مرگی که پایان زندگی نبود؛ به بهانه سال‌مرگ صادق هدایت خالق «بوف کور»

مرگی که پایان زندگی نبود؛ به بهانه سال‌مرگ صادق هدایت خالق «بوف کور»

«من همان قدر از شرح حال خودم رَم می‌کنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در برندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به‌طوری‌که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است. روی‌هم‌رفته موجود وازدهٔ بی‌مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.»

این جملات شرح حال «صادق هدایت» به قلم خودش هستند. هدایت که همه ما (فارغ از کتاب‌خوان بودن یا نبودن) با کتاب «بوف‌کور» او را می‌شناسیم، یکی از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. او در نوزدهم فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد و چند روز بعد در قطعهٔ ۸۵ گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد. اما همچنان به عنوان مهمترین و تاثیرگذارترین نویسنده معاصر ایران در محافل ادبی حضور دارد.

جسد صادق هدایت پس از خودکشی در خانه خود در شهر پاریس

از منظر هدایت جهان مکانی برای مصیبت و سختی و جایگاهی برای شب‌زدگانى است که در دنیاى حقیر خود اسیر هستند و مفهوم واقعی زندگی را درک نکرده‌اند. او باور داشت که عوام هرگز بدنبال درک هستى خویش برنیامده‌اند و تنها طالب لذت دنیوی هستند. هدایت، مرگ را پدیده‌اى زیبا و خط بطلانى بر زیستنى فرومایه می‌دانست و گریزگاهى شایسته تر از مرگ سراغ نداشت؛ مرگی که در نهایت خود به استقبالش رفته و با لذت تمام آغوشش را برای آن گشود.

صادق هدایت در جوانی گیاه‌خوار شد و کتابی در این مورد با عنوان «فواید گیاه‌خواری» هم نوشت و تا پایان عمر نیز گیاه‌خوار باقی ماند. این داستان‌نویس، مترجم و روشنفکر ایرانی معتقد بود اگر انسان بخواهد دست از جنگ بردارد باید اول دست از کشتن و خوردن حیوانات بردارد. وی بر این باور بود که گوشت‌خواری باعث درندگی می‌شود.

دست‌خط صادق هدایت

آنچه از زندگی‌نامه صادق هدایت برمی‌آید این است که فکر خودکشی از همان ابتدای جوانی با وی همراه بوده است. نخستین اقدام به خودکشی او در سال ۱۳۰۷ در رودخانه مارن در کشور فرانسه بود که بی‌نتیجه ماند زیرا سرنشینان یک قایق او را نجات دادند. گفته می‌شود که علت خودکشی وی مسائل عاطفی بوده‌است؛ اگر چه هدایت هرگز راجع به خودکشی نخست خود توضیحی به هیچ‌کس نداد.

صادق هدایت

مختصری در مورد زندگی صادق هدایت

صادق هدایت در چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ برابر با ۱۷ فوریه ۱۹۰۳ در تهران متولد شد. او کوچک‌ترین پسر خانواده بود و دو برادر و دو خواهر بزرگ‌تر از خود و یک خواهر کوچک‌تر از خود داشت.

صادق هدایت در سال ۱۲۸۷ تحصیلات ابتدایی را در سن ۶ سالگی در مدرسهٔ علمیهٔ تهران آغاز نمود. در سال ۱۲۹۳ روزنامه دیواری ندای اموات را در مدرسه انتشار داد و دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز نمود؛ ولی در سال ۱۲۹۵ به خاطر بیماری چشم‌درد مدرسه را ترک کرد و در سال ۱۲۹۶ در مدرسهٔ سن‌لویی که مدرسهٔ فرانسوی‌ها بود، به تحصیل پرداخت.

هدایت در ۱۳۰۳ از مدرسه سن لویی فارغ‌التحصیل گشت. او در اسفند ۱۳۰۵ پس از تغییر رشته و دوندگی فراوان از بلژیک به پاریس رفت. اولین اقدام به خودکشی او در سال ۱۳۰۷ بود و هدایت در سال ۱۳۰۹، بی‌آنکه تحصیلاتش را به پایان رسانده باشد، به تهران بازگشت و در دفتر ارسال مرسلات بانک ملی مشغول به کار شد.

سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ برای هدایت دورانی پربار محسوب می‌شود و آثار تحقیقی و داستانی بسیاری انتشار داد. از جمله این آثار می‌توان به مجموعه انیران اشاره کرد که شامل سه داستان «فتح اسکندر» از ش. پرتو، «هجوم اعراب» از بزرگ علوی و «حمله مغول» از صادق هدایت است. ای نویسنده برجسته ایرانی در سال ۱۳۱۵ به همراه شین پرتو به هند رفت و در آپارتمان او اقامت گزید.

در طی اقامت خود در بمبئی اثر معروف خود بوف کور را که در پاریس نوشته بود پس از اندکی دگرگونی با دست بر روی کاغذ استنسیل نوشته، به‌صورت پلی‌کپی در پنجاه نسخه انتشار داد و برای دوستان خود فرستاد.

بوف کور؛ از پیرمرد خنزر پنزری تا زن لکاته

در مورد اینکه کتاب بوف کور یک رمان عمیق و مفهومی است که سرتاسر آن نمادهای مختلف به کار گرفته شده است هیچ شکی وجود ندارد. اما واکنش های عموم مردم در مورد این رمان متفاوت است.

درون‌ مایهٔ اغلب داستان‌ ها و نوشته های صادق هدایت، مرگ‌ اندیشی، انتقاد از جامعهٔ تحت استبداد و نفی خرافه‌ پرستی است. در بوف کور هم صادق هدایت کم از موضوع مرگ صحبت نمی کند و همین فضای تاریک باعث شده که عده ای نتوانند با این رمان ارتباط برقرار کنند. اما در مقابل افرادی هم هستند که از نوشته های صادق هدایت در بوف کور لذت می برند و آن را بارها و بارها می خوانند.

این مسئله بیشتر به جهان بینی هدایت بر می گردد که قسمتی از آن در بوف کور هم منعکس شده است. شهرت او و همین طور شهرت خود بوف کور هم به این مسئله دامن می زند. هدایت جهان بینی وقتی به صورت رمان دربیاید، بسیاری از کسانی را که عقاید و تعصبات مذهبی دارند از خودش می راند. جهان بینی هدایت حتی مورد قبول بسیاری از روشنفکران چپ هم نبوده است؛ مخصوصا روشنفکران چپ قبل از انقلاب.

بسیاری از روشنفکران چپ آن دوران بوف کور را چون اثر نومیدانه ای بود و کسی را تشویق به مبارزه با امریکا و ایادی آن نمی کرد، اثری منحط می دانستند و ردش می کردند. مخصوصا که نویسنده اش هم دائم در فکر خودکشی بود و آخر سر هم خودش را کشت. از نظر آن ها وظیفه هدایت این بود که برود در زندان های شاه و زیر شکنجه بمیرد یا در مبارزات چریکی کشته شود، اما او هیچ امیدی به رستگاری بشر نداشت.

باری، این مسئله در مورد طرفداران بوف کور هم بیشتر همین جهان بینی است که آن ها را به سوی خود می کشد و اما از این نکته که بگذریم، هنوز یک نکته دیگر هست که می تواند در این مسئله موثر باشد. این هم به آن ابهام مربوط می شود که در بوف کور هست.

کار هر کسی نیست بوف کور را بخواند و بفهمد این کتاب چه می گوید. بوف کور کتاب بسیار مبهمی است. بسیاری از کسانی که بوف کور را می خوانند، در برابر این ابهام دو جور واکنش نشان می دهند؛ عده ای آن را نشانه ای از عظمت بوف کور می دانند و آن را می ستایند، عده ای دیگر هم آن را بی معنی می دانند یا دست کم چنین ابهامی را در این کتاب بی مورد می بینند.

کتاب بوف کور – صادق هدایت

در زیر گوشه‌هایی از این رمان معروف ایرانی را می‌توانید بخوانید:

«در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید – اما افسوس، این شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستارهء پرنده بود که بصورت یک زن یا فرشته بمن تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه ، فقط یک ثانیه همهء بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و بعظمت و شکوه آن پی بردم وبعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد-نه ، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگهدارم.»

«سه ماه – نه، دو ماه و چهار روز بود که پی او را گم کرده بودم، ولی یادگار چشم های جادویی یا شرارهء کشنده چشمهایش در زندگی من همیشه ماند -چطور می توانم او را فراموش بکنم که آنقدر وابسته بزندگی من است؟»

«نه، اسم او را هرگز نخواهم برد، چون دیگر او با آن اندام اثیری، باریک و مه آلود، با آن دو چشم درشت متعجب و درخشان که پشت آن زندگی من آهسته و دردناک می سوخت و می‌گداخت، او دیگر متعلق باین دنیای پست درنده نیس- نه، اسم او را نباید آلوده به‌چیزهای زمینی بکنم.»

«سایه من خیلی پررنگ تر و دقیق تر از جسم حقیقی من بدیوار افتاده بود، سایه ام حقیقی تر از وجودم شده بود. گویا پیرمرد خنزر پنزری، مرد قصاب، ننجون و زن لکاته ام همه سایه های من بوده اند، سایه هائیکه من میان آن ها محبوس بوده ام. در اینوقت شبیه یک جغد شده بودم، ولی ناله های من در گلویم گیر کرده بود و بشکل لکه های خون آن ها را تف می کردم. شاید جغد هم مرضی دارد که مثل من فکر میکند. سایه ام بدیوار درست شبیه جغد شده بود و با حالت خمیده نوشته های مرا بدقت میخواند. حتما او خوب می فهمید، فقط او میتوانست بفهمد. از گوشه چشمم که بسایه خودم نگاه میکردم می ترسیدم.»

مطالب مرتبط
دیجیاتو
۲ نظر

ورود

  • چه فرقی می کنه فروردین ۲۰, ۱۳۹۷

    ۶۶ سال از نبود صادق هدایت میگذره،
    بوف کور،
    اسمی که با کتابش عجین شده
    تقریباً نصفش رو خوندم،
    درکش برام مشکل بود
    کتاب فوق العاده سنگینی،
    مو به تن آدم سیخ میشه وقتی که کتاب رو مطالعه کنه(چه با دقت چه بی دقت)…

  • ارژنگ اردیبهشت ۳۱, ۱۳۹۷

    تابلو خلاقانه از صادق هدایت با استفاده از دستنوشته هایش!