این روزها باتوجه به این که در رسانه های اجتماعی از او زیاد می شنویم، عکس افسانه ای او بر روی تیشرت ها و سردر بسیاری از خوابگاه های دانشجویی قرار گرفته و در مورد او داستان ها گفته می شود در می یابیم که چه گوارا نه یک مرد بلکه یک ایده و آرمان بوده است. اما او زندگی انسانی داشت، درست مانند تمامی انسان ها که زندگی می کنند؛ هر چند زندگی او خیلی زود و ۵۰ سال پیش در ۹ اکتبر ۱۹۶۷ در جنگل های بولیوی به پایان رسید. چه گوارا در آرژانتینی که تحت حکومت دیکتاتور مآبانه ی خوان پرون قرار داشت بزرگ شد. وی آرزو داشت دکتر شود و پس از اتمام تحصیلات دبیرستان در همین مسیر گام برداشت تا این که با تفکرات کمونیستی آشنا گشته و در دهه ی ۱۹۵۰ مبارزات انقلابی و مارکسیستی در کوبا آغاز شد.
انقلاب کوبا نظر چه جوان را به خود جلب کرد به همین دلیل دانشگاه پزشکی را رها کرد و به فیدل کاسترو پیوست. در نهایت او به فیدل کاسترو کمک کرد که انقلاب را به سرانجام برساند و در دولت تازه تاسیس کوبا به رهبری فیدل کاسترو چندین سمت را بر عهده گرفت تا این که در اوایل دهه ۱۹۶۰ به دلیل آن چیزی که روزنامه ی تایم آن را «مشاجره تلخ مکتبی» می نامید این دو دچار اختلاف شدند و چه جزیره کوبا را ترک کرد. چه اعلام نمود که وی وظیفه اش در قبال انقلاب کوبا را تمام و کمال انجام داده و زمان آن رسیده که به کمک جنبش های آزادی خواهی در دیگر نقاط جهان برود. اما به زودی دریافت که آن انقلاب هایی که وی در آمریکای جنوبی ترویج می کرد به راحتی کوبا بدست نخواهند آمد.
آن هایی که قدرت را در دست داشتند برای حفظ آن با تمام قوا تلاش می کردند و بسیاری از کشاورزان نیز نمی خواستند که به گرویدن به صف گریلاهای کمونیست به چشم یک گزینه ی جایگزین نگاه کنند. بدین ترتیب، چگوارای خسته در اواسط سال ۱۹۶۷ خود را در جنگل های کلمبیا در دام تعقیب کنندگانش یافت. گزارش تایم در آن زمان و در مورد دستگیری و اعدام چگوارا به شرح زیر بود:
“کوِبرادا دل یورو، در عمق جنگل های مرطوب بولیوی در ۷۵ مایلی شمال کامیری، یک دره شیب دار و باریک است که از درختان انبوه پوشیده شده است. آن جا، اوایل هفته گذشته، دو دسته از رنجرهای بولیویایی که روی هم بیش از ۱۸۰ نفر بودند به دو ستون تقسیم شده و بی صدا به تعقیب یک مشت گریلا پرداختند. کمی بعد از ظهر، سربازان اهدافشان را شناسایی کردند و دو طرف در یک فضای کوچک ۱۵۰ فوتی با تفنگ ها و مسلسل هایشان به سمت هم آتش گشودند. بعد از یک نبرد سخت و طولانی، ۴ رنجر و سه گریلا کشته شده و ۴ گریلای دیگر نیز دستگیر شدند. یکی از این دستگیر شدگان گریلایی معمولی نبود.
او ارنستو “چه” گوارا، ۳۹ ساله، آتش پاره مارکسیست گریزپا، استاد جنگ های نامنظم و معاون فیدل کاسترو بود که اسمش از زمان غیب شدنش در کوبا در دو و نیم سال گذشته به یک افسانه تبدیل شده بود. تا آن زمان بسیاری از مردم دنیا فکر می کردند که چه کشته شده است (شاید حتی بدست فیدل کاسترو) تا اینکه تنها چند وقت پیش حضور او در بولیوی تایید شد. چه در حالی که گلوله ای به پهلوی چپش اصابت کرده بود و به سمت نیروهای دولتی حمله می کرد دستگیر شد؛ با پیراهنی خاکی و پوسیده، شلواری که رنگ سبزش از بین رفته بود. کاهش وزن شدیدی در وی دیده می شد و سندل هایی با ساق بلند به پا داشت. گلوله ی دیگری به اسلحه نیمه اتوماتیک دسته کوتا ام-۱ او برخورد کرده و آن را از دستش انداخته بود.
رنجرها در کوله پشتی او کتابی با عنوان مقالاتی در سرمایه داری مدرن، چندین برنامه رمزی، دو دفترچه خاطرات در مورد جنگ، پیام هایی حاکی از حمایت از طرف “آریل”- ظاهراً فیدل کاسترو- و یک دفترچه خاطرات شخصی پیدا کردند. در یکی از آخرین نوشته های او در این دفترچه چنین نوشته شده بود:” به نظر می رسد که همه چیز به پایان رسیده است”. در کوبرادا دل یورو، چه روی یک برانکارد قرار داده شده و حدود ۵ مایل تا شهر هیگوراس به همین شکل حمل شد. رهبران ارتش در لاپاز، پایتخت، که خبر دستگیری او را شنیده بودند نمی دانستند با او چکار کنند. از آن جا که در بولیوی مجازات مرگ وجود نداشت، در بدترین حالت، چه به زندان فرستاده می شد- شاید بعد از یک دادگاه طولانی، پر سر وصدا، تشدید پروپاگاندای تمامی کشورهای للوک کمونیست و این تهدید که دیگر گریلاها شاید وارد بولیوی شده و سعی در آزادی او داشته باشند. روز بعد به هیگوراس دستور داده شد که چه را اعدام کند. دو ساعت بعد او با شلیک گلوله کشته شد”.
جنازه ی چه برای برای کالبدشکافی و شستشو به یک بیمارستان در شهر واله گرانده برده شد. اگر چه نیروهای ارتش ادعا می کردند که اعدامی صورت نگرفته اما پزشکان تایید کردند که وی روز بعد از دستگیری کشته شده است و نه در طول درگیری های روز اول. جنازه ی او برای مدتی در انظار عمومی قرار گرفت تا همه بدانند او چه گوارا است و سپس جنازه اش سوزانده شد.
“اعدام او در واله گرانده در سن ۳۹ سالگی تنها جایگاه افسانه ای او را تقویت کرد. این شخصیت شبه- مسیحی که در تختخواب مرگ دراز شده، با چشم های غیرطبیعی که هر لحظه ممکن است باز شوند؛ آن صحبت های آخر تهی از ترس (شلیک کن، بزدل، فقط قراره یه مرد رو بکشی) که کسی از خود درآورده یا نقل قول کرده بود، خاکسپاری نامعلوم و دست هایی بسته، انگار قاتلانش از مرده ی او بیشتر از زنده اش ترس داشتند: تمام این صحنه ها در ذهن و خاطره آن روزگار سرکش نقش بست”.
شعری از گابریل گارسیا مارکز برای چه گوارا (ترجمه احمد شاملو):[۴۱]
و مرد افتاده بود.
یکی آواز داد: دلاور برخیز!
و مرد همچنان افتاده بود.
دو تن آواز دادند: دلاور برخیز!
و مرد همچنان افتاده بود.
دهها تن و صدها تن خروش برآوردند: دلاور برخیز!
و مرد همچنان افتاده بود.
هزاران تن خروش برآوردند: دلاور برخیز!
و مرد همچنان افتاده بود.
تمامی آن سرزمینیان گرد آمده اشکریزان خروش برآوردند: دلاور برخیز!
و مرد بهپای برخاست
نخستین کس را بوسهای داد
و گام در راه نهاد…
این هم جنایت کاری بود مثل بقیه ی آدم کش ها، بدون تعصب نگاه کنید
بدون تعصب دیدم،
هرکسی برای نگه داشتن انقلابش این کارارو میکنه،کاملا منطقیه که هیچ یک از ادمای حکومت قبلیو زنده نزارن،چون همونا علیهشون یه زمانی میجنگیدن،جواب خون رو با خون میدن پسر خوب،بنظرم هیچوقت انقلابی نشو،چون نمیتونی.
گاندی و نلسون ماندلا
خوشم.میاد قسمتایی که دوس ندارینو نمیگین،مثلا ۱۸۰۰۰ نفرو بدون دادگاه درست حسابی اعدام کرد،یک میلیون نفرو فرستاد اردوگاه کار اجباری،یا چمیدونم اقتصاد کوبا رو کلا نابود کرد،به جایی رسوند کوبا رو که واس زنده موندنش مجبور شد برده روسیه بشه و پول بگیره ازشون،هنوز که هنوزه یکی از عقب افتاده ترین کشورای دنیاس با تشکر ازین اقا،اره واقعا قهرمان بزرگی بود…هههههه
پسر خوب چگوارا یک سال هم کوبا نموند،بعد از انقلاب گذاشت رفت بولیوی،بعدشم اون کارایی هم که کرد با مردم عادی که نکرد،با ضد انقلابا کرد،فکر میکنی اینجا این کارارو نمیکنن،هرکسی برای نگه داشتن انقلابی که واسش زحمت کشیده،این کارارو میکنه،اگه بنا به رحم کردن بود،حکومت قبلیه کوبا به مردم خودش رحم میکرد،جواب خون رو با خون میدن،خوب شد شما سیاستمدار نشدی،و مطمعنا یه انقلابی هم نمیشی،بیشتر به جاسوسا میخوری.?
زنده باد کمونیستها و چگوارا.