پل شریدر فیلمنامه نویس و کارگردان امریکایی معمولا به خاطر نگارش فیلمنامه«راننده تاکسی» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی شناخته می شود. اما او از همان دهه ی هفتاد که «راننده تاکسی» ساخته شد؛ فیلمسازی را آغاز کرد و فیلم های درخشانی همچون« سرسخت»، «ژیگولوی امریکایی»،«پریشانی» و «همراه» را ساخته است.
پل شریدر پیش از فیلمنامه نویسی و کارگردانی در دهه ی هفتاد میلادی نقد و مقاله سینمایی می نوشت و برخی از تحلیل های او در حوزه متون انتقادی سینما کلاسیک محسوب می شوند. سه سال پیش شریدر به عنوان کارگردان با لیندزی لوهان در فیلم «دره ها» همکاری داشت در همان زمان یادداشت کوتاهی درباره شباهت ها و تفاوت های لیندزی لوهان و مرلین مونرو نوشت که در نشریه سینمایی معتبر «فیلم کامنت» منتشر شده که ترجمه ی این مطلب را در ادامه میتوانید بخوانید.
همزمان با کارگردانی فیلم «دره ها»، کتاب «ناجورها»ی «جیمز گودز» را می خواندم که متوجه شباهت زیاد میان «مرلین مونرو» و هنرپیشهای که با او کار میکردم یعنی «لیندزی لوهان» شدم.
این شباهتها چه بودند؟ غیرقابلپیشبینی بودن، کجخلقی، غیبت، نیازمندی و سایکودراما و از همه مهمتر اینکه هر دو بهگونهای بازی میکنند که نمیتوانید از پردهی نمایش فیلم چشم بردارید.
مونرو و لوهان هر دو در فضایی میان هنرپیشگی و شهرت زندگی میکنند؛ یعنی بهگونهای که نمیتوان میان زندگی شخصی و حرفهای آنها تفاوت زیادی قائل شد. بیشتر افرادی که در این حوزه فعالیت دارند، بهخوبی قابلیت درک و تمیز دادن دو فضای یادشده را دارند. به این صورت که یک هنرپیشه برای موفقیت، بین زندگی شخصی و کار خود تعادل برقرار کرده و آنها را از یکدیگر تفکیک مینماید. اما برخی از ستارههای سینما همانند مرلین مونرو و لوهان این توانائی را نداشته و از آن عاجز هستند.
هنگام تماشای بازی این دو نفر، احساس میکنید نقش واقعی خود را ایفا میکنند زیرا آنها بهطور کامل در شخصیت داستان غرق میشوند. بهنوعی باید گفت بازی این دو نفر کاملا زیرپوستی است؛ کاری که هنرپیشههای تحت کنترل قادر به انجام آن نیستند.
البته باید اذعان کنم که لوهان به نسبت مونرو، استعداد ذاتی بیشتری برای هنرپیشگی داشت اما او نیز همانند مرلین یک نقطهضعف اساسی داشت و آن عدم توانایی در «وانمود کردن» بود!
لوهان تصور میکرد باید تمامی فعالیتهای شخصیت داستان را تجربه نماید تا بتواند بهخوبی از عهده اجرای آن بربیاید. همین مساله برایش مشکلات روحی متعددی ایجاد کرده بود. هر دو شخصیت موردبحث گویا در فیلمهایشان زندگی میکردند. بهطور مثال، لوهان با نقشهایش رشد کرده و بزرگ شد؛ در نقش دختران آمریکایی، بانامهای آمریکایی مثل «هالی پارکر»، «مگی پیتون»، «آنی جیمز» و ….
مونرو و لوهان زندگی کاملا آمریکائی داشتند، از خشونت و سیگار کشیدن گرفته تا داشتن موهای بلوند.
با تمامی این تفاسیر باید بگویم که LL (لیندزی لوهان) شبیه MM (مرلین مونرو) نبود. تفاوتهای این دو نفر بسیار جذابتر از شباهتشان است. این تفاوت را نیز ۵۰ سال فاصلهای که بین زمان بازیگری این دو وجود دارد، ایجاد نموده. در طول این دوره زمانی، بسیاری از مسائل مربوط به بازیگری، ستاره بودن و حتی سبک فیلمها تغییر کرده است.
مرلین دو نکته قابل اشاره دارد که در لوهان شاهد آنها نیستیم؛ وی محصول فرهنگی بود که تحت تاثیر مسوولیت های عمومی قرار داشت؛ استعداد بازیگری، چهره زیبا و شخصیت بامزه و شیرین میتوانست یک نفر را وارد این عرصه کرده و نگه دارد.
برای تداوم شهرت و موفقیت نیز فرد باید خودش را مصمم و جدی نشان میداد: تحصیل هنر، مربی بودن، خواندن ادبیات، احترام به پیشکسوتهای این عرصه، ازدواج با یک نمایشنامهنویس و تحت حمایت یک موسسه سینمایی یا تئاتر بودن. برای دریافت پاداش شهرت خود نیز باید با قوانین سیستم آن زمان همگام میبود؛ که مونرو تمامی این موارد را رعایت میکرد و داشت.
دوم اینکه، مونرو محصول سیستم استودیویی بود. استودیوها در آن زمان نفوذ و اعتبار زیادی داشتند و از آن برای حمایت از ستارههای خود در برابر رسانهها و دادگاهها استفاده میکردند.
شاید جالب باشد بدانید که مونرو با انواعی از مشکلات قانونی مواجه بود که لوهان نیز در ۵ سال اخیر بهواسطه آنها تحت پیگرد قرار داشته. اما مشکلات این هنرپیشه زمانی عمومی شد که دیگر مخفی نگهداشتن آنها ممکن نبود؛ اگرچه تا پیش از آن، مرلین تحت حمایت شدید تولیدکنندهها قرار داشت.
اما این مسائل امروزه بهطورکلی فرق کرده؛در حال حاضر میتوان بدون اینکه چندان جدی گرفته شوید، یک هنرپیشه یا یک شخصیت رسانهای باشید. لیندزی لوهان در دورهای از ستاره بودن زندگی میکند که مونرو فقط میتوانست درباره آن رؤیاپردازی نماید. پول و پاداش گرفتن برای شهرت، برای لباس، برای ژست، برای شایعهپراکنی و حتی برای توئیت کردن.
با تمامی این خوشبختیها، سیستم کنونی هیچ حمایتی از ستارهها نمیکند و این قشر از جامعه هنری در معرض تنبیهها و مجازات سختی هم قرار دارند و درد این آزارها زمانی بیشتر میشوند که مردم نیز در اینترنت با توهین و بیاحترامی به این مساله دامن میزنند.
زمان کنونی برای یک هنرپیشه بههیچعنوان مثبت و خوب به نظر نمیرسد. در این دنیایی که خشنودیها بسیار آسان بهدستآمده و خیلی راحت هم از دست میروند، حفظ یک دیسیپلین شخصی بههیچعنوان آسان نیست. حتی خستهکننده نیز هست. بهطوریکه من بارها و در موقعیتهای مختلف به لیندزی گفتهام که: «بسیار دشوار است که خودت باشی.»
ازنقطهنظر خودم و از نگاه یک کارگردان، باید بگویم که کار با لیندزی نوعی آموزش برای من به شمار میرفت. یک کارگردان شاید بتواند بدرفتاری را برطرف نماید اما نداشتن کاریزما را خیر. دوست داشتم این کار برای لیندزی کمی آسانتر بود.
بدون نظر