اشک و لبخند برای کیانوش و کرماشان!

اشک و لبخند برای کیانوش و کرماشان!

هنوز سرخوشیم از آن فریاد با تمام وجود کیانوش رستمی. وقتی زیر وزنه ۲۱۷ کیلویی فریاد زد ایرااااااااان. قلب کدام ایرانی نلرزید؟ اشک کدام ایرانی نلغزید؟ حتی آنها که گله می کنند از شرایط هم دلشان تنگ شد برای ایران.

آنها که وقتی شیر آب چکه می کند قهر می کنند که این مملکت درست شدنی نیست. آنها که فکر می کنند باید رخت و بخت شان را بردارند و بروند به جای دیگر. سرزمین دیگر.

حتی آنها که خودخواسته رفتند هم آن لحظه دلشان تنگ شد برای سرزمین مادری. لذت بردند از اینکه ایرانی اند.

از اینکه کیانوشی دارند که مثل پهلوان های اساطیری انگار از وسط شاهنامه اسباب کشی کرده است به برزیل. به ریو. تا به مردم سرزمینش لبخند ببخشد. مثل همه اسطوره ها و قهرمان های ایران زمین که زخم خوردند اما نگذاشتند وطن زخمی بشود. که خاک خوردند اما خاک ندادند.

کیانوش رستمی

همه ما روی شانه های کیانوش رستمی ایستادیم که دنیا ما را ببیند. تا دنیا باور کند که ایرانی ها مردمان کارهای دشوار هستند. حتی وقتی مربی نداریم، امکانات نداریم، مشکلات اما داریم باز هم یک کیانوشی هست که بلند شود برود به جنگ فولاد. که سرمان را بلند کند. سربلندمان کند.

مردی از دیار کرمانشاه که خودشان «کرماشان» تلفظ اش می کنند. دیار مردمانی که هشت سال جنگیدند، زخم خوردند اما صبورانه ناله نکردند. لب گزیدند. درست مثل کیانوش. اما خم به ابرو نیاوردند. گله نکردند از روزگار. بلکه محکم تر به میدان آمدند. آنقدر محکم که فولاد هم گفت تسلیم! آنقدر استوار که جهان هم سر خم کرد و به افتخار کیانوش این شیربچه سرزمین ایران تعظیم کرد.

کیانوش رستمی

اما این همه قصه نیست. کرمانشاهی ها جلوی خانه کیانوش «هلپرکه» – رقص دسته جمعی کُردی – کردند. پای روی زمین کوبیدند، سر به آسمان سائیدند اما سالهاست که بیکاری و اعتیاد تن جوان ها و البته پدرها و مادرهایشان را می لرزاند.

سالهاست که حال «کرماشان» خیلی خوب نیست. حتی وقتی «باختران» شد و بعد اسماعیل ططری آن نماینده پرجوش و خروش در خاک آرمیده نامش را به کرمانشاه برگرداند هم حال همه خوب نشد! از صحنه و اسلام آباد بگیر تا سنقر و جوانرود و پاوه و کنگاور و هرسین و گیلانغرب و سرپل ذهاب و قصرشیرین!باید کرمانشاه رفته باشی، در میان آن همه «پهلوان» قدم زده باشی، مردم با غیرتش را دیده باشی و فقر و بیکاری پنهان زیر چین های درشت پیشانی مردها را دیده باشی تا بدانی ملی پوش شدن یک کرمانشاهی چه کار دشواری است. تا بدانی برای بالا کشیدن خود از کف خیابان و ایستادن روی سکوهای جهانی چقدر یک جوان باید عرق بریزد. کرمانشاه پر است از کیانوش رستمی. از پهلوان. مثل شهرهای اساطیری.

در میانه پایکوبی برای کیانوش رستمی من یاد بابک قربانی افتادم. کشتی گیر پرامید کرمانشاهی که خودکشی و رفت. دوسال پیش وقتی در یک برنامه زنده تلویزیونی خواستم از مرگ تلخ بابک بگویم مجری نگذاشت. پرید وسط بحث و اجازه نداد از تلخ ترین خودکشی سال حرف بزنم ولی مگر فرقی هم می کرد؟!

بابک قربانی

جمعه نهم تیرماه ۱۳۹۱ بدترین روز زندگی بابک قربانی و آغاز موج دوم سیاه روزی ها و ایام تباه او پس از اعلام خبر دوپینگ و محرومیت اش بود. بابک قهرمان جوانان جهان، قهرمان گوانگجو به همراه برادرش برای تفریح و شکار به ارتفاعات کرمانشاه می روند.در مسیر بازگشت او در کنار محلی اطراف یک روستا مشغول شناکردن می شود. اما ممانعت و برخورد لفظی جوانی باعث درگیری میان آنها می شود. کار به نزاع بیشتر و حضور افراد محلی می کشد. بابک در یک تصمیم آنی خانمانسوز با تفنگ شکاری خود به سجاد زارع شلیک کرد و او را کُشت. دستگیر و زندانی شد. تلاش ها برای نجاتش به جایی نرسید. او در حالی که برای رسیدگی به مجازاتش در زندان دیزل آباد کرمانشاه روزها را سپری می‌کرد، در شبانگاه ۲۴ آبان ۱۳۹۳، با مصرف مقداری زیادی قرص خواب آور خودکشی کرد.

بابک قربانی
او را به بیمارستان منتقل کردند اما مرگ چالاک تر از پزشکان بود و بابک قربانی در ۲۶ سالگی در خاک سر خوابید. آن اندام ورزیده که می توانست در ریو حالا کیانوش رستمی دیگری باشد …

کرماشان مثل خیلی از جاهای دیگر این مرز پرگهر پر از کیانوش است. پر از قهرمان و ستاره. فقط باید آنها را کشف کرد. مدیریت کرد. راه را نشان شان داد. نگذاشت بلغزند. حتماً هم قرار نیست که همه شان بروند و مدال از المپیک بیاورند.

همین که بتوانند نان برسانند به سفره شان، ازدواج کنند، زندگی تشکیل دهند و یک شب کنار خانواده شان از پای تلویزیون برای قهرمان ها دست بزنند برایشان کفایت می کند. ما مردمان قانع و فروتنی هستیم. شایسته زندگی بهتر. حتی بدون مدال المپیک!

احسان محمدی

مطالب مرتبط
بدون نظر

ورود