در طول تاریخ فیلم های سینمایی بی نظیری در سبک های گوناگون ساخته شده اند. فیلم هایی که هدفشان تحریک انسان برای درک هر چه بهتر خود و جهان پیرامونش است یا نمونه هایی که در ژانر کمدی و فانتزی، از واقعیت های تلخ زندگی بشر پرده برداشته و باعث می شوند تا زندگی فرد برایش حکم یک کمدی درامِ همیشگی را پیدا کند.
اما، صرفنظر از ژانر و خط روایتی که کارگردان های شهیر تاریخ برای بازگویی داستان های موردنظرشان انتخاب کرده اند، باید گفت که برخی از فیلم های سینمایی با اقبال بیشتری همراه بوده و در طول سالیان متمادی، همچنان در راس توجه مخاطبان قرار داشته اند.
شمار این فیلم های بی بدیل کم نیست اما ما در این مطلب سریالی، ۲۵ فیلم را در سه قسمت مجزا انتخاب و معرفی کرده ایم و از شما دعوت می کنیم تا برای آشنایی با آن ها در ادامه همراهمان باشید.
۲۵- ممنتو (Memento)
ممنتوی کریستوفر نولان یک معمای بدون نقطه ضعف از زندگی مردی به نام لئونارد شلبی (گای پیرس) است که حافظه کوتاه مدت خود را از دست داده و با کمک یادداشتها، خالکوبیها و عکسهایش سعی میکند کسی که همسرش را کشته است پیدا کند و انتقام بگیرد. این فیلم نئو نوآر و روانشناسانه بهگونهای ظریف و دقیق ساخته شده که کمتر فیلمی توانسته از ساختار آن کپی کرده و در نهایت موفق شود.
این فیلم مملو از فریبکاریهای عمدی کارگردان است تا ما (بیننده) نیز همچون قهرمان داستان در ابهام و تاریکی حاصل از بی خبری بمانیم.
در این فیلم سعی شده تا غیرقابل اعتماد بودن حافظه و گرایش به خودفریبی انسان بهتصویر کشیده شود. همزمان نوعی هراس از جرم و جنایت احتمالی را نیز در ذهن بیننده ایجاد می کند.
ممنتو شامل سکانسهای سیاه و سفید با روایت خطی و همچنین سکانسهای رنگی است که وقایع از آخر به اول در آنها روایت می شود. در آخر داستان هم این دو نوع روایت به هم پیوند میخورند. همچنین گفتنی است که این فیلم نولان مورد تحسین منتقدان قرار گرفته و در فهرست یکصد فیلم برتر تاریخ ثبت شده است.
۲۴- استاد (The Master)
شاهکار بلندپروازانه، قدرتمند و مرثیهمانند پل توماس اندرسون روایتگر یک سرباز نیروی دریایی آمریکا در زمان جنگ جهانی دوم با بازی «خواکین فونیکس» است که به دلیل نداشتن ثبات روانی و اخلاقی به خانه باز گردانده می شود. اما وی در نتیجه آشنایی با فردی جنتلمن و بهظاهر روشنفکر و ورود به فرقه ای که او مدرس آن است درس های زیادی از این فرد می آموزد.
لنکستر داد با نقشآفرینی «فیلیپ سیمور هافمن»، یک آدم خردمند و قانع کننده و از صمیم قلب بخشنده است و دوست دارد هر چه دارد را با دیگران قسمت کند، اگرچه در واقعیت یک نفت فروش حقه باز و اهل فلسفه بافی است.
این فیلم مملو از ویژگی های خاص است و در عین حال تحیر و سرگشتگی در تک تک صحنه های آن به چشم می خورد. تکنیک های سینمایی بی نظیر و ارائه دو شخصیت کاملاً متضاد از هم باعث می شود تا بیننده از اول تا آخر فیلم در جای خود میخکوب باشد.
سبک فیلم، قدرت گرایانه و فضای آن وهم آلود است و نکته اصلی که کارگردان تلاش دارد تا به بیننده نمایش دهد، اکتشاف افکار و بصیرت انسانی و طرح این پرسش است که آیا گردن نهادن به سیستم های اعتقادی می تواند نیاکانگرایی را مهار کند. البته این هدف در خفا و کاملا شگفتانگیز دنبال می شود.
در آخر هم اشاره کنیم که برخی اعتقاد دارند که داستان فیلم تشابهات بسیاری به فرقه ساینتولوژی دارد. همچنین، شایان ذکر است که هر سه بازیگر اصلی این فیلم (فینیکس، هافمن، آدامز) در هشتاد و پنجمین دوره جوایز اسکار نامزد دریافت جایزهٔ اسکار بودند اما موفق به دریافت آن نشدند.
۲۳- پنهان (Caché)
تمامی فیلم های میشائیل هانکهی اتریشی قصد شکار کردن ذهن بیننده را دارند. فیلم پنهان او روایتگر زندگی آرام یک خانواده فرانسوی است که به واسطه فیلم هایی ویدئویی نامعلومی که دریافت می کنند، تحت تاثیر قرار گرفته و به آشفتگی و بی اعتمادی می گراید.
نمای آغازین فیلم، چشمانداز بیرونی خانه ای در خیابانی فرعی در پاریس را به ما نشان می دهد و بیننده شاهد اتفاقاتی روزمره در خیابان است. اما پس از چند دقیقه متوجه می شود که این صحنه در واقع یک فیلم ضبط شده است که «آن» و «ژرژ» در حال تماشای آن هستند. این زوج به هیچ عنوان نمی دانند که چه کسی این فیلم را گرفته و به چه منظوری آن را برایشان ارسال کرده است!
تاکید اصلی این فیلم دلهره آور و گیج کننده که بسیار اثرگذار آغاز می شود این است تا به بیننده نشان دهد، یک واقعیت ساده که «کسی در حال پاییدن ماست» تا چه اندازه می تواند موجب آشفتگی و ایجاد مشکل در زندگی انسان ها بشود.
این زوج به دنبال دریافت فیلم های بیشتر، با سوالات و مشکلات لاینحل بیشتری مواجه می شوند. تضادهای داخلی و بیرونی، احساس گناه فردی و گروهی مسایلی است که هانکه به واسطه آن ها شما را با فردی آشنا می کند که با جرم و جنایات خود و پیشینه تاریخی کشورش مواجه است.
با اینکه روبهرو شدن با مجید پس از ۴۰ سال این فرصت را به ژرژ می دهد تا اشتباهات کودکی خود را اصلاح کند اما این مرد در مواجهه دوباره با فردی که در گذشته به او بدی کرده، از پیله کینه و خشونت بیرون نمی آید. گفتنی است که مجید یک فرد الجزایری است که دولت فرانسه در گذشته به کشتار مردم سرزمینش پرداخته بود.
۲۲ – گمشده در ترجمه (Lost in Translation)
شاید دیالوگ آخری که بیل موری به اسکارلت ژوهانسون در انتهای فیلم زیبایِ سوفیا کاپولا می گوید را شنیده باشید. اما باید گفت که کلمات در اینجا مفهومی ندارند و چیزی که بیشتر از همه تاثیرگذار است، لحظاتی است که هیچ صدایی در آن ها شنیده نمی شود.
سوفیا دختر فرانسیس فورد کاپولا، کارگردان برجسته آمریکائی، تمام صحنه های فیلم گمشده در ترجمه را در توکیو فیلمبرداری کرده است. داستان فیلم ساده و به ظاهر بدون حادثه است و برشی از زندگی روزمره دو انسان در یک شهر غریب را نمایش می دهد.
شخصیت های اصلی فیلم یعنی باب و شارلوت برای تماشاگر بسیار باورپذیر و دوست داشتنی هستند. هر دوی آنها گمشده ای دارند که خودشان دقیقا نمی دانند چیست. آن ها هر دو دچار نوعی افسردگی و بی تفاوتی هستند و فضای شلوغ و آشفته شهر توکیو و ندانستن زبان ژاپنی نیز مزید بر علت می شود تا در نهایت این دو نفر با هم آشنا شوند.
گمشده در ترجمه برنده جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اصلی، برنده جایزه گلدن گلوب بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر و بهترین فیلم کمدی موزیکال شدهاست. این فیلم در سه بخش دیگر بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر نقش اول مرد نیز نامزد دریافت جایزه اسکار شده است.
۲۱- هتل بزرگ بوداپست (The Grand Budapest Hotel)
هتل بزرگ بوداپست، خداحافظی قرن ۲۱ به قرن گذشته است. داستان فیلم از امروز به سال ۱۹۸۵ بعد به ۱۹۶۸ و در آخر به سال ۱۹۳۲ میلادی باز می گردد، جایی که مدیر یک هتل بسیار معروف اروپایی به نام گوستاو (رالف فاینس) ما را به دنیایی فانتزی وارد می کند. وی در تلاش است تا آرامش هتل را در خلال جنگ حفظ کند. اما در پی درگذشت بانوی مُسنی به نام مادام دی (تیلدا سویینتون) که رابطه بسیار خوبی با گوستاو داشت، پلیس به گوستاو برای قتل این خانم مظنون می شود.
گفتنی است که در فرم روایت داستان هتل بزرگ بوداپستِ «وس آندرسون» از جابجایی زوایای دید بعنوان ابزاری برای حرکت در تاریخ استفاده شده است. هر قدر فیلم بیشتر در گذشته پیش می رود، سکانس ها رنگ های زنده تر و درخشان تر پیدا کرده و شخصیت های داستان، فانتزی تر می شوند.
به طور کلی، «هتل بزرگ بوداپست» را می توان نمونه بارز یک اثر هنری دانست. وس اندرسون با این فیلم ثابت کرد که می شود با دوری از ابتذال و درک فضای هنری، یک فیلم کمدی زیبا و جذاب ساخت.
۲۰- بخشگویی، نیویورک (Synecdoche, New York)
«بخشگویی، نیویورک» در حالی ساخته شده که چارلی کافمن در نظر داشت تا یک فیلم وحشتناک بسازد. اما به جای شخصیت های ترسناک و هیولاها، کافمن به روایت موضوعی بسیار عمیق و دردناک پرداخت که ذهن بینده را درگیر کرده و می توانست او را در تمام طول شب بیدار نگه دارد.
تلاش برای درک معنای زندگی توسط شخصیت اصلی فیلم چیزی است که بیننده می تواند عمیقا با آن همذاتپنداری کند.
کیدن کوتار (فیلیپ سیمور هافمن) یک کارگردان تئاتر است که به خاطر رفتن همسر و دخترش به شدت دچار بحران روحی شده و زمان را از دست داده است. او سعی دارد با ساخت یک نمایش بزرگ با پولی که از جایزهٔ «مک آرتور» بدست آورده است از شدت آلام خود بکاهد.
روایت نامتعارفی که کافمن از کشف معنای واقعی زندگی و وجودیت انسان دارد، باعث شده تا مخاطب تا انتها همراه داستان پیش برود.
۱۹- مکس دیوانه: جاده خشم (Mad Max: Fury Road)
جرج میلر با «مکس دیوانه: جاده خشم» یک بلاکباستر مدرن است. مد مکس همان طور که از نامش پیداست، یک اکشن جنونآمیز اما خارج از قاعدهی ژانر اکشن بحساب می آید که نمونه آن پیش از این ساخته نشده است.
جرج میلر با اینکه خشونتی عریان و افسار گسیخته را در این فیلم به تصویر می کشد اما این نمایش نه تنها منزجرکننده نیست، بلکه به دلیل فرم فانتزی که دارد، بسیار مورد توجه بیننده قرار می گیرد.
داستان فیلم پسارستاخیزی «مکس دیوانه: جاده خشم» در آینده اتفاق می افتد. جایی که منابع طبیعی در حال نابودی و زمین در حال تبدیل شدن به بیابانی بی انتهاست که نسل بشر را به ورطه نابودی می کشاند. همچنین، هرج و مرج همه جا را فراگرفته و گروه های یاغی حکمفرمای منطقه شده اند.
مکس، با بازی تام هاردی، پس از دستگیری، به عنوان بانک خون برای یکی از اعضای گروه بچه های جنگ به نام نوکس (نیکلاس هولت) تعیین می شود. با اینکه انتظار می رود سرنوشت تلخی برایش رقم بخورد اما عصیان و شورش زنی به نام فیریوسا (شارلیز ترون) با همکاری پنج همسر جوئی (پادشاه) باعث می شود تا داستان به گونه ای هیجان انگیز رقم می خورد.
۱۸- روبان سفید (The White Ribbon)
«یک گروه از کودکان در سکوت و به طور دستهجمعی به انجام جنایت می پردازند.» با قرار دادن موقعیت داستان در یکی از روستاهای شمال کشور آلمان در ماه های پیش از جنگ جهانی اول، هانکه نه تنها بی گناه بودن و معصومیت کودکان را به چالش کشیده، بلکه دقیقا عکس این باور را نمایش داده است.
یکی دیگر از شاهکارهای این کارگردان اتریشی حکایت کشیش سختگیری در یک دهکده کوچک است که با بستن روبان سفیدی بر دست های فرزندانش می کوشد تا به آنها یادآوری کند تا پاکی و معصومیت خود را هرگز فراموش نکنند.
اما فیلم، نمایش معصومیت نیست، بلکه فقدان معصومیت را به تصور می کشد. چرا که وقتی کودکان با ناملایمتی ها و عدم توجه و محبت از سوی بزرگان اجتماع رو به رو هستند، مجبور به احترام ظاهری می شوند. این امر سبب بروز آسیب های جدی تر در دوران بزرگسالی می شود. هانکه در این اثر خود به مسائل جنسی و آزار جنسی کودکان و زنان اشارههای زیادی دارد.
گفتنی است که این فیلم درام، برنده جایزه نخل طلای شصت و دومین دوره جشنواره فیلم کن شد.
مطمئنین این بیست و پنج تا س ؟
این قسمت اول است…
بقیه فیلم ها در قسمت های بعد معرفی خواهد شد
موفق باشید