تلخ تر از زهر. یک پایان تکان دهنده. پایانی که نتیجه همه بی مهری این سال ها بود. خبری تلخ تر پس از یک خبر تلخ. وقتی چند وقت پیش، خبر دست فروشی ایرج خدری پیشکسوت بسکتبال ایران در رسانه ها مطرح شد، همه شوکه شدند. اینکه چطور ممکن است یک ملی پوش سابق به چنین حال و روزی بیفتد. اما خبر در واپسین ساعات شنبه ۱۹ تیرماه منتشر شد؛ مرگ او. این شوک دوم بسیار سنگین تر و تلخ تر بود.
عروسکفروش بی آزار میدان امام حسین، چشم های خستهاش را به روی تیرگی این جهان بست. ایرج خدری عضو سابق تیم ملی بسکتبال، به آسمانی پرکشید که قامت ۲۱۶ سانتیمتریاش به همانجا تعلق داشت. زندگی هیچوقت به او روی خوش نشان نداد. نه آن روزها که در قامت یک آسمانخراش تازه وارد در تیم ملی همه را به داشتن یک ستاره بزرگ و خوش آتیه امیدوار کرد اما مصدومیت آرزوهایش را کال گذاشت؛ نه آن روزها که با اتکا به قد و قامت بلندش در چند فیلم و سریال حضور یافت اما مشکلات جسمانی راه را بر او بست.
خدری بسکتبال را از سال ۶۴ آغاز کرد. در همان سال های اول بازی اش، به تیم ملی رسید. سال ۷۷ بود که مصدوم شد و از بسکتبال حرفه ای خداحافظی کرد. خدری در روزهای سخت زندگی اش همیشه از مسئولان فدراسیون و باشگاه فتح گلایه می کرد که چرا به او توجهی نمی کنند. در لابلای این مشکلات سخت، بیماری MS همسر او هم مشکلاتش را دو چندان کرد. این بود که خدری رو به دستفروشی آورد. آنها که او را می شناختند در حوالی میدان امام حسین(ع) بهت زده به قهرمان ملی شان نگاه می کردند که چطور برای یک لقمه نان بساط در پیاده روی خیابان پهن کرده. این مشکلات سرانجام خدری را از پای در آورد و او برای همیشه رفت. پزشکان می گویند از بین رفتن قوای کامل جسمی اش، عامل مرگ او بود.
پدر دو فرزند خردسال و همسر زنی که بیماری MS دارد. چه بر سر این خانواده میآید که پدر معلول، همین روزی ناچیز از دستفروشی را هم به خانه نخواهد آورد؟ چقدر گفتیم و نوشتیم. چندبار تلویزیون، وخامت وضعیت او را پخش کرد! اما وزیر بهداشت با همراهی عکاس وزارتخانه، عادت به بالین سلبریتیها دارد.
شرمساری از مرگ ایرج به رخسار مسئولین و دولتمردانی مینشیند که این روزها کوس رسوایی فیشهای نجومی حقوقیشان گوش فلک را پر کرده اما در این شهر امثال خدری ها به دلیل ناتوانی مالی و بی بضاعتی از درمان خود عاجزند و جان می سپارند. ایرج میخواست جایی به او کار بدهند که دیگر روی پلکان مقابل بانک سینا ننشیند. ایرج اصلا فیش حقوقی نداشت. داغ داشتن شغلی با حقوق بخور نمیر، به دل ایرج ماند. کیست که جگرش آتش نگیرد از چنین مرگی؟
ایرج رفت و از زحمت ماموران سد معبر شهرداری کاست که بارها با خشونت، بساط حقیر او را برچیدند. همان شهرداری که مصادف با مرگ ایرج، شایعات از جشن مجلل عروسی دخترش در پارک جنگلی لویزان خبر می دهند تا در عزای ایرج بساط شادی آقایان جور باشد. ایرج روزی پر کشید که خبر قهرمانی دختری از خاندان بشار اسد در تهران منتشر شده. با اسب اصیلی که قیمتش را فقط خدا میداند و با بنز ضدگلوله سفارت سوریه تا مقر این سفارت اسکورت می شود.
ایرج در یک خانه استیجاری محقر در کوچه پس کوچه های خیابان پیروزی پیش چشم خانواده اش با دنیا وداع کرد در حالیکه وسعت این خانه محقر به اندازه سونا و جکوزی پنت هاوس مجردی برخی از آقازاده ها هم نبود! ایرج هیچ نداشت جز ته مانده غروری برای حفظ کانون خانواده. از خدری دو فرزند خردسال هم به یادگار مانده است که حداقل مسئولان می توانند به خانواده او کمک کنند. همسر خدری هم همچنان به دلیل MS با مشکلات زیادی روبروست.
اول از همه خدا بیامرزش .. حقش این نبود
دوما . دست نویسنده درد نکنه ک حقیقت رو
بدون هیچ کم و کاستی باز گو کردی
خدا رحمتش کنه آدم چی میتونه بگه
این همه خیر داریم یکی باید به خونوادش کمک کنه
خدا شاهده من خودم دانشجو هستم کاری ازم ساخته نیست
آقای نویسنده واقعا دستتون درد نکنه با اون مطلب زیباتون
This is exactly what I was looking for. Thanks for wrtgnii!
خدا رحمتشون کنه ،شما ادرسی از خانواده ایشون دارید؟