جرائم انگشت شماری در جهان وجود دارند که از نظر تاثیرگذاری تاریخی بتوان آنها را با “قتل” مقایسه کرد. شاید یک ترور قادر باشد مسیر تاریخ سیاسی را تغییر دهد، اما قتل اقدامی بدیع محسوب می شود که می تواند هرج و مرج ناشی از شوک وارده را در روح و روان جامعه منتشر کند. پدیده ای که گاها تخمین تبعات آن بسیار دور از ذهن خواهند بود.
پایگاه اینترنتی «مردم» با انتشار گزارشی ۱۰ مورد از تاثیر گذار ترین قتل های تاریخ را مورد بررسی قرار داده است. قتل هایی که بعضا به تغییر دیدگاه ما نسبت به ماهیت انسان ها منجر شده است، یا الهام بخش تحولاتی اجتماعی بوده اند. قتل هایی که حتی به تنهایی موجب کشته شدن صدها هزار انسان دیگر شده اند و نام مقتول و در مواردی قاتل را به اسطوره هایی تاریخی تبدیل کرده اند.
۱۰- ایوان ایوانوویچ (Ivan Ivanovich)
ایوان چهارم، ملقب به “ایوان مخوف”، از اواسط سلطنتش به دلیل خیانت بسیاری از “بویارها” (نجبای روسیه) دچار بدبینی شد و دست به قتل و کشتار گسترده زد. وی که اساسا کنترل درستی بر رفتار و اقدامات خود نداشت، در سال ۱۵۴۷ به عنوان اولین تزار به مقام تزار تمامی روسیه رسید.
شبی در نوامبر ۱۵۸۲، تزار روسیه یا همان ایوان چهارم با لحنی تند شروع به مشاجره با همسر باردار پسرش کرد. مشاجره ای که لحظه به لحظه بالا می گرفت و در نهایت تزار به سمت عروسش حمله کرد. ایوانِ پسر که از این صحنه ناراحت می شود به سرعت وارد عمل می گردد و سعی می کند پدر را کنترل کند که تزار دچار جنون عانی شده و با گرز به سر پسرش می کوبد.
ایوان پسر که وارث تاج و تخت روسیه نیز محسوب می شد چند روز بعد بر اثر شدت جراحات وارده می میرد اما تبعات این مرگ برای تاج و تخت و حتی روسیه، سالها بعد خود را نشان می دهد.
در واقع ایوان تنها فرزند سالم تزار روسیه محسوب می شد که توانایی اداره کشور را داشت. فئودور – برادر کوچک تر ایوان- بسیار ضعیف و از نظر ذهنی ناتوان بود. پس از مرگ تزار و به قدرت رسیدن فئودور، وی عملا مهره ای نمادین محسوب شده و ملکت توسط وزرا و درباریان آن زمان روسیه اداره می شد.
با مرگ فئودور که هیچ گاه نتوانست وارثی (فرزند پسر) برای تاج و تخت معرفی کند، روسیه آماده انفجار، در سرازیری هرج و مرج و بی قانونی گرفتار شد. چند سال ابتدایی پس از مرگ وی را به عنوان “دوران مخوف” روسیه نامگذاری کرده اند. این شرایط تا دو دهه بعد از مرگ فئودور ادامه داشت و بنا بر مدارک موجود، یک سوم جمعیت کشور (بیش از ۵ میلیون نفر ) بدلیل گرسنگی و جنگ های داخلی کشته شدند.
ژان پُل مارا (Jean-Paul Marat)
بعد از استحاله حکومت پادشاهی و پیروزی انقلاب کبیر فرانسه، گروه ها و فرقه های بسیاری در این کشور در تلاش بودند کنترل این جمهوری نوپا را در دست بگیرند. ژان پل مارا از نویسندگان روزنامه تندروی «دوستدار مردم» و از حامیان آشکار حزب ژاکوبین (بزرگترین و پرقدرتترین حزب درگیر در انقلاب فرانسه) را باید یک انقلابی رایکال با اندیشه های قوی ناسیونالیستی دانست.
مارا به دلیل بیماری پوستی مزمنی که داشت، بیشتر وقت خود را در وان آب سرد میگذراند و در همان جا هم به نامهها و کارهای اداری رسیدگی می کرد. وی در ۱۳ ژوئیه ۱۷۹۳ در حالی که در حمام خانه اش مشغول نوشتن بود، توسط دختر جوانی به نام شارلوت کوردی، (از اعضای حزب میانه رویِ ژیروندیست) با ضربات چاقو به قتل رسید.
کوردی که مدعی شده بود پیام و اطلاعات مهمی از حزب ژیروندیست برای مارا دارد بعدها در دادگاه گفت: من یک نفر را کشتم تا ۱۰۰ هزار نفر را نجات دهم. اما شرایط کاملا بر عکس پیش رفت.
بسیاری بر این باورند که مرگ مارا، جرقهای بود برای شعله ور شدن دوره اختناق، قتل و وحشت در فرانسه، موسوم به دوران وحشت (la Terreur). مارا تا درجه شهید در جامعه فرانسه ارتقا یافت. ماکسیمیلین دو روبسپیر (Maximilien de Robespierre) قدرتمند ترین فرد عضو ژاکوبین با تمسک به قتل مارا، بر آتش جنگ و خونریزی در فرانسه دامن زد و دوران سیاهی را در این کشور موجب شد. بر اساس آمار موجود در آن دوران تنها نزدیک به ۲۵ هزار نفر رسما اعدام شدند حال آنکه شمار کشته شدگان کلی آن سالها بر اثر خشونت ها و درگیری های داخلی از مرز ۲۰۰ هزار نفر نیز فراتر می رود.
۸- بابی فرانکس (Bobby Franks)
قتل «باب فرانکس»، پسر ۱۴ ساله شیکاگویی، نه تنها یکی از بحث برانگیزترین جلسات دادرسی تاریخ قضایی آمریکا را موجب شد بلکه نتیجه این دادگاه در سال های بعد باعث گشت، مجازات اعدام به جز موارد خاص بطور کامل در ایالات متحده برچیده شود.
ماجرا از این قرار بود که «نیتن لئوپولد»، یک نابغه (باضریب هوشی ۲۱۰)، با همراهی دوستش ریچارد لوب درتلاش برای اجرای حساب شده ترین قتل تاریخ، یکی از اقوام نزدیک لوب را به عنوان کاندید کشته شدن انتخاب کردند.
بعد از هفت ماه برنامه ریزی نقشه عملی می شود و پس از سوار کردن بابی فرانکس داخل ماشین و وارد کردن ضربه به سر او دو قاتل به سمت ایندیانا حرکت می کنند تا جسد را در میان زباله ها رها کنند.
اگرچه نقشه بسیار ماهرانه طراحی شده بود اما در اجرای آن به شکلی مضحک مبدتیانه عمل می شود. نخست اینکه چند شاهد عینی پسر بچه را در حال سوار شدن داخل ماشین لوب می بینند و دوم اینکه عینک لئوپاد در کنار جسد پیدا می شود. با رد گیری عینک و رسیدن به دو مضنون اصلی، انکارها پایان یافته و هر دو قاتل دیگری را به انجام قتل متهم کردند.
کلارنس دارو، یکی از معرف ترین وکلای مدافع آن روزهای آمریکا برای نجات موکلانش از حکم اعدام در دادگاهی دوازده ساعته طوفانی به پا می کند که در نهایت به شکسته شدن حکم اعدام انجامید.
اما این پایان کار برای این قتل نبود. پیروزی دارو در این دادگاه الهم بخش بسیاری از فعالین مخالف حکم اعدام در آمریکا شد تا جایی که نرخ اعدام در دهه ۱۸۵۰ به شدت کاهش یافت و در نهایت به منع کامل اعدام در این کشور انجامید.
۷- چارلز آگوستوس لیندبرگ جونیور
اول مارس ۱۹۳۲، چارلز لیدربرگ جونیور نوزاد ۲۲ ماه یکی از معروف ترین فضانوردان آن روزها، از تختش دزدیده شد و سارق در پاکتی از خانواده نوزاد خواست ۵۰ هزار دلار بابت آزادی فرزندشان بپردازند.
شهرت لیندبرگ به سرعت این آدم ربایی را به یکی از پر سر و صدا ترین جرائم قرن در آمریکا مبدل کرد. اما سیرک خبری رسانه ها و البته بی کفایتی پلیس تلاش ها برای نجات نوزاد را بی نتیجه گذاشت.
رد پای آدم ربا به شکلی کاملا تصادفی توسط پلیس و خبرنگاران از بین رفت و سرنخ های اشتباه، روند بازرسی ها را با اختلال همراه ساخت. صرف نظر از دست نوشته موجود، یک نردبان چوبی در نزدیکی خانه تنها مدارک در اختیار بود.
نامه های تهدید آمیز ادامه داشت تا در نهایت در ماه می، یک راننده کامیون جسد نوزادی را در کنار جاده پیدا کرد که نتیجه کالبد شکافی نشان می داد چند ماه پیش (احتمالا همان شب وقوع جرم) بر اثر وارد شدن ضربه به سر کشته شده است.
دو سال بعد، پلیس، نجاری آلمانی را با نام «برونو هافمن» دستگیر کرد که مشخصاتش دقیقا با مظنون احتمالی مطابقت داشت و از دانش و توان ساختن نردبان برخوردار بود. آثار باقی مانده روی نردبان با ابزار موجود در کارگاه هافمن همخوانی داشت و در نهایت نمونه هایی از چوب بکار رفته در ساخت نردبان در اتاق زیر شیروانی وی یافت شد. هافمن در سال ۱۹۳۶ در حالیکه هیچ گاه به جرم خود اعتراف نکرد، گناهکار شناخته و اعدام شد.
قتل این نوزاد یکی از مشهورترین جرائم قرن بیستم محسوب می شود که نه تنها به افزایش هوشیاری و اضطراب عمومی در نگهداری از فرزندان انجامید، بلکه قوانین مربوط به آدم ربایی در آمریکا هم در سطح ایالتی و هم در سطح فدرال را بشدت تشدید کرد. تا جایی که در صورت آسیب دیدن گروگان، آدم ربا می تواند با حکم مرگ مواجه شود.
۶-الیزابت شورت یا کوکب سیاه (Elizabeth Short)
پانزده ژانویه ۱۹۴۷ جسد زنی جوان در گوشه یکی از خیابان های کم رفت و آمد لس آنجلس یافت شد که به طرز ناگواری به قتل رسیده بود. بدن این زن جوان دو نیم شده بود بطوریکه تمام خون بدنش در خیابان جاری بود.
شواهد حاکی از آن بود که قاتل با چاقو یک پارگی بزرگ در صورت مقتول نیز ایجاد کرده است. چاقو در داخل دهان مقتول گذاشته شده و از دهان تا گوش وی را پاره کرده بود. قاتل که هیچ رد پایی از خود به جا نگذاشته بود ابتدا جسد را شسته سپس به محل مورد نظر حمل کرده بود. قتلی که هنوز معمای آن پابرجاست.
در فاصله کمی از اطلاع پلیس، مشخص شد جسد متعلق به الیزابت شورت، هنرپیشه جوان و مشهور آمریکایی است. فشار رسانه ها و افکار عمومی تحقیقات گسترده ای را درباره این قتل موجب شد. شهادت های بسیاری صورت گرفت اما همگی بیهوده بود. کیف دستی و یکی از کفش های الیزابت در فاصله چند کیلومتری از صحنه جرم داخل یک سطل زباله پیدا شد.
حتی چند هفته بعد بسته ای از لوازم شخصی این هنرپیشه به دفتر یکی از روزنامه های آمریکا ارسال گشت. البته تمامی این لوازم با گازوئیل شسته شده بودند بطوری که هیچ اثر انگشتی روی آن یافت نشد و فرستنده بسته نیز برای همیشه مجهول ماند.
دهه ها تحقیق و بازجویی از متهمین متفاوت هیچ کورسویی از امید برای حل این معما بوجود نیاورد. این قتل از منظر تاریخی نقطه مقابل عصر طلایی هالیوود محسوب می شود. ماهیت مخوف جنایت این واقعیت را برای همیشه در اذهان شکل داد که حتی در میان زرق و برق و شکوه، هیولاهایی وجود دارند که می توانند جنایاتی این چنینی مرتکب شوند.
۵- اِمِت تیل (Emmett Till)
وقایع اندکی را در تاریخ جنبش های حقوق بشری آمریکا می توان یافت که به اندازه قتل بی رحمانه اِمِت تیل تاثیر گذار بوده باشند.
اوت ۱۹۵۵، تیل ۱۴ ساله در تعطیلات به میسی سیپی می رود تا به اقوامش سر بزند. ولی در شهر اتفاقی از یک مغازه بقالی خرید می کند و صاحب مغازه (کارولاین برایانت) با تیل نوجوان مشغول صحبت می شود. همسر کارولین همراه با تعصبات افراطی نژاد پرستانه از صحبت کردن پسر بچه سیاه پوست با همسرش خشمگین شده و پس از تعقیب اِمت منزل دایی او را پیدا می کند.
شب هنگام همسر کارولاین به همراه دو دوست دیگرش به منزل مورد نظر حمله کرده و پس از ضرب و شتم شدید امت یکی از چشمهای او را از کاسه در می آورند و پس انواع از اهانت های فیزیکی با اسحله به سر او شلیک می کنند. جسد امت چند روز بعد در رودخانه پیدا شد.
به دلیل ماهیت وحشیانه و غیر انسانی جنایت، مادر امت تصمیم می گیرد مراسم خاکسپاری را با تابوت باز انجام دهد. روزنامه ها عکس پیکر تکه تکه امت را چاپ و منتشر کردند و همین موضوع خشم عمومی را نسبت به عاملان و انگیزه های پس جنایت به نقطه اوج خود رساند. اعتراضات و خشم عمومی تا جایی پیش رفت که قانون حقوق بشری سال ۱۹۵۷ به تصویب رسید.
بریانت و همدستانش توسط دادگاهی متشکل از هیئت منصفه تماما مرد و سفید پوست، از کلیه اتهامات تبرئه شدند اما چند ماه بعد در مصاحبه با نشریه Look به جرم وحشیانه خود اعتراف کردند.
نکته جالب تر اینکه عاملان این جنایت هیچگاه زندانی نشدند.
۴- کیتی جنوز (Kitty Genovese)
کیتی جنوز ساعت سه بامداد ۱۳ مارس ۱۹۶۴ در مسیر بازگشت به خانه، به شکل بی رحمانه توسط وینستون موسلی در پارکنیگ روبروی آپارتمانش کشته شد.
اما آنچه بیش از هر چیز دیگری این قتل را برجسته می کند، واکنش همسایگان مقتول به این اتفاق است. تحقیقات پلیس نشان داد ۳۸ نفر از همسایگان جنوز شاهد جان دادن دلخراش مقتول بوده اند اما هیچکدام نه به کمک او رفته اند و نه به پلیس اطلاع داده اند.
پلیس در آن زمان از این پدیده به عنوان “سقوط اخلاقیات” یاد کرد، اما تحقیقات دقیق تر روانشناسانه با مشارکت جامعه شناسان در باره “سندروم جنوز” با طرح ایده هایی جدید، واقعیت هایی تاریک از ماهیت انسان ها را به تصویر کشید.
ایده هایی همچون “بازدارندگی تماشاچیان” و “توزیع مسئولیت” ابعادی جدید از ماهیت زندگی اجتماعی انسانها را به تصویر کشید:
- بازدارنگی تماشاچیان: هرچه جمع بزرگتر باشد، شرم و خجالت فرد یاری رسان از اینکه کمکش مناسب نباشد، بیشتر میشود.
- توزیع مسئولیت: هرچه جمع بزرگتر باشد، از بار روانی و هزینه کمک نکردن کاسته میشود.
۳- شِرون تِیت (Sharon Tate)
قتل شِرون تیت و دوستانش به دست فرقه مذهبی “مَنسِن” بی شک یکی از فجیع ترین و تلخ ترین جنایات تاریخ ایالات متحده محسوب می شود. تابستان ۱۹۶۹ تیت که در آن روزها بعنوان هنرپیشه ای زیبا و خوش آتیه یکی از نمادهای درخشندگی و شهرت در فرهنگ هیپی (ضد فرهنگ) در آمریکا محسوب می شد به همراه ۳ نفر از دوستانش به طرز فجیعی در خانه خود به قتل رسید.
چارلز منسِن که رهبری خانواده (فرقه) منسن را برعهده داشت بر این باور بود با رمزگشایی از الهامات نبوت در ترانه های بیتلز در آینده ای نزدیک رهبر جهان خواهد شد. وی بر پایه این باور قتل های فجیعی را در آن دوران پایه ریزی کرد زیرا معتقد بود از مسیر “آخرالزمان خشونت آمیز” می تواند جامعه را درگیر هرج و مرج کرد و سپس بر آن حکومت نمود.
طراحی و اجرای این قتل ها به گونه ای بود که انگشت اتهام به سوی دیگر گروه ها همچون تشکلی آمریکایی-آفریقایی موسوم به پلنگ های سیاه نشانه برود.
رومان پولانسکی، کارگردان معروف سینما و همسر شرون در شب جنایت برای نهایی کردن پروژه سینمایی خود در لندن به سر می برد از لنو و روزماری لابیانکا خواسته بود شب را در کنار همسرش بمانند. (شرون در زمان قتل ۸ ماهه باردار بود)
فرقه منسون با قطع کابل تلفن ابتدا یکی از مقتولین را در پارکینگ به ضرب گلوله از پای درآوردند و پس از ورود به خانه و حلق آویز کردن دیگر مقتولین آنها را به ضربات متعدد چاقو به قتل رساندند.
یکی از چهار مهاجمی که در این ماجرا دست داشتند، توسط تنها شاهد قتل شناسایی شد. وی ساعت ۱۱:۳۰ شب او را در حوالی خانه شارون دیده بود و به این ترتیب «خانواده منسون» که چهار نفر از آنها مرتکب این جنایت شوکه کننده شده بودند، دستگیر شدند.
این گروه پس از دستگیری به قتل تیت و دوستانش اعتراف کردند، حتی یکی از آنها (سوزان اتکینز) از التماس های شارون تیت برای زنده ماندن گفت و اظهار کرد شارون آخرین نفری بود که به قتل رسید.
بسیاری از قتل تیت بعنوان پایان رویای هیپی در آمریکا یاد می کنند که چندی پیش بواسطه شکست این کشور در جنگ ویتنام با سرخوردگی بزرگی مواجه شده بود.
۲- انریکه کاماره نا (Enrique Camarena)
انریکه “کی کی” کاماره نا در اوایل دهه ۱۹۸۰ بعنوان یکی از افسران ویژه اداره مبارزه با مواد مخدر آمریکا (DEA) بشدت در پی دستگیری رافائل کارو کوئینته رو و میگوئل گالاردو دو تن از سرشاخه های قاچاق مواد مخدر در آن دوران بود.
کارلو کوئینته در اتحاد با تولید کننده کوکائین کلمبیا (گالاردو) بیشترین سهم را در قاچاق مواد مخدر به داخل خاک آمریکا از مرزهای مکزیک داشت و یکی از سازمان دهندگان بزرگ در این عرصه محسوب می شد. وی همچنین در تولید و تجارت چند صد ملیون دلاری ماریجوآنا در آمریکا نیز نقشی محوری ایفا می کرد.
در حالیکه این تجارت پرسود هر روز شاخه های جدیدی در داخل ایالات متحده می گستراند، تهدید کاماره نا نیز هر روز بیشتر و جدی تر می شد. سرانجام وی در هفتم فوریه ۱۹۸۵ ربوده شد و دو روز تمام در دامداری گالاردو بی رحمانه ترین شکنجه ها را تحمل کرد.
بیشتر استخوان های سر و صورت وی شکسته شده بود، حنجره اش را له کرده و یک پیچ گوشتی بزرگ را در پیشانی اش فرو کرده بودند. نتایج کالبد شکافی نشان می داد طی این دو روز به وی مواد تزریق شده بود تا در جریان شکنجه ها هوشیار باشد.
کوئینته رو در سال ۱۹۸۵ به جرم طراحی قتل دستگیر شد و گالاردو نیز سرانجام در سال ۱۹۸۹ به دام افتاد. دستگیری این دو سرشاخه موجی تکان دهنده را به سمت گروه های زیر زمینی مکزیک روانه ساخت در نهایت موجب از هم گسیختگی این زیرشاخه ها شد. در حالیکه شاخه های بالایی در تلاش برای حفظ انسجام و بازسازی خود بودند، کارتل های کوچک درگیر یک جنگ تمام عیار برای دست یابی به قدرت گشتند.
این جنگ همچنان نیز ادامه دارد و هر روز بر وسعت و خونین بودن آن افزوده می شود. بر اساس آمار موجود بین سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۲ بیش از ۶۰ هزار نفر در این درگیری ها کشته شدند.
۱- توپاک شکور (Tupac Shakur)
توپاک شکور ۷ سپتامبر ۱۹۹۶ توسط مهاجمی مسلح در لاس وگاس ایالت نِوادا در داخل خودرو خود به ضرب گلوله کشته شد. او را می توان قربانی رقابت جدی صنعت هیپ هاپ شرق و غرب آمریکا در دهه ۱۹۹۰ معرفی کرد.
وی که چند روز بعد در بیمارستان به دلیل شدت جراحات جان خود را از دست داد هنوز هم یکی از تاثیرگذارترین و محبوب ترین صداها در تاریخ موسیقی هیپ هاپ محسوب می شود.
البته دو سال پیشتر یعنی سال ۱۹۹۴ توپاک شکور از یک سوء قصد جان سالم به در برده بود. وی در لابی استودیوی ضبط موسیقی به نام کواد واقع در نیویورک، پنج بار هدف شلیک گلوله قرار گرفت. اتفاقی که منجر به شکل گیری رقابت شدید موسیقیایی میان ساحل شرقی و ساحل غربی در ایالات متحده شد.
توپاک که پس از حمله در سال ۱۹۹۴، همیشه همراه خودش چند محافظ شخصی و جلیقهٔ ضد گلوله حمل میکرد، آن شب هیچ کدام را همراه نداشت. دلیل این موضوع هنوز یک معماست.
نکتهٔ جالب این است که نام آخرین آلبوم او “The Don Killuminati: The Seven Day Theory ” بود که اگر حروف آن را جابجا کنیم این جمله به دست میآید: “OK on tha 7th u think I’m dead yet I’m really alive” که معنی آن میشود: تو فکر میکنی که من در روز ۷ می میرم ولی من هنوز زنده ام.
شمارهٔ ۷ در چند جای دیگر هم وجود دارد مانند: ۷ سپتامبر به او شلیک کردند. از ۱۲ تیر ۷ تیر به او نخورد. او در ۴:۰۳ صبح مرد که جمع آن ۷ می شود. همچنین او در سن ۲۵ سالگی مرد که جمع ۲و۵ هم ۷ می شود.
البته خیلی ها در مرگ توپاک شک دارند و با توجه به چند عکس و فیلمی که بعد از مرگ توپاک او را زنده نشان می داد عقیده دارند که وی هنوز زنده است. توپاک اواخر عمر خود خیلی به ماکیاولی علاقهمند شده بود. ماکیاولی فیلسوف ایتالیایی بود که همه فکر می کردند در سن ۲۵ سالگی مرده اما او دوباره بعد از ۱۸ سال (در سن ۴۳ سالگی) بازگشت و انتقام خود را از دشمنانش گرفت به همین دلیل خیلیها معتقدند که توپاک نمرده و میخواهد از روش ماکیاولی استفاده کند. همچنین وقتی مادرش جنازهٔ توپاک را دید گفت که او پسرش نیست!
به هرحال اگر به فرضیات بی توجه باشیم و توپاک را مرده تلقی کنیم، می توان او را یکی از تاثیرگذارترین خواننده های هیپ هاپ تاریخ آمریکا تلقی کرد که هنوز هم بسیاری از آلبوم ها و تِرَک های او در سرتاسر جهان ریمیکس می شود.
آقا من نفهمیدم چجوری با جابجا کردن حروف The Don Killuminati: The Seven Day Theory جمله ی OK on tha 7th u think I’m dead yet I’m really alive بدست میاد !! دقیقا چی با چی و طبق چه قاعده ای جابجا شده که اینجوری شده؟؟؟
!!!!!!
بنظرم مهمترین که تو لیست نیست جان اف کندی هست
این قتلهایی که نام بردی میشه بگی چطور مسیر تاریخ رو تغییر دادند