثیون یکی از دست کم گرفتهشدهترین قهرمانان سریال بازی تاج و تخت است، آلن تیز اغلب هنگام بحث درباره بهترین بازی های سریال نادیده گرفته می شود. در فصول اولیه، آلن با کبر و خودستایی یک نجیب زاده نازپرورده راه می رود، در عین حال آشفتگی درونی زیادی را نشان می دهد، در حالی که بین دو دنیا و دو خانواده سردرگم بوده و از انتخاب هایش پشیمان می شود. پس از خرد شدن شخصیتش توسط رمزی، استعداد آلن درخشش واقعی خود را نشان می دهد، جایی که او از طریق حرکات صورت و رفتارهای مرعوبانه اش به خوبی یک شخصیت خرد شده را به تصویر کشیده و وحشت واقعی در نگاه و صدایش را هنگام شنیدن یا گفتن کلمه «ریک» می توان حس کرد.

۵- دیانا ریگ (اولنا تایرل)
حتی در سال های طلایی خود، اولنا تایرل زنی تیزبین و طعنه زن بود که باعث شد لقب “ملکه خارها” را بدست بیاورد. در حالی که او به پسر سبک مغزش، میس علاقه و اعتقادی ندارد، با نوه اش مارجری بسیار صمیمی بود و به او کمک کرد که بازی در دنیای سیاست را یاد بگیرد. او برای شرکت در مراسم عروسی مارجری با شاه جافری برثیون به کینگز لندینگ آمد، اما وقتی با دیدن سانسا فهمید که او چقدر بی رحم است، کنترل همه چیز را به دست خود گرفت تا اطمینان حاصل کند که مارجری بتواند ملکه شده و از او محافظت شود.
ریگ یکی از موفق ترین بازیگران زن بریتانیایی تاریخ سینما و تلویزیون بود، بنابراین جای تعجب نیست که او بازی فوق العاده ای در این نقش داشته باشد. وی بدون توجه به موقعیت، با وقار و شکوه رفتار می کند و هر کلمه ای که از دهانش می آمد عمیقاً تاثیرگذار است. این موضوع به اولنا کمک میکند تا یکی از معدود شخصیتهای سریال باشد که در فصلهای بعدی جایگاه شان دچار تنزل نمی شود، و ملاقات نهایی او با جیمی به لطف دیالوگ ها و حضور قدرتمند ریگ، حتی در پایان راه زندگی اش، یکی از بهترین حذف شخصیت های سریال است.

۴- لنا هیدی (سرسی لنیستر)
سرسی با دیدن اینکه چگونه به جیمی وظایف و امتیازات بیشتری نسبت به او داده شده، آرزو داشت قدرت و کنترل وستروس را به دست آورد. او زمانی که با پادشاه رابرت ازدواج کرد به این آرزو رسید، اما ازدواج آنها بدون عشق بود، بنابراین سرسی به جای پادشاه، در جستجوی عشق به جیمی روی آورد و از او صاحب سه فرزند شد. وقتی رابرت می میرد، سرسی سعی می کند از طریق فرزندانش حکومت کند، اما ترکیبی از پارانویا و دست بالا گرفتن توانایی های اش منجر به مشکلاتی بیش از حد انتظار می شود.
بازی هیدی کمک زیادی به پیچیده تر کردن شخصیت سرسی نسبت به همتای خود در کتاب های مارتین می کند. او میتوانست با یک حرکت ساده احساسات زیادی را منتقل کند، خواه یک پوزخند خودخواهانه در هنگام برنده شدن یا یک لرزش خفیف در هنگام از دست دادن کنترل باشد. بهترین لحظات او زمانی بود که سرسی عشق و دلسوزی اش را به فرزندان خود نشان می داد، مخصوصاً زمانی که کسی می خواست به آن ها آسیب بزند و سرسی خشمی دیوانه وار را تجربه می کرد.

۳- جک گلیسون (جافری برثیون)
سرسی فرزند اولش، جافری، را دردانه اش می دانست و همین موضوع باعث شد پسر ارشد او ظالم و لوس بار بیاید. علاقه سری به جافری باعث شد که او به جوانی مغرور و بی رحم تبدیل شود، کسی که از قدرت خود به عنوان فرزند پادشاه برای عذاب دیگران استفاده کرده و از این موضوع لذت می برد. اوضاع زمانی بدتر شد که رابرت درگذشت و جافری تاج و تخت را به دست گرفت، به ویژه برای سانسا، که به بهانه پیروزی های برادرش در نبردهای جنگ پنج پادشاه، او را در ملاء عام مورد ضرب و شتم و تحقیر قرار داده و چنین انتقام رفتارهای برادر را از خواهر می گرفت.
بازی گلیسون در نقش جافری به قدری مؤثر بود که هنوز از او به عنوان مبنایی برای قضاوت در مورد شخصیت های منفی سریال های تلویزیونی استفاده می شود. جافری با سادیسم گاه به گاه، تحقیرهای گستاخانه و بزدلی همراه با شکایتش، به نماد مطلق و بی نقصی از قلدری تبدیل میشود که قدرتش را روی دیگران اعمال می کند، اما لحظهای که کسی در مقابلش میایستد، مرعوب میشود. دیدن اینکه گلیسون در مصاحبهها چقدر دوست داشتنی است و آن را با سادیسم جافری مقایسه میکنیم، کاملاً تکاندهنده است: انگار دو فرد کاملاً متفاوت هستند که علامت خوبی برای شناختن یک بازیگر فوق العاده است.

۲- پیتر دینکلیج (تیریون لنیستر)
پسر سوم تایوین، تیریون، به دلیل کوتوله بودن و کشتن مادرش در بدو تولد مورد بی مهری و بی توجهی پدرش قرار گرفت، حتی در شرایطی که تیریون از نظر حیله گری و هوش، نزدیک ترین فرد به پدرش بود. تیریون به جای تبدیل شدن به یک ظالم، هر چه می توانست برای کمک به همنوعان معلول، حرامزاده ها و انسان های بیچاره انجام داد، در حالی که سعی می کرد ناملایمتی های زندگی را با پناه بردن به شراب و همخوابه شدن با روسپی ها تعدیل کند. با این حال، مهم نیست که او چقدر تلاش می کرد تا کارهای خوب انجام دهد، تیریون همیشه توسط خانواده و اطرافیانش در قالب یک هیولا دیده می شد.
تیریون ابتدای سریال بازی تاج و تخت به لطف بازی خارقالعاده و ظریف دینکلیج، یک رقیب قوی برای بهترین شخصیت در سریال بود، اگرچه او با ادامه سریال، مانند بقیه از کانون اصلی داستان خارج شد. دیالوگ های به یاد ماندنی به بهترین شکل و در بهترین زمان به زبان او می آمدند، که بسته به موقعیت، میزان مناسبی از شوخ طبعی، شفقت نرم یا خشم سرد را منتقل می کرد. اپیزود “قوانین خدایان و انسان ها” در فصل چهارم سریال اوج بازی دینکلیج در نقش تیریون است: دینکلیج در طول سخنرانی خود، دهه ها خشم فروخورده را آزاد می کند، در حالی که دورویی و رذالت همه حاضران را در بزرگترین نمایش احساسات مطلق در تمام سریال بازی تاج و تخت، فریاد می زند.

۱- چارلز دنس (تایوین لنیستر)
تایوین پس از اینکه شاهد بود پدرش خاندان خود را تا مرز نابودی برد، به خود قول که خاندان لنیستر را به خانواده ای مورد احترام و ترسناک تبدیل کند. او این کار را با از بین بردن خاندان های سرکش رین و تاربک انجام داد – رویدادی که در آهنگ «بارانهای کاستامر» جاودانه شد – شروع کرد و بعدتر طوری برنامه ریزی کرد که سرسی با رابرت ازدواج خواهد کرد و به این ترتیب نوههایش را به حاکمان آینده وستروس تبدیل نمود. اگرچه ادعا می کرد که هر کاری که کرده را به خاطر خانواده اش انجام داده، اما تایوین با همه فرزندانش رابطه خصمانه ای داشت و آنها را ابزارهایی سیاسی دیده و از آنها می خواست که به خاطر میراث خانوادگی، در خدمت نقشه های او باشند.
هیچ شخصیت دیگری نمی توانست به اندازه تایوین احترام و تمرکز را به نمایش بگذارد و هیچ بازیگر دیگری غیر از چارلز دنس نمی توانست نقش او را بازی کند. صدای قدرتمند و آمرانه دنس تضمین میکرد که هر بار که تایوین صحبت میکرد، مردم سراپا گوش شده و کلمات او به خوبی انتخاب و بیان میشدند، به طوری که هیچ راهی وجود نداشت که بتوانید معنای آنها را اشتباه تفسیر کنید. با این حال، این رفتارها و حرکات غیرکلامی او بود که بازی اش را به جایگاهی افسانهای ارتقا می داد: تایوین تنها با یک نگاه سرد و بدون پلک زدن، هر کسی که می خواست در برابرش بایستد را منکوب می کرد، و به شخصیت ها و مخاطبانش یادآوری می کرد که چه کسی قدرت واقعی را در وستروس در اختیار دارد.
بدون نظر