آیا تاکنون فکر کرده اید که چه چیزی می تواند یک انسان را به آدمخواری وادارد؟! با تمام تمدن، هوش و فرهنگی که ما انسان ها داریم خیلی ساده و سریع می توان به ورطه ای افتاد که خود را برتر و مقدم تر از تمامی افراد و موجودات اطراف دید. همه دوست داریم فرض کنیم که این قابلیت ها همراه با تکنولوژی و پیچیدگی فیزیکی و روحی، چیزهایی هستند که ما را از بقیه حیوانات متمایز می سازند و با وجود تمام این خود برتر بینی و اعتماد به نفس که ما را در قله خلقت قرار می دهد خیلی زود یادمان می رود که ما خودمان نیز حیوان هستیم. در جوامع متمدن امروزی خیلی راحت چیزی که در لایه زیرین تمام این نخوت و خود بزرگ بینی و هوش وجود دارد را فراموش می کنیم.
ما نیز حیواناتی هستیم که غرایز ابتدایی و حیوانی داشته و در صورت لزوم سعی می کنیم به هر وسیله ای که شده زنده بمانیم؛ حتی آدمخواری. در واقع ما نیز غرایزی داریم که هیچ تفاوتی با غرایز وحشی ترین و خونخوارترین جانوران ندارد. چه میزان فشار یا محدویت لازم است تا ما قوانین اجتماعی را از یاد برده و ماسک آرام تمدن را کنار بزنیم . ماهیت خوفناک حیوانی که جایی در عمق وجود همه ما پنهان شده را آشکار سازیم. نقطه جدایی ما از دیگر جانوران و به عبارت بهتر نقطه ای که با گذشت از آن از دنیای جانوران خارج شده ایم کجاست؟
برای هزاران زندانی که در یک دنیای منجمد شده در روسیه محبوس شده بودند پاسخگویی به این سوالات بسیار ساده است زیرا آن ها مجبور شدند جاده نزول به دنیای حیوانی و آدمخواری را به سرعت طی کنند و زنده ماندن به هر وسیله ای، تنها چیزی بود که برای آن ها معنی داشت. این انسان ها زندانیانی بودند که در جزیره ای سرد و دور افتاده زندانی بودند؛ جزیره ای که بعدها به «جزیره آدمخواری» یا «جزیره آدمخواران»معروف شد زیرا ساکنان آن به دلیل گرسنگی به ماهیت حیوانی خود بازگشته و چاره ای جز تغذیه کردن از جنازه های یکدیگر نداشتند.
سال ۱۹۳۳ در اتحاد جماهیر شوروی بود و رژیم خونخوار و مستبد استالین در بحبوحه اجرای یک نقشه شیطانی به سر می برد که در ابتدا توسط گنریخ یاگودا، رییس هیئت مشترک سیاسی کشور که نیروهای پلیس مخفی شوروی بودند طرح ریزی شده بود. نقشه این بود که بیش از ۲ میلیون نفر از «عناصر نامطلوب» کشور به مکان های دور افتاده و سرد و متروک سیبری و قزاقستان فرستاده شده تا به اصطلاح «جوامعی خاص» در آنجا شکل داده که امروزه با نام «گولاگ» شناخته می شوند. بر اساس این نقشه، در مدت ۲ سال این جوامع با نیروی کار خود خواهند توانست طبیعت خشن منطقه را رام کرده و با کشاورزی بتوانند خودکفا شده و نیازهای غذایی خود را تامین کنند. اما نتیجه نقشه آن ها جز یک زندگی نکبت بار همراه با آدمخواری برای قربانیان نبود.
بدین ترتیب و بر اساس باورهای استالین و زیردستانش، هم این افراد از شهرها خارج شده و خطر آن ها برای «دسیسه چینی و خرابکاری» رفع شده و هم با انتقال آن ها به سرزمین هایی بایر و لم یزرع که بشدت دچار قحطی شده بودند، شرایط برای تشکیل جوامعی مفید و کارآمد فراهم می شد. در واقع این افراد انگل هایی انگاشته می شدند که از شهرهای بزرگ و کوچک شوروی پاک شده و می توانستند جوامعی را تشکیل داده و اصلاح شوند. افرادی که قرار بود به این مناطق دور دست فرستاده شوند عمدتا بی خانمان ها، گدایان، خلافکاران خرده پا، کولی ها و بیماران روانی بودند. اما رفته رفته مشخص شد که افرادی که با ایده آل های دلخواه کمونیست ها همخوانی ندارند نیز جایی در این فهرست خواهند داشت.
با فرا رسیدن آوریل ۱۹۳۳، بیش از ۲۵.۰۰۰ نفر از این افراد جمع آوری شده و در قطارهای کثیف و فرسوده بارگیری شده تا به نقاط دور دست و سرد سیبری و به ویژه منطقه «تومسک» فرستاده شوند. این سفر طولانی نیز خود بسیار هولناک بود زیرا به ندرت غذا یا آبی در اختیار مسافران نگون بخت قرار می گرفت. بدین ترتیب خیلی زود گروه هایی خلافکار و بیرحم در دل این افراد شکل گرفته که برای بدست آوردن غذا یا دزدیدن متعلقات دیگر سرنشینان هیچ ابایی از قتل و جنایت نداشتند. وقتی که به منطقه تومسک رسیدند اوضاع از آن چه که بود بدتر نیز شد. آن ها چند روز زودتر از آن چه که انتظار می رفت به این منطقه رسیدند، بدین ترتیب مقامات محلی که اطلاع زیادی از این نقشه نداشتند به یکباره خود را با گروه زیادی انسان گرسنه و درمانده مواجه دیدند.
غذا، آب و داروی کافی برای این همه مسافر جدید وجود نداشت و مقامات محلی تومسک نیز به این افراد به چشم انسان هایی بدردنخور، ناقل بیماری و البته خطرناک نگاه می کردند. بدین ترتیب جای تعجب نداشت که بسیاری از این افراد در مسیر مسافرت یا در همان روزهای اول در تومسک جان خود را از دست دادند، اما این همه رنج و فلاکت در مقایسه با آن چیزی که در انتظار بازماندگان بود قابل مقایسه نبود. شاید بتوان گفت آن هایی که مردند بسیار خوش شانس تر از کسانی بودند که زنده ماندند. برای کاهش فشار روی منابع غذایی و آبی موجود و کاهش جمعیت افراد در کمپی که به شدت محدودیت فضایی داشت، تصمیم گرفته شد که ۶.۰۰۰ نفر از این افراد به یک کمپ موقتی دیگر منتقل شوند تا بعداً در مورد آن ها تصمیم گیری شود.
بدین ترتیب ۴ کرجی قدیمی که معمولاً برای حمل و نقل الوار مورد استفاده قرار می گرفتند به سرعت تغییر کاربری داده و فوج فوج از زندانیان یخ زده و گرسنه برای انتقال به جزیره ای که اطراف آن به طور کامل با آب محصور شده بود سوار آن شدند. این جزیره حدود ۳ کیلومتر طول و ۶۰۰ متر عرض داشته و با نام «جزیره نازینو» در ۸۰۰ کیلومتری محل کنونی قرار داشت. شرایط زندگی روی این کرجی ها از آن چه که مسافران در قطارها دیده بودند نیز بدتر بود. این زندانیان در زیر عرضه این کرجی ها نگهداری شده و در فضایی بسیار اندک و متعفن که بر بیماری و فلاکت زندانیان می افزود، روزانه تنها ۲۰۰ گرم نان کپک زده در اختیار آن ها قرار داده می شد. جز نان خشک هیچ غذایی دیگری روی عرشه این کرجی ها وجود نداشت، نه لباس اضافی و نه ظرف غذایی. آب نیز بسیار کم بود.
حتی نگهبانانی که از فرار زندانیان جلوگیری می کردند نیز تازه استخدام شده و بسیاری از آن ها یونیفورم مخصوص و حتی کفش نیز نداشتند. زمانی که کرجی ها به جزیره نازینو رسیدند، ۲۷ نفر از زندانیان به دلیل شرایط سخت سفر جان خود را از دست داده و حدود یک سوم بازماندگان نیز توان سر پا ایستادن را نداشتند. خیلی زود شرایط از بد نیز بدتر شد. خانه جدید آن ها یک سرزمین برهوت یخ زده پوشیده از بوته های خاردار بود، بدون این که چیزی برای خوردن وجود داشته باشد؛ اما آن ها حتی در خواب نیز نمی دیدند که بزودی به آدمخواری روی خواهند آورد. حدود ۳۰۰ نفر از زندانیان نیز در همان شب اول اقامت در جزیره در نتیجه کولاکی که رخ داد جان خود را از دست دادن زیرا زندانیان مجبور بودند در فضای باز و بدون سرپناه بخوابند. با این وجود این زندانیان در آنجا به حال خود رها شده بودند؛ بدون این که ابزار، غذا یا وسیله ای برای آن ها تامین شود.
تنها چند نگهبان که آن ها نیز شرایط خوبی نداشتند برای تامین نظم در جزیره باقی مانده بودند. تنها چیزی که برای آن ها گذاشته شد حدود ۲۰ تن آرد کپک زده بود که در آب ساحل خیس شده و سپس به طور مساوی بین زندانیان توزیع می شد. اما خیلی زود زندانیان مفلوک که از گرسنگی در حال مرگ بودند برای سیر کردن شکم خود به منبع آرد حمله کردند. بدین ترتیب درگیری و شورش به امری متداول و هر روزه تبدیل شد. در نهایت نگهبانان چاره ای جز شلیک کردن به زندانیانی که برای بدست آوردن غذا به جان هم افتاده بودند نداشتند؛ در نتیجه بسیار از زندانیان کشته و یا بشدت زخمی شدند.
کسانی که توانسته بودند سهم آرد خود را حفظ کرده و یا مقداری آرد بدست آورند؛ تازه قسمت هولناک ماجرا باقی مانده بود. از آنجایی که اجاق یا هر چیز دیگری برای پختن نان وجود نداشت، آب آشامیدنی به ندرت موجود بود و حتی ظرفی برای ریختن آب در آن نیز وجود نداشت، خیلی از افراد چاره ای جز ترکیب کردن آرد با آب کثیف، مملو از عوامل بیماری زا و متعفن کنار رودخانه و خوردن آن به صورت خام نداشتند. بدین ترتیب اسهال خونی و تیفویید خیلی زود شایع شد. زندانیان که دریافته بودند در صورت ماندن در جزیره چیزی جز مرگ انتظار آن ها را نخواهد کشید، خیلی از آن ها سعی کردند با سوار شدن بر کنده های بسته شده به هم سعی داشتند از آب های اطراف جزیره بگذرند که هیچگاه به خوبی پیش نمی رفت. بسیاری از این فراری ها توسط نگهبانان در حین فرار کشته شده و برخی دیگر نیز در آب های خشن اطراف غرق می شدند.
اندک کسانی هم که می توانستند خود را به خشکی های اطراف این رودخانه ها برسانند خیلی زود متوجه اشتباهی که کرده بودند می شدند زیرا تا صدها کیلومتر هیچ سکونتگاهی وجود نداشته و تا چشم کار می کرد از سرزمین های بایر و یخ زده سیبری پوشیده شده بود؛ بدون این که جاده ای به سمت تمدن وجود داشته باشد. در واقع نزدیک ترین منطقه مسکونی صدها کیلومتر با تومسک فاصله داشت، جایی که آن ها از همان جا سفر مرگبارشان را آغاز کرده بودند. بدین ترتیب اندک کسانی که توانستند از جزیره مرگ سالم خارج شوند، در بیابان های خشک و یخ زده سیبری مرگ را رد آغوش کشیدند. تنها چند روز پس از ورود به جزیره نازینو، تعداد دیگری از زندانیان جان خود را از دست داده و جنازه های آنان در فضای باز به حال خود رها شد. مدت زیادی طول نکشید که زندانیان گرسنه برای سیر کردن شکم خود به خوردن گوشت جنازه زندانیان مرده روی آوردند.
خیلی زود دیدن جنازه هایی که قصابی شده و گوشت دارترین نقاط آن ها سلاخی شده و حتی برخی اندام های داخلی آن ها مانند جگر بیرون کشیده شده بود به امری عادی بدل گشت. بعد از آن نوبت به شکار یکدیگر رسید و افراد با تشکیل گروه هایی چند نفره و گاه به تنهایی یکدیگر را تعقیب کرده و در فرصتی مناسب مانند جانوری شکارچی یکدیگر را از پای درآورده و می دریدند. بدین ترتیب افراد بیمار و ضعیف به اهدافی آسان برای آدمخواران تبدیل شدند که آن ها را سلاخی کرده و گوشت بدن آن ها را خام خام می خوردند. در یکی از موارد آدمخواری، یک زن جوان توسط گروهی از آدمخواران به درختی بسته شده و در حالی که هنوز زنده بود، گوشت بدن او را کنده و می خوردند.
ترفندی که در بین زندانیان برای چنین عمل هولناکی مورد استفاده قرار می گرفت، استراتژی تعقیب «گاو در حال خونریزی» بود؛ بدین ترتیب که گروهی از زندانیان، از یکی دیگر از زندانیان که در واقع شکار آن ها بود می خواستند که برای فرار به آن ها بپیوندد و وقتی که او را از دیگر زندانیان جدا می کردند، او را زنده زنده سلاخی کرده و می خوردند. نگهبانان نیز هیچ توان یا اراده ای برای جلوگیری از چنین جنایت هایی نداشتند و نمی توانستند در این زمینه از زندانیان مراقبت نمایند. در واقع نه تنها آنان افرادی فاسد و شرور بودند بلکه بسیاری از آن ها به طور مرتب زندانیان را شکنجه کرده و البته به اندازه زندانیان نیز گرسنه بوده و توان انجام وظایف خود را نیز نداشتند. بدین ترتیب به سختی امکان پذیر بود که نگهبانان را از زندانیان متمایز کرد.
سال ها بعد یکی از بازماندگان این جزیره مرگبار که در سن ۱۳ سالگی به عنوان یک دختر نوجوان به این جزیره فرستاده شده بود در این باره چنین نوشت:” چیزی که ما می دیدیم این بود! افراد همه جا در حال مرگ بودند، آن ها همدیگر را می کشتند. وقتی که در جزیره قدم می زدی می دیدی که گوشت انسان را در درون تکه های پارچه بسته اند، گوشت انسانی که بریده شده و از درختان آویزان شده بود. زمین از جنازه پوشیده شده بود”. در کمال ناباوری دولت شوروی یا از این همه درد و رنج و قساوت خبر نداشت یا برای آن اهمیتی قایل نبود و همچنان به فرستادن زندانیان بیشتر به این جزیره ادامه می داد.
در موردی دیگر خاطرات آدمخواری یکی از شاهدانی که در این جزیره حضور داشت بدین ترتیب نقل شده است:” در این جزیره نگهبانی به نام کوستیا ونیکوف بود، مردی جوان که رابطه ای عاطفی با یکی از دختران زیبای ساکن جزیره که به آنجا فرستاده شده بود داشت. او از این دختر محافظت می کرد. یک روز که این نگهبان مجبور شد چند روزی از ان جا برود، مردم دخترک را گرفته و او را یه یک درخت صنوبر بستند؛ سینه ها و ماهیچه هایش را بریدند، هر چیزی که می توانستند بخورند، هر چیزی… آن ها گرسنه بودند و باید چیزی می خوردند. وقتی که کوستیا برگشت دخترک هنوز زنده بود. او سعی کرد معشوقش را نجات دهد اما خون زیادی از دخترک رفته بود”.
یک گروه ۱.۲۰۰ نفره دیگر در ۲۷ می به این جزیره رسیده و با سرزمینی خشک و بی آب و علف و البته گروه های آدمخوار مواجه شدند. بسیاری از آن ها به محض پای گذاشتن بر خاک جزیره مورد حمله قرار گرفته، کشته شده و گوشتشان خورده می شد. با افزایش کشتار و آدمخواری در میان ساکنان جزیره، در نهایت حکومت شوروی از راهیابی این انسان های آدمخوار به دیگر مناطق مسکونی مجاور بیمناک شده و بدین ترتیب نگهبانان تازه نفس و بیشتری به جزیره نازینو فرستاده شدند. اما دیگر دیر شده بود و این کمپ تنها یک ماه پس از برپایی و شروع به کار خود، بسته شد. بیش از ۴.۰۰۰ نفر از ۶.۰۰۰ زندانی که برای بار اول به این جزیره قدم گذاشتند کشته شده یا جان خود را از دست دادند. کمیته منطقه ای حزب کمونیست دستور انجام تحقیقاتی در این مورد را صادر کرد اما نتایج چنان هولناک بود که ترجیح داده شد پنهان نگه داشته شوند.
اتفاقات هولناکی که در جزیره نازینو به عنوان جزیره آدمخواری رخ داد برای سال ها مسکوت نگه داشته شده و حتی انکار می شد؛ تا این که در سال ۱۹۸۸ و در نتیجه تلاش های یک گروه حقوق بشری پرده از این ماجرای هولناک برداشته شد. در نهایت یک تاریخ دان برجسته فرانسوی به نام نیکولاس ورث که سال ها صرف جستجو و تحقیقات در این کرده بود نتیجه یافته های خود را در کتابی با نام «جزیره آدمخواری» (Cannibal Island) در سال ۲۰۰۶ به چاپ رساند. داستان دردناک آدمخواری تنها موردی نبود که نشان می داد شقاوت حاکمان اتحاد جماهیر شوروی بسیاری را به سمت آدمخواری سوق داده است اما این مورد بدون شک از هولناک ترین آن ها بود.
۱۰ داستان واقعی آدمخواری که برای زنده ماندن رخ داده است [قسمت اول]
۹ مورد هولناک و غیرقابل باور از آدمخواری هایی که در روزگار ما رخ داده اند
۱۰ داستان شگفت انگیز در مورد کسانی که امید به زندگی را معنا کردند
بدون نظر