اعترافات تکان‌دهنده «خون‌آشام پاریس»؛ آدمخواری که گوشت زندگان و مردگان را می‌خورد

اعترافات تکان‌دهنده «خون‌آشام پاریس»؛ آدمخواری که گوشت زندگان و مردگان را می‌خورد

هنگامی که مأموران پلیس، نیکولا کلو، مظنون اصلی یک پرونده قتل را به آپارتمانش در پاریس بردند، با صحنه‌هایی روبه‌رو شدند که آن‌ها را شوکه و منزجر کرد و یکی از کارآگاهان با حالت تهوع شدید، محل را ترک کرد.

در خانه کلو، شیشه‌هایی روی قفسه‌ها دیده می‌شد که حاوی بقایای جنین انسان بودند، یخچال پر از کیسه‌های خون بود و یکی از دیوارها با یک قربانگاه ساخته‌شده از جمجمه و استخوان تزئین شده بود.

کلو که در آن زمان ۲۲ سال داشت، پس از یک ماه تعقیب در سال ۱۹۹۴ و در نزدیکی کاباره معروف مولن‌روژ پاریس بازداشت شد. او چندین بار به سر یک رستوران‌دار ۳۴ ساله به نام تیری بیزونه شلیک کرده بود. او پیش از قتل، در یک انجمن اینترنتی مخصوص روابط جنسی، خود را به‌عنوان نوجوانی ۱۶ ساله معرفی کرده بود تا قربانی پیدا کند. او قصد داشت که تکه‌هایی از گوشت بدن قربانی را ببرد و بخورد، اما در میانه کار مزاحمتی پیش آمد و فرار کرد.

راز خون‌آشام پاریس

کشف این صحنه هولناک باعث شد که حقیقت زندگی کلو برملا شود. او در واقع یک آدمخوار قاتل بود که به «خون‌آشام پاریس» شهرت پیدا کرد و از خوردن گوشت انسان لذت بیمارگونه‌ای می‌برد. شیفتگی او به مرگ که نزدیک به یک دهه قدمت داشت، او را به سوی کندن قبرها، آرامگاه‌ها و تابوت‌ها کشاند تا یادگاری‌هایی ترسناک، از جمله جمجمه‌ها را سرقت کند. این تمایل بیمارگونه بعدها به بریدن نوارهایی از گوشت بدن مردگان در زمان کار به‌عنوان مرده‌شوی بیمارستان و خوردن آن به شکل خام یا سرخ‌شده در خانه تبدیل شد. کلو در مه ۱۹۹۷ به جرم قتل تیری به ۱۲ سال زندان محکوم شد، اما پس از ۸ سال آزاد گردید.

بازگشت به زندگی عادی یا ادامه انحراف؟

روزنامه سان در مجموعه «دیدار با یک هیولا» به سراغ کلو رفته است. کلو اکنون ادعا می‌کند که تغییر کرده، دیگر تهدیدی برای جامعه نیست و وقتش را صرف نوشتن کتاب درباره روان‌پریش‌ها و قاتلان زنجیره‌ای می‌کند. با این حال، او با خونسردی می‌گوید که «هنوز همان آدمی است که ۳۰ سال پیش بود». او حتی با افتخار تعریف می‌کند که پس از آزادی، به مدت ۱۳ سال در سردخانه‌ها کار کرده و هر بار با استفاده از مدارک جعلی استخدام شده، بدون آن‌که برای سال‌ها هویتش برملا شود.

کلو ۵۳ ساله در این گفت‌وگو گفت از این‌که به جرم قتل تیری دستگیر شده، احساس خوشحالی می‌کند؛ چراکه معتقد است اگر آن زمان فرار می‌کرد، احتمالاً به یک قاتل زنجیره‌ای تبدیل می‌شد. او اعتراف کرد:

خوشحالم که پلیس من را گرفت، چون تنها چند روز پس از قتل، در حال برنامه‌ریزی برای قتل بعدی بودم، چون اولین قتل طبق برنامه‌ام پیش نرفت. نزدیک بود که همکارانم در سردخانه را بکشم. می‌خواستم آن‌ها را یکی‌یکی بکشم، چون اصلاً طاقتشان را نداشتم. آن موقع خیلی زود از کوره در می‌رفتم. با سرعت زیادی به سمت خشونت پیش می‌رفتم، هیچ ارزشی برای جان انسان قائل نبودم و مطلقاً هیچ مرزی برای خودم نمی‌شناختم. یکی از کارآگاهان گفت نگاه شیطانی من همانند نگاه یک قاتل زنجیره‌ای فرانسوی به نام تیری پولن است. قبل از این، بلد بودم یک نقاب سلامت روان روی صورتم بگذارم، اما بعد از قتل دیگر این‌طور نبود. اگر آن زمان دستگیر نمی‌شدم، حالا یا مرده بودم یا تا آخر عمر در زندان می‌ماندم.

آغاز شیفتگی به مرگ

به گفته کلو، این علاقه بیمارگونه از ۷ سالگی‌اش آغاز شد و در آن سن در معرض عکس‌های به‌شدت خشونت‌آمیز قرار گرفت و کتاب‌هایی درباره خراش‌نگاری، آیین‌های خون و شیاطین خواند. او به یاد دارد که به عکس‌های باغ جهنم وانگ سائن سوک در تایلند که صحنه‌هایی از شکنجه گناهکاران در جهنم را به تصویر می‌کشید، وسواس پیدا کرده بود.

این تصاویر فوق‌العاده خشن بودند، آدم‌هایی که مثله می‌شدند، زبانشان سوراخ می‌شد، شکنجه می‌شدند و به قتل می‌رسیدند. من بارها و بارها درخواست می‌کردم که دوباره آن‌ها را ببینم.

به گفته خودش، این علاقه عجیب حتی باعث شد که با پدر سرد و بی‌احساسش که یک برنامه‌نویس بود، رابطه بهتری پیدا کند، اما در عوض، علاقه به درد، شیطان‌شناسی و عذاب‌های جهنمی در او پرورش یافت.

پدر کلو که بیشتر وقت‌ها در خارج از کشور کار می‌کرد و مادرش که چندین بار به دلیل افسردگی در بیمارستان بستری شده بود، از علاقه‌های غیرعادی او نگران بودند، اما آن‌قدر درگیر مشکلات خودشان بودند که نتوانستند مسیرش را تغییر دهند.

اولین تجربه عمیق با مرگ

تماشای این تصاویر و خواندن مطالب تاریک برای کلو هیجان‌انگیز بود، اما هم‌زمان باعث می‌شد که احساس کند با دیگر کودکان فرق دارد. وقتی هم‌سن و سال‌هایش عاشق فوتبال بودند، او هیچ ارتباطی با آن‌ها برقرار نمی‌کرد. تنها دوست واقعی‌اش پدربزرگش بود که وقتی کلو ۱۰ ساله بود، از دنیا رفت. او به یاد می‌آورد که در مراسم خاکسپاری، هنگام ایستادن کنار تابوت، احساس کرده که حواسش به‌شدت برانگیخته شده و نوعی مکاشفه درونی در وجودش شکل گرفته است.

می‌دانستم که شاهد اتفاقی خارق‌العاده هستم و به شکلی متناقض، نزدیکی به مرگ باعث می‌شد احساس زنده بودن کنم.

این حس بعدها او را به بازدید از قبرستان‌ها، نفوذ به آرامگاه‌ها و کار در سردخانه‌ها کشاند، در تلاشی بیمارگونه برای دوباره تجربه کردن همان هیجان نزدیک بودن به مرگ.

خیال‌پردازی‌های مرگبار

کلو در سن ۱۲ سالگی، در یکی از مجلات به عکس‌های دلخراش قربانی ایسِی ساگاوا که به «آدمخوار کوبه» شهرت داشت، برخورد. ساگاوا که یک دانشجوی ژاپنی بود، در سال ۱۹۸۱ همکلاسی خود رنه هارتولت را در پاریس به قتل رسانده بود، بخشی از گوشت بدن او را خورده و با جنازه‌اش رابطه جنسی برقرار کرده بود.

مجله خیلی زود از بازار جمع شد، اما قبل از آن عکس‌هایی را دیدم که قربانی را روی تخت سردخانه نشان می‌داد، در حالی که بیشتر گوشت بدنش نبود.

کلو می‌گوید که دیدن این تصاویر چیزی را در درونش بیدار کرد؛ نوعی وسواس و افکار مزاحم که باعث شد به شکل مداوم به این صحنه‌ها و به انجام کاری مشابه فکر کند.

انزوا و خشم در سنین نوجوانی

در سال‌های نوجوانی کلو، خانواده‌اش به پرتغال نقل مکان کردند و این تغییر باعث شد که او احساس انزوای بیشتری کند و علاقه‌اش به مسائل ماورایی را تقویت کرد.

پر از خشم بودم، احساس طردشدگی و تنهایی داشتم. برای تخلیه این حس‌ها، شروع کردم به خیال‌پردازی درباره کشتن هم‌سن‌وسال‌هایم و کم‌کم برنامه‌هایی ریختم.

به گفته کلو، او در مدرسه به دلیل بلد نبودن زبان محلی، موردآزار قرار می‌گرفت و شایعاتی را می‌ساختند که او حیوانات را می‌کشد؛ شایعه‌ای که او می‌گوید حقیقت نداشت.

ازشان متنفر بودم و فقط می‌خواستم همه‌شان را بکشم.

کلو اعتراف کرده که چند بار واقعاً تا مرز انجام این کار پیش رفت، اما هر بار اتفاقی مانع آن شد. یک‌بار چاقویی از کوله‌پشتی‌اش در مدرسه افتاد و مدیر نگران مدرسه، موضوع را به والدینش گزارش کرد.

آغاز کارهای تاریک در قبرستان

خانواده کلو پس از مدتی به فرانسه برگشتند و او نزد روان‌پزشک رفت، اما ذهن بیمار او بدتر شده بود. در ۱۷ سالگی به طور مرتب وارد آرامگاه‌ها و مقبره‌های گورستان پرلاشز پاریس می‌شد، تابوت‌ها را باز می‌کرد و استخوان‌ها را برای «تزئینات» می‌دزدید.

یک قربانگاه درست کرده بودم که در آن مجموعه‌ای از استخوان‌ها، چند جمجمه و کوزه‌های پر از خاکستر انسان بود. هیچ‌وقت چیزی را به جای اولش برنگرداندم.

او می‌گوید که این مکان جایی بود که خودش را «واقعاً خودش» احساس می‌کرد، جایی در سایه مرگ. کم‌کم شروع به استفاده از نمادهای شیطانی و مطالعه کتاب‌های جادوگری کرد، چیزی که بعدها به عنوان «پرستش شیطان» شناخته شد.

از خون‌خواری تا آدم‌خواری

این تمایل برای نزدیک بودن به مرگ باعث شد که پس از گذراندن ۱۰ ماه خدمت اجباری در ارتش در سال ۱۹۹۲، به کار در سردخانه یک بیمارستان روی بیاورد. در آنجا شروع کرد که به دست‌کاری برچسب‌های کیسه‌های خون تا بتواند آن‌ها را به خانه ببرد و بنوشد؛ عادتی بیمارگونه که به گفته خودش «هیجان عجیبی» برایش داشت و در نهایت او را یک گام جلوتر برد: خوردن گوشت انسان.

وقتی تنها بودم، نوارهایی از بافت بدن را از حفره شکمی زیر دنده‌ها جدا می‌کردم و داخل ظرف پلاستیکی می‌گذاشتم. اول آن‌ها را خام می‌خوردم، اما بعد فهمیدم که چقدر راحت می‌توانم آن‌ها را به خانه ببرم و روش‌های مختلف پخت را امتحان کنم. بیشتر اوقات آن‌ها را سرخ می‌کردم.

به گفته کلو، این کار برایش مثل مواد مخدر بود و از نظر روانی باعث می‌شد که احساس کند از همه انسان‌های دیگر جدا شده است:

انگار یک گونه متفاوت بودم، دیگر انسان نبودم. آن زمان هیچ احساس پشیمانی یا همدلی با دیگران نداشتم. در ذهنم، جان انسان هیچ ارزشی نداشت. همه مثل دام بودند که می‌شود کشت و خورد.

اولین قتل واقعی

خیال‌پردازی‌های کلو در سن ۲۲ سالگی، از خوردن گوشت فراتر رفت و به قتل انسان رسید. او قربانی خود را از طریق «مینی‌تل» (سامانه‌ای مشابه انجمن‌های گفت‌وگوی آنلاین که از طریق خط تلفن قابل دسترسی بود) پیدا کرد. این ایده تا حدی از دوست‌دخترش در آن زمان الهام گرفته بود؛ یک دختر ۱۸ ساله که به‌طور حرفه‌ای به کار سلطه‌گری جنسی مشغول بود و برای گرفتن پول بیشتر از مشتریان، خود را ۱۶ ساله جا می‌زد.

کلو با استفاده از کارت شناسایی جعلی به کتابخانه عمومی رفت تا به این سامانه دسترسی پیدا کند و با تیری بیسونیِه، رستوران‌دار ۳۴ ساله و همجنس‌گرای پنهان، تماس گرفت.

گفتم ۱۶ ساله‌ام و ظرف دو ساعت آدرسش را گرفتم. به خانه‌اش رفتم و چندین بار به سرش شلیک کردم.

به گفته خودش، هدف اصلی‌اش این بود که کسی را بکشد و «گوشتش» را به خانه بیاورد، اما نقشه طبق انتظار پیش نرفت:

اسلحه ۲۲ میلی‌متری من صدای زیادی داشت. صدای قدم‌های کسی را شنیدم که با سرعت در راه‌پله می‌دوید و ترسیدم که پلیس را خبر کرده باشد. وقت انجام کاری که برایش آمده بودم را نداشتم و فرار کردم.

اشتباهی که گران تمام شد

کلو به شکل بیمارگونه‌ای، پس از جعل کارت شناسایی خود، تلاش کرد که با استفاده از یکی از چک‌های قربانی‌اش یک دوربین بخرد تا قتل بعدی‌اش را ثبت کند. اما این کار به یک اشتباه پرهزینه منجر شد؛ فروشنده متوجه شد که چک جعلی است و پلیس را خبر کرد. همین باعث شد که پلیس عکس کلو را با نام قربانی تطبیق دهد. عکس چهره‌ کلو در ایستگاه‌های متروی پاریس پخش شد و یک ماه و نیم فراری بود تا این‌که پلیس او را بیرون یک باشگاه شبانه دستگیر کرد. او درباره لحظه بازداشتش گفته است:

در راه، پلیس‌ها درباره یک مسابقه فوتبال که چند روز قبل برگزار شده بود، حرف می‌زدند. برای آن‌ها این پرونده یک ماجرای عادی بود. اما وقتی در آپارتمانم را باز کردند، فضا به شدت عوض شد.

به گفته کلو، مأموران در جستجو کاملاً ساکت بودند:

خانه پر از استخوان بود، جنین‌های انسانی که از سردخانه‌ها دزدیده بودم و یخچال پر از چیزهای مختلف. گوشت انسان دیگر داخلش نبود، اما هنوز کیسه‌های خون از بیمارستان داشتم. همه‌چیز را آنجا پیدا کردند.

این صحنه برای آن‌ها غیرقابل تحمل بود. بعضی از مأموران در سکوت به جستجو ادامه دادند، بعضی حالت انزجار داشتند و یکی از آن‌ها مجبور شد از اتاق خارج شود تا بالا بیاورد.

«بدون هیچ حد و مرزی»

از میان پنج روان‌پزشکی که کلو را معاینه کردند، همه به جز یک نفر به این نتیجه رسیدند که کلو دارای اختلال شخصیت است و نشانه‌هایی از روان‌پریشی دارد، اما نه آن‌قدر شدید که برای محاکمه صلاحیت نداشته باشد. کلو با این ارزیابی موافق است و گفته که «از دنیا جدا بودم، هیچ احساسی نداشتم و برای جان انسان کوچک‌ترین ارزشی قائل نبودم».

در کارهایم هیچ حد و مرزی نداشتم و خیلی سریع در مسیر خطرناک پیش می‌رفتم، بدون این‌که به عواقبش فکر کنم. وقتی گوشت می‌خوردم یا خون می‌نوشیدم، حس می‌کردم قدرتی فراانسانی دارم و وقتی این کار را مرتب انجام نمی‌دادم، دچار افت روحیه می‌شدم. قطعاً یک عنصر روان‌پریشی در این رفتارها بود.

کلو مدعی است که اکنون می‌تواند امیالش را بدون ارتکاب جرم کنترل کند و بازتاب گذشته و تفکر درونی به او کمک کرده است.

الان تصمیم‌های متفاوتی می‌گیرم و باور دارم که خطری برای جامعه ندارم. دیگر آن کارها را انجام نمی‌دهم. افکار مزاحم مدت‌هاست که از بین رفته‌اند. حد‌ومرز خودم را می‌شناسم و راهی بهتر برای تخلیه افکار تاریکم پیدا کرده‌ام. نمی‌خواهم دوباره وارد آن سراشیبی شوم.

اعترافی هولناک

به گفته کلو، او اکنون تمایلاتش را با روش‌های دیگری مدیریت می‌کند، از جمله جمع‌آوری اشیای مرتبط با علوم غریبه و نوشتن کتاب. او تاکنون ۲۶ کتاب نوشته و در حال نگارش اثری درباره سرگئی گولووکین، بدنام‌ترین قاتل زنجیره‌ای دوران شوروی در مسکو است.

کلو می‌گوید که خوانندگان «دوست دارند» که او از ذهن قاتلان به‌طور دست‌اول آگاه است و همچنین مدعی است که توانسته بعضی افراد را از افتادن در مسیر مشابه خودش منصرف کند.

با این حال، اعترافی نگران‌کننده می‌کند:

می‌توانم همان تصویر عمومی را بسازم که «توبه کرده‌ام، پاک‌ شده‌ام و سزاوار رفتار انسانی هستم»، اما این کار را نمی‌کنم. هنوز همان آدم ۳۰ سال پیش هستم، فقط یاد گرفته‌ام که احساساتم را به شکل دیگری بیان کنم.

شاید این حرف ترسناک به نظر برسد، اما صادقانه است. اگر بتوانم به چند نفر که خودشان را در حرف‌هایم پیدا می‌کنند کمک کنم، همه این‌ها معنا و هدف پیدا می‌کند. می‌خواهم به آن‌ها نشان دهم که راه دیگری وجود دارد. این یک داستان رستگاری سیاه و سفید نیست، بلکه خاکستری است.

ممکن است مردم مرا هیولا بدانند، اما باید جایی در این جامعه پیدا کنم، حتی اگر بعضی‌ها نخواهند. می‌توانم بدون آزار رساندن به کسی زندگی کنم. می‌دانم که خشونت به جنگ می‌انجامد و در نهایت ما می‌بازیم. جامعه با زندانی یا بستری کردن ابدی ما پیروز خواهد شد. من قصد آسیب زدن به کسی یا ارتکاب جرم را ندارم. این یک غریزه بقاست. می‌خواهم زنده بمانم، آزاد بمانم و هرگز به زندان برنگردم.

دیجیاتو
بدون نظر

ورود