تاکنون برایتان پیش آمده است که پس از دیدن یک غریبه احساس کنید که از اول عمر او را میشناختهاید و بشدت برایتان آشناست و حس راحتی با او داشته باشید؟
این احساس زمانی پدیدار میشود که شما با شخصی که قبلا هرگز او را ندیدهاید وارد مکالمه میشود و احساس میکنید خیلی وقت است که همدیگر را میشناسید و به هیچ عنوان حس غریبگی با یکدیگر ندارید. این حس را میتوان نوعی تجلی آشناپنداری (دِژا وو) نامید.
این احساس عمیق و جذاب میتواند آغازگر یک رابطه عاطفی باشد. اما باید به این نکته توجه داشته باشید که داشتن حس راحتی با یک فرد با آشنا پنداشتن او دو مقوله کاملا متفاوت از هم هستند و شما باید تفاوت میان این دو مبحث را بهخوبی بدانید تا بتوانید روابط عاطفی سالمی را برای خود رقم بزنید.
آشناپنداریِ بیش از حد نشانه خطر است!
روانشناسی موسوم به «پرپتوآ نئو» میگوید: خیلی مراقب حس آشنایی زیاد نسبت به افراد غریبه باشید زیرا خودشیفتهها همیشه بسیار آشنا و جذاب بهنظر میرسند.
در این جا بد نیست توضیح دهیم که افراد خودشیفته اغلب بهگونهای رفتار میکنند که طرف مقابلشان تصور کند او چه اندازه برایشان آشناست و چقدر این حس را دوست دارد. شاید بتوان رابطه با یک فرد خودشیفته را به پوشیدن کفشهای کهنه شباهت داد؛ شما به پوشیدن کفشی که کهنه و پاره شده عادت کردهاید اما آنها کاملا غیرکاربردی شدهاند و حتی ممکن است موجب سقوط شما به زمین و آسیب دیدنتان هم بشوند. علاقهمند شدن به یک فرد خودشیفته دقیقا مصداق این مساله است. شما با وجودی که متوجه خواهید شد این فرد مناسب شما نیست اما بر حسب عادت به رابطه نادرست خود ادامه میدهید.
برخی از مردم بارها یک اشتباه را تکرار میکنند. دلیل این امر را میتوان پیامد همدردی و احساساتی بودن شخص دانست و خودشیفتهها در شکار افراد احساساتی بسیار خبره هستند و میتوانند با زیرکی از دستودلبازی و همدل بودن این افراد نهایت استفاده را به نفع خود ببرند.
یک فرضیه روانشناسی در رابطه با اینکه چرا افراد یک عادت اشتباه را چندین بار تکرار میکنند را به «تروما» یا همان «ضربه روانی» نسبت میدهد. در چنین شرایطی، فرد رغبت زیادی به تکرار شرایطی دارد که برایش آشناست و قبلا تجربه آن را داشته است. بهطور مثال، اگر فرد در دوران کودکی همیشه مورد تحقیر و سرزنش واقع میشده بسیار محتمل است که به صورت ناخودآگاه بدنبال یافتن رابطه عاطفیای باشد که عصبانیت و نادیدهانگاشته شدن هستههای اصلی آن را تشکیل داده باشند. دلیل هم این است که فرد قصد دارد این عقدههای درونی و کهنه را در رابطه جدید خود حل و فصل کند.
ارتباط داشتن با یک نارسیسیت (خودشیفته) صدمات فراوانی بدنبال دارد. این افراد اغلب بهگونهای رفتار میکنند که پس از مدتی قربانی یعنی فردی که عاشق یک خودشیفته شده، همه مشکلات رابطه را از چشم خود میبیند و خود را برای اشتباهات خیالی سرزنش میکند. این در حالیست که ممکن است اشتباه یا مشکل از جانب فرد خودشیفته صورت گرفته باشد.
هنگامی که معشوقِ خودشیفتهی قربانی او را نادیده گرفته و ترکش میکند، او ناخودآگاه بدنبال رابطهای مشابه قبلی میرود و ممکن است این اشتباه را چندین و چند بار تکرار کند. قربانیها تصور میکنند با این کار میتوانند شکستهای قبلی را جبران کنند اما این امر ممکن نیست و این افراد خود را در چرخهای از تباهی خواهند دید.
با این تفاسیر، باز هم تاکید میکنیم که داشتن حس آشنایی خیلی زیاد میتواند بد باشد. این حس بدنبال هیجان یا احساس خطر میآید و احتمال وجود یک خودشیفته در این رابطه بسیار بالاست.
سعی کنید بیشتر بدنبال احساس راحتی با افراد باشید تا حس نزدیکی و آشنایی
راحت بودن انواع گوناگون دارد. وقتی شما با کسی حس راحتی دارید، خودتان هستید و بدون نگرانی از معاشرت با او لذت میبرید. البته لازم است کمی چاشنی هیجان و اشتیاق هم به آن بیفزایید اما این کار باید کاملا متعادل و به اندازه صورت بگیرد تا تصور نشود که شما احساسات پایداری ندارید و دچار نوسان هستید.
دکتر نئو در این رابطه میگوید: وقتی شما حس راحتی دارید، راحت حرف میزنید، میخندید، جوک تعریف میکنید، در مورد موضوعات مختلف به بحث و همفکری میپردازید. البته این امر به شخصیت فرد هم بستگی دارد. اگر انسان شادی باشید و بدنبال تفریح کردن، بدون شک بازی و شادی را در دستور کار خود قرار خواهید داد. اگر هم فرد جدیای باشید، در چنین شرایطی حس راحتی بیشتری برای نمایش جدیت خود خواهید داشت.
بهصورت کلی باید اینگونه گفت که راحت بودن با افراد این مزیت را دارد که شما با فراغبال و بدون حس قضاوت شدن فعالیتهای مورد علاقه خود را به انجام میرسانید و طرف مقابل هم حتی اگر با شما موافق نباشد، همراهیتان میکند.
البته باید اشاره کنیم که راحت بودن صرفا به این معنی نیست که روی ابرها راه میروید، بلکه همسویی با شخصیت شما را نیز بههمراه دارد. آیا برای شباهتها و تفاوتهای دو نفر هم فضایی وجود دارد؟ باید بگوییم وقتی دو نفر بسیار شبیه هم هستند، اغلب به رقابت با هم میپردازند. زمانی هم که بسیار با هم تفاوت داشته باشند، این حس بوجود میآید که یکی از طرفین قصد دارد آن یکی را با عقاید خود متقاعد کند. بنابراین، در اینجا «متفاوت بودن» چندان خوب نیست و نمیتواند رابطه سالمی ایجاد کند.
ترفند پایان بخشیدن به این چرخه، شناخت آن بدون سرزنش کردن خود برای آغاز این ماجراست.
دکتر نئو میگوید: ذهن انسان بهگونهای است که او را در شرایطی که هنوز مسایل حل نشدهای برایش وجود داشته باشد او را عقب نگه میدارد تا زمانی که بتوانید آن مساله را در ذهن خود حل و فصل کند.
بدون نظر