قاتلان سریالی انسان های ترسناکی هستند و البته جالب و مرموز. به همین دلیل بسیاری از ما به ذهن های بیمار و رفتارهای عجیب و غریب و گاه هوشمندانه ی این افراد علاقه داریم. شاید به همین دلیل ساعت ها برای دیدن یک فیلم که در مورد قاتلی سریالی و بیرحم است وقت می گذاریم. به عبارت دیگر برای ترسیدن وقت صرف می کنیم. باید بگوییم که اگر بعد از خواندن مطلب یا فیلمی در مورد قاتل های سریالی معروفی مانند جفری دامر و چارلز مانسون حس ناخوشایند خاصی نداشتید باید بدانید که بدون شک از مشکلی روانی رنج خواهید برد!
نکته ی جالب در مورد قاتل های سریالی این است که معمولاً این افراد چنان باهوشند که نه تنها قتل های متعدد خود را با برنامه ریزی و زمانبندی فوق العاده ای انجام می دهند بلکه مامورین پلیس و کارآگاهان خبره را نیز سردرگم کرده و حتی در برخی از موارد دست می اندازند. در واقع آن ها چنان اعتماد به نفس بالایی دارند که با افراد پلیسی که قصد دستگیری آنان را دارند بازی می کنند. در ادامه ی این مطلب می خواهیم شما را با مواردی که در آن ها قاتلان سریالی به شکلی عجیب و باورنکردنی مامورین پلیس را گول زده و یا دست انداخته اند آشنا کنیم. با ادامه ی مطلب همراه باشید.
۱۵- قاتل دروتی جین اسکات- هر هفته به خانواده ی قربانی اش زنگ می زد
در ۲۸ می سال ۱۹۸۰،در اناهیم کالیفرنیا، بعد از این که همکارش را که توسط عنکبوت سمی نیش زده شده بود سوار ماشین کرد و به بیمارستان منتقل نمود ناپدید شد. برای چهار سال متوالی بعد از آن، مادر دروتی هر چهارشنبه تلفنی از جانب مردی را دریافت می کرد که ادعا می کرد دروتی را دزدیده و به قتل رسانده است. اگر چه مامورین پلیس یک ردیاب تلفن را در خانه ی مادر دروتی نصب کرده بودند اما نمی توانستند مکان مرد پشت تلفن را پیدا کنند زیرا وی برای مدت زیادی پشت تلفن نمی ماند.
به نظر می رسد قاتل او همان مردی بوده باشد که قبل از ناپدید شدن بارها دروتی را تعقیب کرده و حتی به محل کارش زنگ زده و به وی اظهار علاقه کرده بود. در برخی از موارد نیز او را تهدید به قتل می کرد. بعد از این که جسد دروتی در آگوست سال ۱۹۸۴ پیدا شد، قاتل بار دیگر تماس هایش را از سر گفت اما هیچ وقت شناسایی یا دستگیر نشد و پلیس و خانواده ی دروتی را تا به امروز سردرگم کرده است.
۱۴- هیولای بیرکنشاو- با ماشین قربانیانش یک مامور پلیس را سوار کرد
پیتر مانوئل یک قاتل سریالی بود که دستکم هشت نفر را در اواخر دهه ی ۱۹۵۰ در جنوب اسکاتلند به قتل رسانده بود. قبل از دستگیری رسانه ها هب او لقب «هیولای بیرکنشاو» (Beast of Birkenshaw) داده بودند. او در یکی از روزهای اول سال ۱۹۵۸ وارد خانه ی پیتر، دوریس و مایکل اسمارت شد و با شلیک گلوله تمامی اعضای خانواده را به قتل رساند. سپس به مدت دست کم یک هفته در خانه ی آن ها ماند و حتی در این مدت از اتومبیل خانواده ی قربانیان برای رساندن یک پلیس به محل کارش استفاده نمود.
آن مامور پلیس مشغول تحقیق در مورد ناپدید شدن زنی به نام ایزابل کوک بود که در کمال ناباوری او نیز قبل از خانواده ی اسمارت توسط مانوئل به قتل رسیده بود. حتی به مامور پلیس گفت که به نظر او پلیس دارد در جای اشتباهی دنبال پیدا کردن کوک می گردد. تصور کنید که آن افسر پلیس بعد از فهمیدن ماجرا و این که برای مدتی را در ماشین مقتولین و در کنار قاتل گذرانده چه حسی داشته است.
۱۳- جک درنده – نامه ای از جهنم
«جک درنده» (Jack the Ripper) را شاید بتوان معروف ترین و بدنام ترین قاتل سریالی تاریخ دانست. جک درنده هیچ گاه دستگیر نشد و او را مسئول قتل دستکم ۵ زن روسپی در اواخر دهه ی ۱۸۸۰ در لندن می دانند. در ۱۶ اکتبر سال ۱۸۸۸ نامه ای به دست جورج لاسک رییس کمیته ی نگهبانی وایت چَپل (Whitechapel Vigilance Committee) رسید. این کمیته در واقع گروهی از افراد داوطلب بودند که شب ها را در منطقه ی وایت چپل در لندن نگهبانی می دادند تا شاید بتوانند جک درنده را پیدا کنند. در این نامه چنین آمده بود:
“از جهنم، متاسفم که نصف کلیه ای که از بدن یک زن برداشتم را برای شما فرستادم، زیرا نصف دیگر را کباب کرده و خوردم که بسیار خوشمزه بود. شاید اگر چند وقت دیگر صبر کنی چاقوی خونینی که کلیه را با آن درآوردم برایت فرستادم. امضا، هر وقت تونستی منو بگیر آقای لاسک”.
باید به همین نکته بسنده کنیم که نه آقای لاسک و نه هیچ کس دیگر نتوانست نویسنده ی نامه را پیدا کرده و هنوز بعد از فراتر از یکصد سال هنوز هیچ مدرکی که نشان دهد قاتل که بوده پیدا نشده است.
۱۲- تک تیراندازهای واشنگتن- ورق فالگیری مرگ
شاید این واقعه را به یاد داشته باشید زیرا در خبرهای جهان به کررات به آن پرداخته شد و انعکاس زیادی یافت. در سال ۲۰۰۲ به مدت سه هفته یک تک تیرانداز بدون نقشه ی قبلی افرادی را در مریلند، ویرجینیا، و واشنگتن دی سی مورد هدف قرار می داد. در این تیراندازی ها ۱۰ نفر کشته و سه نفر به شدت زخمی شدند. درنهایت در ۲۴ اکتبر دو نفر که مسئول این قتل های ترسناک بودند توسط نیروهای پلیس دستگیر شدند.
این دو که انگار از هدف قرار دادن مردم به صورت تصادفی در پمپ بنزین ها لذت کافی را نبرده بودند پیام های تهدید آمیزی را در برخی صحنه های جنایت از خود به جای گذاشتند. یکی از این پیام ها روی یک کارت فالگیری مرگ نوشته شده بود که از پلیس خواسته بود «مرا خدا صدا کنید» و ۱۰ میلیون دلار نیز باج خواسته بود. در آخر یکی دیگر از این پیام ها اخطاری تهدیدآمیز با این عنوان وجود داشت:«پلیس ها، فرزندان شما هم در امان نیستند» که البته تهدید خالی نیز نبود. چند روز قبل از آن یک پسر سیزده ساله از ناحیه ی شکم مورد اصابت گلوله ی تک تیراندازها قرار گفت اما خوشبختانه زنده ماند.
۱۱- خفه کنندگان دامنه کوه- در هنگام ارتکاب قتل ها در حال تلاش برای استخدام در نیروهای پلیس بودند
کنت بیانکی و آنجلو بونو جونیور پسرعموهایی قاتلی بودند که بین سال های ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹ ۱۲ زن را در لس آنجلس مورد تجاوز قرار داده و خفه کردند. در حالی که به قتل های خود ادامه می دادند، این دو و بخصوص بیانکی پلیس را دست انداخته و گمراه کرده بود. این دو نه تنها عمداً جسد بسیاری از قربانیان را نزدیک مراکز پلیس رها می کردند بلکه بیانکی برای استخدام در پلیس نیز تلاش می کرد. از همین طریق وی توانسته بود با چند تن از اعضای پلیس شهر لس آنجلس دوست شود و حتی در برخی از موارد که آن ها به دنبال قاتل می گشتند نیز با آن ها همراه می شد.
سرانجام در سال ۱۹۷۹، بیانکی و بونو بعد از این که نتوانستند جدیدترین قربانیشان را به یک خانه ی متروکه بکشانند دستگیر شدند. تصور کنید که افراد پلیس شهر لس آنجلس بعد از دیدن قیافه ی بیانکی در حالی که دستبند به دست داشته چه حسی پیدا کرده اند.
۱۰- قاتل زودیاکی- کدهایی غیرقابل حل برای پلیس می فرستاد
شاید بتوان «قاتل زودیاکی» (Zodiac Killer) را مشهورترین قاتل بعد از جک درنده دانست. او در اواخر دهه ی ۱۹۶۰ و اوایل دهه ی ۱۹۷۰ فعال بود و ادعا می شود که ۳۷ نفر را به قتل رسانده است هرچند تنها ۵ کشته و دو زخمی به اثبات رسید. در طول دوران کاری اش، قاتل زودیاکی چندین نامه و کارت را برای پلیس یا رسانه ها فرستاد که در بسیاری از آن ها افراد پلیس را به خاطر ناتوانی در دستگیر کردن خود به باد تمسخر می گرفت. در یکی از نامه ها گفته بود که حدود سه دقیقه بعد از یکی از قتل ها دو پلیس با وی صحبت کرده اند اما در شناسایی وی ناکام مانده اند.
در میان نامه های او چهار نامه دارای کدهایی بود که به ادعای نویسنده در صورت رمزگشایی در شناسایی وی به نیروهای پلیس کمک می کرد: روی یکی از آن ها نوشته بود:” اسم من…” و در ادامه یک نماد ۱۳ حرفی وجود داشت. برخی دیگر از پیام های او حتی طولانی تر بودند. تا امروز تنها یکی از این کدها رمزگشایی شده است و سه نامه ی دیگر هرگز رمز گشایی نشدند. در نتیجه قاتل زودیاکی هنوز دستگیر نشده است.
۹- پسر سم- در کنار قربانیانش نامه ای به جا می گذاشت
دیوید برکوویتز که به قاتل کالیبر .۴۴ و به ویژه «پسر سَم» معروف بود شهر نیویورک سیتی را در سال های ۱۹۷۶و ۱۹۷۹ در وحشت فرو برده بود. وی در این مدت شش نفر را به قتل رساند و هفت نفر دیگر را نیز زخمی کرد. در یکی از صحنه های قتل و در کنار جسد دو نفر از قربانیان، برکوویتز نامه ای خطاب به جوزف بورلی رییس پلیس شهر نیویورک نوشته بود. در این نامه وی ادعا می کرد که از شکار مردم لذت می برد و این کار را برای تغذیه ی شخصی به نام «سَم» انجام می دهد. همچنین وی نیروهای پلیس را دست می انداخت و می گفت که به زودی برای قتل های بیشتر بازخواهد گشت. در این نامه آمده بود که:” یا شلیک کنید و یا بمیرید”.
وقتی که برکوویتز در آگوست سال ۱۹۷۷۷ دستگیر شد گفت که وی به خاطر شیطانی که در جسم سگ همسایه اش زندگی می کند این قتل ها را مرتکب شده است. سال ها بعد وی اعترافات خود را تغییر داد و ادعا کرد که وی عضو یک فرقه ی شیطانی بوده که این قتل ها را به عنوان بخشی از مراسم مذهبی برنامه ریزی کرده است. ادعاهای او هیچگاه به اثبات نرسیدند.
۸- روری انریکه کوند- روی بدن یکی از قربانیانش پیامی به جا گذاشت
روری انریکه کوند بین سپتامبر ۱۹۹۴ تا ژانویه ۱۹۹۵ ۶ زن روسپی را در فلوریدا به قتل رساند. اولین مقتول او یک مرد جوان بود که لباس زنانه به تن داشت. بعد از دستگیری روری ادعا کرد که این قربانی را بعد از این که فهمیده او زن نیست به قتل رسانده است. این مرد لازارو کومسانا نام داشت.
یکی از ترسناک ترین جزییات جنایات روری پیامی بود که روی پشت یکی از قربانیانش به نام چریتی ناوا نوشته بود. در این پیام چنین آمده بود:سوم!، من با دوایت چان ۱۰ تماس خواهم گرفت. ببینم می توانید مرا دستگیر کنید”. نه تنها این پیام پلیس را سر در گم کرد و بعدها مشخص شد که منظور او یک گوینده ی خبر بوده است بلکه روری شکلک های خندانی را به نوشته ی خود اضافه کرد و واژه ی «see» را با نقاشی دوچشم جایگزین نمود.
۷- قاتل رژ لبی- قاتلی که درخواست می کرد دستگیر شود
در ۱۰ دسامبر سال ۱۹۴۵، جسد خونین فرانسیس براون در اپارتمانش پیدا شد. علت مرگ او ضربات چاقو و شلیک گلوله تشخیص داده شد. تا همین جا هم صحنه ی قتل بسیار ترسناک بود اما پیامی که با رژ لب روی دیوار مکان قتل نوشته شده بود پلیس را بیش از پیش سردرگم کرد. این پیام بدین شرح بود: ” به خاطر خدا مرا دستگیر کنید قبل از این که کس دیگری را بکشم من نمی توانم خودم را کنترل کنم”.
همین پیام باعث شد که پلیس به قاتل لقب «قاتل رژ لبی» را بدهد. در سال ۱۹۴۶ یک نوجوان به نام ویلیام هایرنز و دو نفر دیگر به خاطر قتل براون دستگیر شدند. ویلیام بعد از شش روز بازجویی، شکنجه و بدرفتاری در نهایت به قتل اعتراف کرد. وی در نهایت به سه قتل اعتراف کرد و مجرم شناخته شد اما بسیاری بر این باورند که قاتل رژلبی کس دیگری بوده است. ویلیام در سال ۲۰۱۲ بعد از سپری کردن ۶۵ سال در زندان درگذشت. شاید وی این مدت را به خاطر قتل هایی که کس دیگری مرتکب شده بود در زندان به سر برد.
۶- مرد تبر به دست نیواورلئان- درخواست موسیقی جاز
اگر این اتفاق شامل قتل اعضای یک خانواده با تبر نبود شاید می توانستیم آن را یک داستان کمدی بنامیم. بین سال های ۱۹۱۸ تا ۱۹۱۹ به مدت دو سال در نیواورلئان قاتلی در نیمه های شب وارد خانه ها می شد و با تبرهای خود این افراد آن ها را به قتل می رساند. درکمال تعجب به نظر می رسید که او قربانیانش را بیشتر از میان زنان خواروبارفروش های ایتالیایی انتخاب می کرد هرچند در میان قربانیان او افراد دیگری نیز دیده می شد.
در ۱۳ مارس سال ۱۹۱۹ نامه ای به دست روزنامه ای در این شهر رسید که ادعا می کرد قاتل تلر به دست است. نویسنده ی نامه پلیس را به باد تمسخر گرفته بود و روش آن ها برای رسیدگی به پرونده ی قتل ها را «مطلقاً احمقانه» توصیف کرده بود. همچنین به مردم نیواورلئان اولتیماتوم داده بود که روز سه شنبه ساعت ۱۲:۱۵ نیمه شب وارد شهر خواهد شد و “در هر خانه ای باید صدای بلند موسیقی جاز شنیده شود”.
بله واقعیت دارد و این قاتل تبر به دست از مردم شهر نیواورلئان خواسته بود که موسیقی جاز بگذارند در غیر این صورت آن ها را خواهد کشت. او به ادعایش پایبند ماند زیرا در آن شب شهر نیواورلئان پر از موسیقی جاز بود و کسی کشته نشد.
۵- تعقیب کننده شب واقعی- شعر و تماس های تلفنی
تعقیب کننده شب واقعی بدون شک یکی از ترسناک ترین قاتل های سریالی در تاریخ آمریکا به شمار می آید. او را با نام «تجاوزگر منطقه ی شرقی»، «قاتل عقده ی الماس» یا «قاتل گلدن استیت» نیز می شناختند که خود نشان دهنده ی خوفناکی بیش از حد این قاتل سریالی بود. از همه ترسناک تر این که او هیچگاه شناسایی نشد علی رغم این که نمونه ی دی ان ای او با بیش از ۵۰ مورد تجاوز و ۱۲ قتل در بین سال های ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰ در کالیفرنیا مرتبط بود.
وی علاوه بر این که چند بار با قربانیان سابقش تماس گرفته بود در تاریخ ۱۰ دسامبر سال ۱۹۷۷ به اداره ی پلیس زنگ زد و ادعا کرد که آن شب به خانه یا شخصی در خیابان وات در ساکرامنتو حمله خواهد کرد. در ساعت ۲:۳۰ دقیقه ی نصف شب پلیس یک دوچرخه سوار که ماسکی روی صورت داشت را تحت تعقیب قرار داد اما فرد دوچرخه سوار از دست آن ها گریخت. روز بعد شعری با عنوان «تمنای هیجان» (Excitement’s Crave) به دفتر روزنامه ی ساکرامنتو بی فرستاده شد که در آن ادعا شده بود وی قاتل تجاوزگر معروف است.
۴- شهر اسکیدمور در میسوری- قدرت در تعداد زیاد
در ۱۰ جولای سال ۱۹۸۱، یکی از ساکنان شهر اسکیدمور در ایالت میسوری به نام کن مک الروی در حالی که پشت فرمان وانتش نشسته بود مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. از ۴۶ شاهد بالقوه ی ماجرا تنها همسر مک الروی ادعا می کرد که می تواند چهره ی ضارب را شناسایی کند. در آخر علی رغم تحقیقات گسترده نیروهای اف بی آی، هیچ مظنونی پیدا نشد.
مک الوری در طول دوران زندگی جنجالی اش به ده ها جنایت متهم شده بود از دزدی گرفته تا اذیت و آزار جنسی و ایجاد حریق عمدی. او به عنوان زورگوی شهر شناخته می شد و در زمان مرگش به خاطر شلیک به گردن یک مغازه دار پیر تفهیم اتهام شده بود. وی چنان تهدیدی برای امنیت شهر به حساب می آمد که ساکنان شهر چندین جلسه برای تصمیم گیری در مورد اتخاذ بهترین تصمیم برای مقابله با مک الروی و در امان ماندن از تهدیدات او تشکیل داده بودند.
در نهایت آن ها تصمیم گرفتند که چشم هایشان را به روی قتل ببندند. در واقع آن ها در جریان قتل مک الروی بودند و قاتل را می شناختند اما هیچ کسی حاضر نشد در این باره با پلیس صحبت کند.
۳- قاتل بی تی کی- نامه هایی در مورد جزییات قتل هایش می فرستاد
دنیس ریدر با لقب «قاتل بی تی کی» (BTK Killer) دستکم ۱۰ نفر را بین ۱۹۷۴ و ۱۹۹۱ به قتل رساند. روش کار او بدین شکل بود که قربانیانش را می بست، شکنجه می کرد و در نهایت می کشت به همین دلیل لقب قاتل «BTK» که از ابتدای واژه های «bind» به معنای بستن، «torture» به معنای شکنجه و «kill » به معنای کشتن گرفته شده بود به وی داده شد. در طول این سال ها، ریدر بارها نامه های متعددی را برای نیروهای پلیس و رسانه ها می فرستاد و با جزییات کماملی که از قتل هایش می داد آنها را سردرگم کرده بود، جزییاتی که وی در نامه هایش ارائه می داد جزییاتی بود که تنها قاتل می توانست از آن ها خبر داشته باشد.
حتی او در برخی از نامه هایش به بررسی قتل هایی که توسط دیگران اتفاق افتاده بود می پرداخت و شیوه ی کاری آن ها را می ستود. در سال ۲۰۰۴، بعد از یگ دهه سکوت، ریدر بار دیگر نامه نوشتن هایش را شروع کرد و مسئولیت قتل ویکی ورگرل در سال ۱۹۸۶ را به عهده گرفت. تا قبل از آن قتل ویکی ورگرل به «قاتل بی تی کی» نسبت داده نمی شد اما ریدر عکسی از صحنه ی قتل و یک کپی از گواهینامه ی رانندگی مقتول که از مقتول دزدیده بود را نیز ضمیمه نامه کرد. خوشبختانه این نامه های جدید به بازداشت ریدر در اسصل ۲۰۰۵ منتهی شد.
۲- ایزرائیل کیز- قاتلی که بعد از مرگ نیز دست از گیج کردن پلیس برنداشت
شاید نام او برای شما کمی عجیب و نامأنوس باشد اما او یکی از صاحب سبک ترین و باهوش ترین قاتلان سریالی است که تاکنون دستگیر شده است. وی به شدت محتاط بود تا دستگیر نشود، برای مثال با هواپیما از یک ایالت به ایالت دیگر می رفت و سپس با ماشین به ایالت دیگری سفر کرده و در راه یک غریبه را سوار ماشین کرده و به قتل می رساند. وی از وسایلی که سال ها قبل از شروع به ارتکاب قتل جمع کرده بود برای کشتن قربانیانش استفاده می کرد. در برخی از موارد وی جسد قربانی را با خود به ایالتی دیگر برده و در آن جا دفن می کرد.
کیز در سال ۲۰۱۲ دستگیر شد و به چندین قتل اعتراف کرد اما جزییات مبهم و اندکی در مورد آن ها ارائه داد. سپس قبل از آن که پلیس بتواند اعترافات بیشتری از او بگیرد در زندان خودکشی کرد. در حالی که به اعتقاد نیروهای پلیس وی مسئول بیش از ۱۱ قتل بود تنها سه مورد از این قتل ها شناسایی و اجساد قربانیان کشف شد. برخی از اعترافات او جزییاتی در مورد قتل یک زوج بی نام را شامل می شد که آن ها را از یکی از ایالت های مجاور ربوده و در واشنگتن به قتل رسانده بود. وی سپس اجساد آن ها را در یک دره در این ایالات دفن کرد. این تنها جزییاتی بود که وی در مورد این جنایت ارائه داد. حالا بعد از خودکشی کیز، پلیس در تلاش است تا قربانیان متعدد دیگر او را شناسایی کند.
۱- اونابومبر- بیانیه اش را در نیویورک تایمز چاپ کرد
شاید شما هم در مورد قاتلی به نام «اونابومبر» (Unabomber) با نام واقعی تد کاژیسنکی شنیده باشید. او یک تروریست داخلی بود که بمب هایی را به مدت حدود ۲۰ سال به منظور آگاه کردن مردم از خطرات تکنولوژی مدرن و صنعتی سازی به صورت پستی یا به صورت شخصی برای افراد می فرستاد. بین سال های ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۵، کاژینسکی سه نفر را به قتل رساند و ۲۳ نفر دیگر را به وسیله ی ۱۴ بمبی که برای آن ها فرستاده بود در سراسر ایالات متحده مجروح کرد. دو بمب دیگر قبل از این که منفجر شوند توسط نیروهیا پلیس خنثی شدند.
در سال ۱۹۹۵، اونابومبر با روزنامه ی نیویورک تایمز تماس گرفت و قول داد که اگر بیانیه اش را در روزنامه ی خود چاپ کنند دست از فرستادن بمب ها برخواهد داشت. عنوان این بیانیه «جامعه صتنعتی و آینده آن» (Industrial Society and Its Future) بود. خوشبختانه این بیانیه به دستگیری کاژینسکی منجر شد زیرا بعد از چاپ شدن بیانیه در روزنامه نیویورک تایمز برادر و خواهر ناتنی کاژینسکی دست خط او را شناخته و این موضوع را به نیروهای اف بی آی گزارش دادند.
مرد تبر به دست نیواورلئان جالب بود
ممنون بابت مطالب
لطفا اصلاح کنید:
“تصور کنید که افراد پلیس شهر نیویورک بعد از دیدن قیافه ی بیانکی در حالی که دستبند به دست داشته چه حسی پیدا کرده اند.”
نیویورک ==> لس آنجلس
متنت به تنهایی میتونه به اندازه کل مقتول های این مقاله آدم بکشه…
این متن تماما بوی زن ستیزی ، نژادپرستی و فاشیسم میده.. زیرا در این لیست همگی مرد هستن و همگی هم سفید..! طبق معمول نه یک زن در این لیست دیده میشه و نه یک سیاه پوست یا مسلمان حتی..
در ثانی واقعا متاسفم که از واژه ی هیولای درنده خونخوار و کلیه خوار و جانور وحشی برای این عزیزان استفاده میشه، با اینکه اکثرشون به خاطر ارزش های والای انسانی و ایستادن پای اعتقادات و دفاع از ناموس اسیر این گرفتاری شدن و زندگی آنها را افراد نالایق دیگری با مردن خود از بین بردن و آرامش رو از این عزیزان گرفتن.. البته هنوز مردم دنیا نظراتشون بر پایه ی علم روانشناسیه منسوخ شده ی گذشته میباشد و تقصیری ندارن. به هر حال دوست داشتم به عنوان یک فرد آکادمیک که در زمینه ی تکنیک های روانشناسیه مدرن و پسا مدرن دستی در آتش داره و بارها دستاش به این خاطر تاول زده کمی از دیدگاه علم نوین روانشناسی و تکنیکال بر روی این موارد پیچیده ی جنایی-انسانی توضیحاتی عرض کنم و در حد توان سعی میکنم جنبه های تکنیکال قضیه رو به صورتی عنوان کنم که برای عوام قابل فهم تر باشه تا خدایی نکرده مبحث دچار خلت لوث نشه. ثوابش هم برسه به روح تمام این عزیزان اگر در قید حیات نیستن..
لیست رو از بالا شروع میکنیم..
شماره ۱۵- این مورد از موارد نادر روانشناختی میباشد که نشون دهنده ی اعماق لطیف انسانی بعد از فاجعه میباشد.. به این مرد توجه کنید.، به قلب لطیفش که چگونه به خوبی توانسته با این ماجرای تلخ کنار بیاد و اون رو بپذیره و به زندگیش با قدرت و با انگیزه ادامه بده.. این از معجزات بشریه که این موجود دوپا تا این حد میتونه بحران های بزرگ روحی و جسمی رو به خوبی مدیریت کنه.. مثل این مرد خاص.، واقعا مرد با معرفت و مهربونی هم بوده، خدا اجرش بده. نسبت به کارش تعهد داشته و احساس وظیفه میکرده، نه مثله این قاتل های بند تمبونی امروزی که حتی شعورشون نمیرسه یه زنگ بزنن تسلیت بگنء یا حداقل بگن جسد رو کدوم گوری قایم کردن که خانواده این همه جارو نگرده و اینقد دچار اضطراب و تشویش نشه.. حالا اینم از رو معرفتش بوده که زنگ میزده حال و احوال میکرده و همدردی میکرده با مادرش، باید اینم حساب کرد که چقدر این کارش باعث دلگرمی مادر و بازگشتش به زندگی عادی شده بوده و روحیه گرفته بوده بعد از مرگ دخترش.. این کارش قابل ستایشه.، کاری نیست که هر قتلی بکنه. وگرنه اینکه بگیم وظیفش بوده و کمترین کاری بوده که ازش بر میومده خیلی کم لطفیه، البته بنده هم با این عمل زیاد موافق نیستم در کل ، عمل قتل.معتقدم در لحظه ی قتل هیچ کس بهتر از قاتل و مقتول این رو درک نمیکنن که چه تصمیمی میبایست اتخاذ بشه و آیا این عمل انجام بشه یا نه.، و البته هیچ کس هم بیشتر از قاتل نمیتونه با درد ها و آلام پس از این عمل روبرو نمیشه و دردش تازه شروع میشه.. وگرنه مقتول که دردی نمیکشه جز یک لحظه ی خاص و از پیش ما میره و مارو تنها میذاره.، اما این قاتله که همچنان با صحه صدر پیش ما میمونه و کوله باری از درد و رنج رو با خودش حمل میکنه که واقعا کاری نیست که از هر انسانی بر بیاد جز انسان های آزاد مرد و بزرگ و خود رسته.. اما خوب به هر حال باید پذیرفت که جوامع علمی و روانشناسان عصر نوین این موضوع رو از دیدگاه کاملا آکادمیک مینگرن و معتقدن در جوامع بشریه امروزی و در تنگناهای درون گسیخته ی چالش محور چنین جامعه ی درهم تنیده ی اشباه شده ای لحظاتی وجود داره که ممکنه برای بشر فانی شرایط بلقوه ای رو فراهم بیاره که اون رو در دوراهیه تصمیم گیریه دوشواری قرار بده که به ناچار باید یکی انتخاب کنه.. خوب به هر حال بسیاری ترجیح میدن کشتن رو انتخاب کنن زیرا که هم ساده تره و هم لذتبخش تر، اما خوب مواردی هم بوده که گزینه ی نکشتن رو انتخاب کردن و با گرفتاری های بعدش هم کنار اومدن..
به هر حال این انسان نیک منش که این دختر رو کشته میتونسته خیلی راحت بره سراغ بعدی و این همه وقت صرف براورده کردن نیازهای روحیه مادرش نکنه، چون که اساسا چنین وظیفه ای بر دوشش نبوده.. اما خوب به هر حال شعورش رسیده و معرفتشو نشون داده.. از نقطه نظر علم روانشناسی نوین به چنین قاتلانی قاتل زنده میگویند.. یعنی قتلی که هنوز زنده هست و هنوز احساسات در اون موج میزنه.. چنین افرادی نه تنها برای جامعه مضر نیستن بلکه باعث دوام و ماندگاری روابط عمیق و درهم گسیخته ی احساسی میشن و مرهمی بر آلام جامعه میباشن.. خلاصه ازین مردا کم پیدا میشه که جون خودشون رو به خطر بندازن و حاضر بشن برای چنین کار نیک و انسان دوستانه ای سر زندگیشون ریسک کنن.، این نشون دهنده ی روح زنده و بشاش درون اونهاست
و ثابت میکنه که این گونه روابط احساسی و ارتباطات انسانی چقدر برای این افراد مهم و حیاتی هست..
شماره ۱۴ هم از همون تیپ هست که عرض کردم ، تیپی با معرفت و خودمختار و مسوول محور.. با اینکه میدونسته پلیس کنارشه اما با این حال مثل یک انسان منطقی و آگاه و مطلع و هوشیار خودش رو به دست سرنوشت از پیش تعیین شده اش میسپاره و همچون کاهی سبک بال در اون جاری میشه.. البته از نوع قتل هاش مشخصه که از تیپ های اولد فشن دهه پنجاهی خوشش نمیومده و مرد نواندیشی بوده.. به همین دلیل سراغ خانواده ای رفته که همینطور که در عکسهاشون میبینید همگی علاقه خاصی به سبک آرایش و مدل مو و تیپ دهه پنجاهی داشتند و البته خانواده پرجمعیتی هم میبودن که نیاز داشتن کمی هرس بشن..
شماره ۱۳ هم چون هنوز اون موقع بهای کلیه اینقدر بالا نرفته بود زده سر سیخ و خوردتش، وگرنه حتما میفروختش..! دلیلشم اینه که اون موقع هنوز نمیدونستن موارد استفاده ی کلیه چیه و اون رو عضوی بی مصرف همچون قلب میپنداشتن،. مطمئنا این قاتل هرچقدر هم که احمق بوده باشه این رو میدونسته که عضو با ارزشش رو نخوره و دور نندازه و بفروشه..! منظورم طحال و رودشه.
شماره ۱۲ هم که مشخصه چندتا کودک خردسال بودن که کمی هیجان برشون داشته.. بنده هم به شخصه وقتی تفنگ بادی خریدم احساس خدایی میکردم و اوقات فراغتم رو صرف نشانه گیریه اهداف متحرک میکردم.. زیرا که هرگز طاقت اذیت و آزار پرندگان و حیوانات رو نداشتم و اصولا آزارم به مورچه هم نمیرسید و دلش رو نداشتم حتی یه وزغ پیر رو بزنم..
شماره ۱۰ هم که قاتل زودیاکی تریاکی عزیزمونه.. چندین بار باهم در تماس بودیم و عنوان کرد که هنوزم منتظره پلیسه.. هنوزم ناامید نشده و هر ماه یه راهنمایی واسه رمزگشایی براشون میفرسته اما هنوز نتونستن کد رو پیدا کنن یا شایدم دیگه حوصله معما حل کردن ندارن.. حتی یه بار که دیگه خسته شده بود رفت اداره کلانتری ۱۱۳ جنوب پیش سرهنگ آلن دیلاخ و با عصبانیت فریاد کشید من زودیاکم!! کی منو میگیرین پس؟! بیکار که نیسم که ! این همه سال اللافم کردین.. زندگیمو هدر دادین..! عمرمو تلف کردین بسکه نشستم اونجا تا بیاین..! اما کسی به حرفش اعتنایی نکرده و گفتند پدر جان از کی شکایت داری؟! به هر حال دیگه ترمز بریده رسما و چند روز پیش تهدیدشون کرد که اگه من رو پیدا نکنید چندین نفر رو میکشم.، منم هرچی ازش درخواست کردم که از خر بیاد پایین اما نیومد پایین.. به هر حال سنو سالی ازش گذشته و پیر و فرتوت شده.، نیاز داره باهاش بعضی کنن صحبت کنن سرگرم شه.. تنهاست..اصن شعر داریم که میفرماید : سن که رسید به پنجاه فشار میاد به چن جاه.. پیرمرد لجوج یه دنده ی بی حوصله ی از خود راضیه ننر..
شماره ۹ هم سم زاده هست و کاملا سمی هست. اما چهره معصومش نشون نمیده درون پر التهاب مشوش تاریکش رو.. به هر حال در علم نوین روانشناختی از مقوله ی شیطان پرستی به عنوان یکی از بزرگترین دوشمنان جوامع بشری و گناهی فوق العاده کبیره شناخته میشه که میبایست به شدت از اون اجتناب کرد تا یک در این دنیا و صد در آخرت جایزه گیرش بیاد.. اصولا شیطان و صاحبش سر یک معامله ساده باهم کنار نیومدن و تا قیوم و قیومت باهم کل کل دارن.. این وسط انسان هم به عنوان داور آفریده شد که این بازی حساس رو قضاوت کنه اما به مرور تبدیل به گوشت قربونی شد که وسط دعوا خیرات میشد.. امیدوارم تونسته باشم تمام جزییات روانشناختی و هویت روانیه این قاتل و دلایل علمی رفتارش رو به صورت ساده و سلیس تشریح کرده باشم.
شماره ۸ هم که نشون میده چقد جوون خوش ذوق و خلاقی بوده و واقعا عمدی در کارش نبوده.، فقط در زمان و مکان نامناسب قرار میگرفته همیشه و ناچار بوده انتخاب های سختی رو انجام بده.. اما تونسته این چالش دوشوار رو به کمک تخلیه روانی و استرسی از طریق تراوش هنری بر روی بوم بدن افراد بدکاره که کارهای بدبد میکردن پشت سر بذاره و به رستگاری برسه در جوانی.. این جوان به هیچ وجه نمیتونسته قاتل باشه، حداکثر جرمی که بهش میاد انجام داده باشه مصرف بیش از حد هرویینه.. اونقد که بعد از چندین روز بازجویی و عکس گرفتن هنوز از چشمای خمارش نپریده اثراتش..! با اون چهره ی قالپاق دزده جی تی آییش..
شماره ۶ هم مرد تبری هست که از دیدگاه علم نوین روانشناسی پیشرفته و آکادمیک “مردی خوش غیرت و با جنم شناخته میشه که هنوز هم خون توی رگهاش هست و برای ناموس و اعتقاداتش میجوشه و به خروش میاد.” این مرد باغیرت درواقع چون میبینه در روزگار خودش چیزی درست نیست و سنگ روی سنگ بند نمیشه لذا تصمیم میگیره خودش با تبر به جون مشکلات جامعه بیفته و یکی یکی ریشه های بی ناموسی و بی غیرتی رو از اون برچینه.. درواقع اساتید کارکشته ی علم نوین روانشناسی به این نوع جوش و خروش ناموسی و غیرتی میگن : “تبر به اختیار”.. یعنی یک تبر یا دسته ی آن در اختیارته، اگه احساس میکنی چیزی درست نیست و میتونی درستش کنی پس بسم الله، بردار و برو هرجایی که دوست داری استفاده کن..
حالا این عزیز خوش غیرت هم خونش برای موسیقی سنتی میجوشه و نتونسته با موزیک مدرن کنار بیاد.. پس تصمیم گرفته با تبر نصفه شب به جون تک تکشون بیفته و خونه هارو غرق در خون کنه.. البته نمونه های مشابه اون رو در میهنمون فراوان داریم.، البته برعکس عمل میکردن، یعنی در اصل اگر جایی صدای موسیقی میومد، چه سنت چه مدرن، یورش میبردن و با تبر ، باتوم ، اسپره خار دار ، گرز ، چاقو قصابی و کلت کمری مجوز دار حمله میکردن و همه رو میبرن.. نصفه شب نصف روز همیشه.. این مرد عزیز هم واقعا خواسته ی زیادی نداشته که نشه انجامش داد.. او هیزم شکنی خسته بوده که وقتی از جنگل برمیگشته کمی موسیقی سنتی میخاسته تا خستگیش در بره، زیرا آیپادش رو تو جنگل گم کرده بوده. آیا این خواسته ی زیادی بوده واقعا؟! پس مسبب اصلی این قتل ها خودشون بودن، …او فقط کمی جاز میخواست….
شماره ۵- تعقیب کننده شب واقعی- شعر و تماس های تلفنی هم دیگه عنوانش کاملن همه چی رو توضیح میده و دیگه نیازی به تشریح نداره..!!
تعقیب کننده ی شب واقعی یعنی کسی که فقط در شبهای واقعی تعقیب میکنه و در شبهای سایبری فعالیت خاصی نداره. شعر و تماس های تلفنی هم یعنی کسی که از سر بیکاری به غریبه ها زنگ میزنه و واسشون شعر میخونه، مثل جوونای خودمون که در دهه های گذشته زنگ میزدن به شماره های تصادفی و با آنها اختلات میکردن و بعضی وقتا هم زن پیدا میکردن ازین طریق.
این بنده خدا هم تنها بوده و دلش هم صحبت میخاسته.. اما خوب اگه کسی تمایلی به همصحبتی با اون نداشت رو به ناچار میکشت و بعد بهش یه شعر تقدیم میکرد که این کارش واقعا تحسین بر انگیز و انسانیست.، در پایان هم تصمیم میگیره آخرین شعرش رو به نام “تمناهای هیجان انگیز” به روزنامه ی همشهری تقدیم میکنه و میره..
شماره ۴ هم دو حالت بیشتر نداره.، یا آقازاده ای چیزی بوده یا تمام اهالی شهر باهم نسبت فامیلی دارن و این قتل ها هم احتمالا قتل های ناموسی بوده که در دایره ی ارتباطی خوده خانواده قرار داشته و به حوزه ی پلیس مربوط نمیشده.. زیرا در علم روانشناسی نوین و پیشرفته از قتل های ناموسی به عنوان امتیازات ویژه ای نام برده میشه که به خانواده ها جهت التیام بخشیدن به آلام خود و ترمیم نمودن مسائل غیرتی و ناموسیشون داده شده و جامعه نیز متقابلا از خانواده های با غیرت انتظار داره که در این زمینه به هیچ وجه کوتاهی نکنن تا بنیاد خانواده همچنان سفت و محکم باقی بمونه، و خانواده هایی که این لکه های ننگ رو از خود پاکسازی میکنن مورد تشویق و توجه جامعه قرار میگیرن و از اونها به خوبی تقدیر میشه و حتی جشنواره هایی در شهر های غیرت مند آمریکا وجود داره به نام جشنواره ی غیرت یا جشنواره ی نوامیس که در اونها هرساله به افرادی که بیشترین خدمت رو در این زمینه از خودشون بروز داده باشن جوایزی ارزنده هم تقدیم میشه و از آنها با تیتاپ و ساندیس پذیرایی میشه. بسیار به جاست که ماهم در کنار این همه اخبار بد که در راستای نابود سازیه همه جانبه ی وجه ی آمریکا و غرب به خورد مردم میدهیم کمی هم از فرهنگ های خوب و ارزش های نیک اونها رو هم به مردم نشان دهیم.
شماره ی ۳ هم قاتل بتک هست که ایشان نیز از وجنات و چهره شان مشخص است که چقدر انسان شریف و زحمت کشی میبوده اند و مطمئنا گرفتار پاپوش یا سرپوش شدن و بی جهت آبروی ایشان رفته است و بهتر میبود صورتشان را شرتنجی میکردید.. ایشان یک جوشکار زحمتکش به نام اوس هشمت میباشن که در ناحیه ایلینویزینیا زندگی میکردند. ایشان د حین کار چون خیلی جدی میشدند اگر کسی مزاحمشان میشد و تمرکز ایشان را به هم میزد ناخداگاه دستشان به صورت غیر ارادی و به شیوه ای خودجوش تکه آهنی رو به سمت ناحیه ی خروج صدا بر روی بدن فرد مورد نظر پرتاب نموده و موجب قطع شدن آن صدا میشده است که متاسفانه مشخص شده آن ناحیه سر و صورت فرد بوده است و موجب مرگ ناگهانی او میشده است.. به هر حال هدف فقط حفظ تمرکز بر روی کار خطیر جیشکاری میباشد که اگر حواستان جمع نباشد ممکن است چندین سانت اشتباه جوش بخورد و ثمره ی چندین روز زحمت شبانه روزی از بین برود و این بدترین کاووس یک هنرمند جوشکار میباشد.. به هر حال بعد از اتمام کار که “کلاه خودش” رو از سر بر میداشته ناگهان متوجه میشده که یک نفر در کنارش جان سپرده و سپس به کلانتری تماس میگرفته و چون اشغال بوده همیشه واسه همین مجبور میشده نامه بنویسه و واسشون توضیح بده جریان چی بوده اما هیچکس حرفش رو باور نمیکرده و همگی فکر میکردند چون نتونسته اون رو نجات بده عذاب وجدان گرفته و خودش رو میخواد جای قاتل جا بزنه اما با هوشمندی خاصی متوجه میشدند و اجازه نمیدادند که سر یک مرد با وجدان و بی گناه پشت میله های زندان گیر کنه.. بلکه به او دلداری میدادن تا از شوک این اتفاق در بیاد و ازش میخاستند که اینقدر خودش رو به جای قاتل جا نزنه و به زندگیش ادامه بده.. اما اون که ازین محبت های بی مورد خسته شده بود تصمیم گرفت در کلوپ قاتلان پست فطرت عضو بشه و در مورد قتل های انجام شده نظر های کارشناسی بده و به قاتلان جوان مشاوره بده.. همچنین مقاله های ارزشمندی از چگونگی کشتن انسان بدون هیچگونه عوارض بعد از عمل چه روحی چه فکری به رشته ی تحریر در آورد و در پایان زندگی نیز انسانی فلسفی و شاعر شده بود و مدام شعر میگفت..
در ادامه تعدادی از کتاب های ایشان را خواهید دید : چگونه یک قاتل بی وجدان شویم ، ۱۰ نکته ی کلیدی که قاتلان در انجام قتل های خود از قلم می اندازند ، مواردی که قاتلان جوان نباید از نها چشمپوشی کنند..، نکات مهم و تاثیر گذار در خر کردن پلیس ها ، میکشم میکشم آنکه برادرم کشت! ، هرگز نکشم کسی را جز به تمنای عشق..
شماره ی ۲ هم که بنده خدا از روزی که به دنیا اومده تقدیرش کشتن بودن با اون نامی که براش انتخاب کردن، مجبور بوده تمام عمرش رو صرف کشتن بقیه کنه و دیگه فرصتی برای رسیدگی به کارای دیگه ی زندگیش نداشته.. این نمونه ی بارز یه جوون خسته ی ناراحته که در زندگیش لحظه ای خوش نداشته که ازش لذت ببره و زندگی کنه و دائم افراد دیگه وقتش رو با مجبور کردنش برای انجام دادن اون همه عملیات پیچیده برای کشتنشون میگرفتند و دیگه بهش فرصت اضافی برای تفریح و زندگی کردن نمیدادن.. چقد انسان ها میتونن خودخواه باشن بعضی وقتا.. اما با همه ی اینها ازرائیل از اونها ناراحت نشده و بعد از مرگشون براشون گور هم میکنده در صورتی که اصلا چنین وظیفه ای نداشته و میتونست این وقت و انرژی گرانبهاش و عمر و جوانی عزیزشو صرف کارای مهمتر خودش نظیر کشتن افراد دیگه کنه، اما واقعا با این رفتار انسانیش ثابت کرده که چیزی از انسانیت و مردانگی و غیرت و شرف کم نداره بلکه زیادی هم داره.،
شماره آخر هم، یعنی شماره اول مربوط به دوست عزیزی که فقط خسته و دلزده شده بود از این زندگی های پوچ نوین.. از نظر دیدگاه نوین روانشناسی نظیر این افراد رو انسان های آزاده ای عنوان میکنه که دغدغه و دلوابستگی هاشون نسبت به اجتماع و اعتقاداتشون تحسین برانگیزه و نشون میده که افراد غیرتمند هنوز هم در اجتماع میزیستند..
اما متاسفانه با خیانت هایی از جانب خانواده و پلیس و خود اجتماع روبرو میشن.. این مرد هم به هدفش که همانا آگاه کردن جامعه نسبت به اتفاقات و عواقب خطرناک چت کردن های نامشروع و ارتباطات ناسالم پستی در جامعه بود رسیده بود و تونسته بود میزان این روابط آلوده رو بسیار کاهش بده با فاکتور ترس و ایجاد دلهره.، حالا در این مسیر چند نفری هم شل و کور و یا تلف شدن که در اصلا مقابل تاثیرات مثبت این کار بزرگ چیز خاصی نیست.، اون هم نسبت به وظیفه ی خطیر و حساس شهروندی که در خودش احساس میکرد تصمیم گرفت از این راه حرفش رو بزنه و تصمیم داشت دیگه عملیات رو تمام کنه و به عنوان حسن خطاب یک مطلب هم از خودش در روزنامه کیهان چاپ کنه، اما با بی مهری و خیانت خانواده و مسولین روبرو شد که این اصلا کار درستی نبود.. اما چیزی که مهمه اینه که نام او به عنوان یک آزادمرد شجاع که تونست با کار خلاقانه ی خودش جامعه ی رو به انحطاط اخلاقی رو نجات بده و بنیاد خانواده رو حفظ کنه، این افراد شهیدان راه انسانیت هستند که با فدا کردن زندگی و لذایذ خودشون به جامعه ی بیمارشون رسیدگی و خدمت میکنن..
در پایان هم باید بگم که تمام این عزیزان اسم و یادشان در اذهان بشری باقی خواهد موند و از اونها به نیکی یاد خواهد شد توسط آیندگان.. همیشه همینطور بوده.. افراد بزرگ تاریخ همیشه در دوران خودشون منفور بودن به خاطر کارهای فراتر از زمانی که انجام میدادن ولی بعدها از اونها به نیکی یاد خواهد شد.. من هم خودم رو جزوی ازین لیست میدونم و یکی از همین افراد نو اندیش هستم که زندگی و وقت خود رو صرف بازسازی و نجات جامعه بشری کردم با پاکسازیه علفهای هرزه.. هر الف هرزی که باعث میشه این جامعه بیمار بشه، با نوشتن مقالات و کتاب های گوناگون در مورد نحوه ی صحیح قتل و آداب و رسوم اون به عزیزان مشتاق.، سعی کردم همیشه به شاگردانم یاد بدم که از راه درست و انسانیش انجامش بدن،. الان هم ۲۳ سالیست که در این حوزه فعالم و با مقالات و کتب خودم وظیفم رو انجام دادم و حدالمقدور هم تا جایی که وقتم اجازه بده سعی میکنم به فعالیت های عملی هم دست بزنم.. آمار دقیقی از تعداد پاک شدگان ندارم اما به هر حال سعی کردم دینم رو نسبت به جامعم ادا کنم، امیدوارم همه ی عزیزان هم یاد بگیرن هرکدوم به تنهایی اطراف خودشو پاکسازی کنه مثل این عزیزانی که تو این لیست هستن تا همگی جامعه ای پاک و منزه داشته باشیم که از در و دیوارش امواج خروشان غیرت ، مردانگی ، جنم ، شرافت ، شیرمردی ، آزادگی ، ناموس ، غیرت و مردانگی موج بزنه.
این نظر یا توسط یه قاتل روانی نوشته شده یا یک بیکار
تو حالت خوبه؟ متنتو کامل نخوندم چون مثل اینه یکی از این جانی ها متنو نوشته باشه
خودت قاتلی جانی چیزی هستی؟
یا ابلفضل خود این متنی که نوشتی اندازه صد تا فیلم ترسناک بود اینکه اینقدر حوصله داشتی و از قاتل ها تعریف کردی اون قاتل ها رو آزادمرد و بزرگ اندیش خطاب کردی و در آخر خودت رو کسی میدونی که علفهای هرز (آدمها)رو پاکسازی و در واقع اعتراف میکنی و اینقدر وقت و فکر برای نوشتن دیدگاهت میکنی یعنی می خوای دیده بشی و با تعریف کردن از کار پست و وحشیانه خودت و دیگران ،قتل رو تقدیس میکنی و اونو تا یه کار بشردوستانه بالا میکشی یعنی به احتمال زیاد یه آدم شرور و حرومزاده هستی که خودش با توهمات ش گول میزنه و یه کار سیاه و بد رو سفید و خوب نشون میده خب حالا منو هم تحلیل کن حیون
باشه باشه فهمیدیم مثلا توام مغزت خیلی مریضه و میتونی قاتل سریالی باشی افرین افرین
حرفای توقشنگ تربود خداروچه دیدی شایدمنم قاتل شدم??الان می گن دخترچه ب قتل که نظرشون ب لپم ب من چ اونا چ فکری می کنن ولی اگه کتابی چیزی نوشتی بگوبریم بخریم خوب بودولی یکم کم حرف بزن پر حرفی ها هیچی هم
مثل این شعره ک گفتی باحال تر نبود خب آفرین طبع شعرهم داری
میشه بهم تو تلگرام پیام بدی یه کاری دارم باهات . @mohamad177070
واقعا همچین نظری داری؟…مخصوصا شماره ۱۵…ینی اونقدر ادم خوبی بوده ک همدردی میکرده هان؟…. البته گفتم ۱۵ چون بقیشو نخوندم…. ولی افرین خیلی حوصله داری….?…
و خیلیم بیکاری…مدافع حقوق قاتلان?
نکنه خودتم قاتلی چیزی هسی بهت برخورده؟؟…ن تو رو خدا… بهت بر نخوره ی وقت…بیای مارو بکشی?
اما واقعا نظرت عجیبه…داری از اونا طرفداری میکنی…!!!…انگار ک غیرتی شدی از بس پشت سر دوسات حرفیدن…..و ی چیز دیگه…این ها عزیزان هستن؟؟؟…
ببخشیدا…ولی بیان یکی از اعضای خانوادت رو هم بکشن همین حرفو میزنی؟…البته دور از جون…
Wow
اصلا حالت خوب نیست
تو که اسمتم درست حسابی نیست ادعای روانشناسس می کنی
احمقی مثل تو و امثال تو که ادعای خدایی می کنن یا فرشته مرگ که جون ادما رو بگیرن یا به اصطلاح هرس شون بکنن لیاقت زندگی کردن ندارن
چطوری ادعای رواشناس بودن می کنی در حالی که هیچی از لطافت ها و زیبایی های این علم نمی دونی
روانشناسی نظر و افق های دید آدمی رو روشن تر می کنه نه مثل تو کینه ای و کدر
البته به نظرم به جای روانشناسی خوب بلدی سفسطه کنی و قاتل هایی که جون ادم رو میگیرن ازاد مرد خطاب می کنی
نمیدونم چی بگم والا یا بیکاری یا مریض روانی چیزی هستی چیزی نمیتونم بگم غیر از اینکه چه قد بدبختی . حالا نیای مارو بکشی خخخ
داداش تو حالت خوب نیست.مثلا میخوای متفاوت باشی؟ آخه کجای این متن نژادپرستانه بود؟ من هوش این افراد رو قابل ستایش میدونم.مخصوصا زودیاک. ولی مطمئن باش اینا یه کمبودها و عقده هایی دارن که محرک انجام همچین کارایی میشه.
خب شما اسمتون چیه بریم مقاله هاتونو بخونیم
ملت چقد بیکارن:/
ببخشید ولی اصلا درک می کنید اینا چند نفرو کشتن؟؟
کدوم انسانی میتونه از همچین افرادی دفاع کنه..؟
اصلا بر چه اساس حق زندگی کردن رو از یک عده گرفتن؟
شما ..
من واقعا نمیدونم چی باید بگم جناب
ولی شما احتیاج به درمان دارید.
ایرانی ها فقط واسه اینکه بگن ما افسرده و متفاوتیم
من متنو کامل نخوندم ولی اگه خودتم یه روانی نباشی میفهم جون یه انسان اونقدی ارزش داره که قاتلا رو ازاد مرد نخونیم!
متن رو کامل خوندم، نمیدونم چی بگم! مغزم هنگ کرده! با ۹۰ درصدش موافق بودم!
وقتی میخوای از پیام خودت دفاع کنی😂
این خودش شرایط ارتکاب قتل داره واقعا باید به روانشناس یا روانپزشک معرفی بشه برو دکتر واقعا ذهنیات سیاهی داری
عجب بیکاری هستی تو
بدبخت یه متن طنز نوشته که حالا خیلی هم بامزه نبوده
انقد جدی نگیرین
که چی؟جدی درک نمیکنم اینکه خودتون رو جای بی منطق ترین انسان های جهان جا بزنین یا ازشون دفاع کنین چه وجهه درست یا جذابی داره!
درسته باهوش بودن اما دلایلشون واسه قتل انقدر احمقانس که یه بچه ۱۰ ساله قابلیت نقضش رو داره.
یه سریاشون میگن زن ها باعث فسادن و اکثر مقتولینشون زنه،تو اسم این رو چی میزاری؟روشن فکری درش دیدی؟
یه سریاشون میگن نمیتونیم خودمون رو کنترل کنیم
متوجه نمیشم اگه نمیتونی کنترل کنی چطوری اونقدر دقیق میبری بدن یک انسان رو یا میخوریش؟
اگه یکی بخواد خود این افراد زو بکشه چون دارن انسان های بیگناهی رو میکشن چی؟قابل تاییده واست؟
درک تصمیم های بی فکر برام مشکله و متاسفانه که حداقل توی این کشور کمتر کسی متوجه یه سری مفاهیم میشه و روی خودش هر اسمی رو میزاره
روانشناسی؟آها
اگه یه روانی بیاد پیش تو روانی تر میشه،و چه قدر ناراحت میشم اگه بکشتت
من با مرگ انسان های بی مغز مشکلی ندارم،کربن دی اکسید کمتر زندگی بهتر
خداییش یا خودت قاتلی یا دوست داری دیده شی
خدا بهمون رحم کنه تا مشنگهایی مثل تو درون جامعه هست
با اون یارو که گفت موسیقی جاز بذارین خیلی حال کردم
Wow
تویی ک طومار نوشتی بگو ببینم منم میشناسی؟؟؟؟ویلانل هستم ی ادم کشه خیلی صادق هر جا هم که میرم ادم بکشم کلی اثر انگشت و مدرک به جا میزارم ولی هنوز نیومدن سراغم
خیلیییییی خووووب بببووودددد
ای بابا بیشترشون که مردن اصن خوشم نیومد قاتلی که کارش تمیز نباش هرچقدم که باهوش باشه بازم یه احمقه
ولی سایتتون علاوه بر معرفی قاتلای قبلی داره قاتل های نسل آینده رو هم پرورش میده…
جالب بود، هدفمند و هوشمندانه، با کلمات بازی کردی،
یکم طولانی بود، البته من سایت های خارجی که میخونم، عادت دارم به نظرهای طولانی
اگه ی روزی قاتل بشم اول از شوهرم شروع میکنم .دست و پاشو میبندم ب صندلی ی چسب محکمم ب دهن گشادش میزنم بعد ب اندازه این ده سالی که نزاشته حرف بزنم باهاش حرف میزنم .الان ساعت چهار صبح .فک میکنید چرا بیدارم چون با سر و صدای شوهر روانیم بیدار شدم داره دنبال پمادش میگرده منو بسته به فوش که پماد منو چیکار کردی .بعد کلی فوش و داد بیداد دست از سرم برداشت .منم انقد فشار رومه که گفتم بیام ببینم روشی چیزی هست که این …رو بکشم از دستش راحت بشم؟؟؟ هر کس راه حلی داره بهم بگه
افرین بکشش دیگه مزاحم وقت و بی وقت جنابعالی نشه