پیش از محرم و صفر و در روزهای پایانی مجموعه خندوانه بود که درباره مقدمات خنداننده شدن نوشتیم و حالا با شروع فصل جدید این مجموعه میخواهیم پا را از مقدمات فراتر گذاشته و به مرحله Intermediate برسیم.
از کجا بفهمیم مردم به چی میخندند؟
اگر با خواندن مطلب قبلی تصمیم گرفتهاید خجالت را کنار بگذارید و طنازیتان را به رخ دیگران بکشید و در حقیقت به حرفه استندآپ کمدین روی آوریدهاید، پیش از هر چیز باید یک سری سوالات از خودتان بپرسید. این سوالات درباره مخاطبین شماست و اصلیترین آنها هم این است: مردم به چه چیزی میخندند؟ پاسخ به این پرسش را باید در ذهنتان شفاف و آماده داشته باشید تا بفهمید مخاطبان کار شما چه چیزی را بامزه متصور میشوند.
مردم به خیلی چیزها میخندند و حتی باید گفت که به خیلی چیزهای زنده هم میخندند! آنها به همدیگر هم میخندند و تمامی این خندهها برگ برنده شماست. چرا در اینجا به همدیگر خندیدن مشکلی ندارد؟ چون که قرار است مردم به شما بخندند. وقتی نگاهی به سیطره خندیدن مردم میاندازید با انواع و اقسام مسائلی روبرو میشوید که به نظر شما لوس و بیمزه است. شاید باور نکنید اما هستند افرادی که هنوز هم از روی پوست موز افتادن یک نفر و یا خیس شدن یک آدم میخندند. برای تایید این ادعا کافیست سری به سوپرمارکت محله بزنید و کنار شانههای تخم مرغ ردیف فیلمهای کمدی سخیف را ببینید. بله، قبول داریم که تعداد این دسته فیلمها روز به روز کمتر شده ولی این دلیل نمیشود که مخاطبین آنها هم کم شده باشند، شاید فقط هزینههای بالا و دیگر مسایل باعث این موضوع شده باشد.
حالا که مردم به همه چیز میخندند، به مرحله جدی ماجرا میرسیم. این شما هستید که باید مخاطبان خود را پیدا کنید و نوع کمدین بودن خود را برگزینید. میخواهید چه کسی باشید؟ دلقکی که با پشت بارو زدن مردم را میخنداند یا فردی که با تکههای سیاسی و فلسفی طنز را در هم میآمیزد. اشتباه نکنید! هیچ کدام از این دو کاراکتر از دیگری رتبه پایینتری ندارند و برخلاف تصور برخی از مردم، کار یک دلقک و یک طنز نویسی به یک اندازه قابل احترام و سخت است. پس اگر فکر میکنید با حرکات خاصی میتوانید مردم را بخندانید، کمدینی از این نوع شوید و اینکه برخی بگویند فلانی خنداننده سخیفی است را بگذارید در کوزه.
شما پیتزا نیستید
راضی نگه داشتن تماشاچیان حین اجرا مثل انتخاب یک غذا برای برپایی یک مهمانی است. احتمالا در هر مهمانی، شما عدهای از مدعوین را میشناسید و مثلا میدانید که فلانی قورمه سبزی دوست دارد، پس برای او قورمه سبزی درست میکنید و یا آن یکی فسنجان دوست دارد؛ اما آیا یادتان هست که فسنجان ترش دوست داشت یا شیرینی و یا ملس؟ در این حالت دل را به دریا زده و یک غذایی میپزید و به احتمال ۹۹ درصد به بالا، اگر تعداد مهمانانتان زیاد باشد سرآخر یک نفر از غذاها شاکیست و نارضایتی دارد. تعداد تماشاچیان شما هم حین اجرا معمولا بیشتر از چهار تا دوست و آشنا هست و به احتمال زیاد عدهای از آنها شما را لوس و بینمک میدانند، ولو اینکه شما فسنجان را به طبع آنها هم درست کرده باشید.
با خودتان روزی صد بار تکرار کنید که امکان ندارد همه یک جمع بزرگ با سلایق و روحیات مختلف، به همه جوکهای شما بخندند (در برنامه خندوانه چرا؛ فکر کنم قانون نانوشتهای وجود دارد که تماشاگران به زور هم شده بخندند، ما داریم درباره واقعیت حرف میزنیم) شخصی به نام بادی میرا که در عرصه پرورش کمدین پروراندن تبحر خاصی دارد، جمله زیبایی را درباره کار کمدینها به زبان آورده، او میگوید: خنداننده نباید خودش را با مردم همساز کند و سطح خودش را پایین بیاورد، او باید تماشاگران را به سطح کمدی خود برساند و آنها را بالا بکشد.» در آخر جمله معروف دیگری را برایتان بگویم که چون شاید کوتاه هست بیشتر ان را آویزه گوشتان کنید: «شما پیتزا نیستید که همه از شما راضی باشند.»
چه بگوییم تا خنده دار تلقی شود؟
اما خب عامه مردم به چه چیزهایی میخندند؟ بالاخره چه بگوییم که اکثریت خوششان بیاید؟ چند تا راه حل امروزی برایتان داریم که به گواه اکثر افرادی که در این حرفه عمل میکنند، برای خنداندن مردم جواب میدهد.
شوخیهای شخصی بسازید: خودتان را محوریت کاراکتر حرفهایتان قرار دهید و کمدی را از زندگی خودتان شروع کنید. همه ما اتفاقات بامزهای در زندگیمان رخ داده که نحوه تعریف کردن آن میتواند درجه این خندهداری را کم و زیاد کند. شما اما مراحل مقدماتی را یاد گرفتید، درست؟ پس از این بابت مشکلی ندارید و علی القاعده باید بتوانید اتفاقات زندگیتان را با کمی پیاز داغ اضافه کردن به بمب خنده تبدیل کنید. ماز جبرانی و یا لوییس سی کی را میشناسید؟ جد و آباد و خاندان خود را چندین و چندین بار به کشتن و مرگ داده تا خاطرات بامزهای را از آنها تعریف کنند. به زبان سادهتر از خودتان جوک بسازید و این جوکها درباره زندگی خودتان باشد، به آن رنگ و لعاب دهید و با تزیینات دورچین آن به خورد تماشاگران دهید. با این کار یک تیپ شخصیتی از خودتان در میآورید که در اجراهایتان بارها و بارها به کمکتان خواهد آمد و در برندینگ شما هم موثر واقع عمل خواهد شد.
حالا بگذارید شعله این توصیه را کمی بیشتر کنیم و فوت و فن اینکه چطور درباره خودتان بامزه حرف بزنید را بگیرید: بدبختیها و مشکلات را آرایش کنید و با اغراق آنها را تبدیل به جوک کنید. اوج موفقیتهای این چنین از خود گفتن را در کاراکتر آقای همساده در کلاه قرمزی شاهد بودیم که با حضور کوتاه و افتخاریاش در چند اپیزود مجموعه، همانند کاراکترهای ثابت این نمایش تلویزیونی محبوب شده و بین مردم جا افتاده است. آقای همساده بدبختیهای خودش را طوری با اغراق تعریف میکند که طبیعتا در قالب یک کاراکتر عروسکی و تخیلی میتوان آنها را پذیرفت اما بگذارید چیزی برایتان بگویم؛ شما هم میتوانید همان کاراکتر را در حالت انسانی و کمی واقع بینانهتر روی صحنه بیاورید.
این یک حقیقت تلخ است که مردم به بدبختی بقیه میخندند و سرمنشا آن به همان کله پا شدن مردم و قاه قاه خندیدن مردم برمیگردد. احتمالا تکههای کوتاه فیلم و کلیپهای زیادی را از بچگی دیدهاید (برنامه رنگارنگ در ایران سردمدارش بود) که با افتادن و سقوط و به سمت مرگ پیش رفتن دیگران، موقعیت خندهداری برای مخاطب محیا میشود. چرا راه دور برویم، در تمام انیمیشنهای کودکیمان (نمونهاش کایوت و رودرانر یا همان میگ میگ) به بدبختی گرگی که دنبال شترمرغ بود میخندیدیم و از اینکه او زیر یک صخره له میشد، روده بر میشدیم. کاری با پیام اخلاقی این موضوع نداشته باشید و بگذارید مردم به بدبختیهای غلوشده شما بخندند، شما مسئولیت ارشاد اخلاقی آنها را برعهده ندارید. همان لوییس سی کی که پیشتر معرف حضورتان شد، بارها و بارها از مرگ اطرافیانش لحظات کمدی را خلق کرده که با کمی تعمق به آن، غم و اندوه زیادی را در آنها میتوان یافت.
میدانید مردمی که شما برایشان قصد اجرا دارید، مطمئنا به سمینار موفقیت نیامدهاند تا از دستاوردها و دانش و پیروزیهای شما چیزی یاد بگیرند و برایتان کف بزنند، آنها آمدهاند بخندند و موفقیت شما در گروی خندیدن آنهاست.
در حین ساختن شوخیهای شخصی اما زیادهگویی نکنید و تبدیل به کاراکتری نشوید که در حال وراجی کردن هست. شما قرار نیست یک قصه برای مخاطبان تعریف کنید و اصول داستاننویسی را در آن رعایت کنید. بیخیال شروع، ایجاد درام و روایت قصه و پایانبندی شوید و تکههایی از یک داستان را بریده بریده و گلچین شده تعریف کنید. لازم نیست به کاراکترهای حرفی که میزنید بعد دهید و آنها را توصیف کنید، اجرای شما نمیخواهد یک نمایشنامهخوانی هم باشد و باید در چند جمله کوتاه به هدفش برسد. اگر هم جملههایتان بلند است و روایتی که قصد تعریفش را دارید کمی طولانیتر از حد معمول است، برایش فکری کنید و میان برنامه در آن بگذارید. وسط روایتتان تکههای بامزه بیندازید و یا با خود مردم شوخی کنید، نگذارید آنها حوصلهشان اپسیلونی سر برورد و سرهایشان داخل گوشی و یا پچپچهای با یکدیگرشان بلند شود، این اتفاقات حکم خطر مرگ برای اجرایتان خواهد داشت.
در اینجا اشاره کوتاهی به مبحث بداهه پردازی هم داشته باشیم؛ مبحثی که بسیاری تصور میکنند میتوانند با تمسک جوییدن به آن خودشان را از بند فیلمنامه نوشتن برای کارشان رها سازند. استدلال این افراد نیز موفقیتهای کمدینهایی چون رابین ویلیامز است که به بداهه پردازی در دیالوگهای خود شهرت دارد (او زمانی که در انیمیشن علائدین صداپیشگی کرد، بیشتر دیالوگهای کاراکتر جینی، غول چراغ جادو را از خودش در آورد و طبق متن پیش نرفت.) باید گفت که مرحوم رابین ویلیامز در اجراهای کمدی خود، شاید فیلمنامه دقیق و درستی نداشت اما مسیر راه خود را مشخص کرده بود و تنها شاخ و برگ دادن به این مسیر و ریزهکاریهایی را به تبحر بداهه پردازی خود واگذار کرده بود.
جوکهای فیالبداهه نمیتواند آنچنان خوب عمل کند و در برخی مواقع شبیه راه در روهایی هستند تا شما از موقعیت لوس بودن در بیاورد، مثلا زمانی که یک چیزی را تعریف میکنید و با بازخورد منفیاش تصمیم میگیرید دور آن تکه از مسیر پیش فرض شده را خط بطلان بکشید و به سراغ موضوع دیگری بروید. این اصطلاح دنده عوض کردن در حرف را در سطور پایین بیشتر واکاوی خواهیم کرد.
زور نزنید: زور زدن در هر کاری و چیزی نتیجه چندان خوبی نخواهد داشت، البته این به معنی تلاش نکردن نیست و خوشبختانه در زبان فارسی به جای یک فعل TRY دو فعل زور زدن و تلاش کردن داریم که میتوان معنی آنها را از هم تفکیک کرد تا همه چیز شفاف باشد! زور زدن یعنی تلاش بیهوده کردن و یا همان دست و پا زدن. قرار نیست برای خندهدار شدن دست و پا بزنید و لحظهای که میبینید یک شوخیتان برخلاف تصور جنابعالی نگرفت و اقلیت مردم لبخندی زورکی تحویلتان دادند، دنده را عوض کنید. شاید در نهایت بتوان توصیه کرد که کمی هم فرمان را جابجا کنید بلکه مسیر شوخیتان بگیرد ولی اگر با این جابجایی و کمی ور رفتن با شوخی، بازهم بازخورد منفی گرفتید، دیگر دنده را عوض کنید.
شما آن پایین نیستید که خودتان را ببینید اما بامزه بودن با روش زور زدن همانقدر روی مخ است که کسی پشت تریبون برای شنیده شدن حرفش داد و فریاد کند و مخاطبینش را تفمالی. مخاطبین شما کودکان یک مهدکودک نیستند که به قیافهتان در این لحظه بخندند و برای همین باید بدانید که یک کمدین اصیل و بامزه میتواند دستانش را در جیبهایش هم بگذارد و حرف بزند و با تن صدا و محتوای صدایش، صحنه را به لرزه قهقهه در بیاورد. اصلا همین جدی بودن خودش یک هنر خنداننده بودن است.
منظور از جدی بودن البته اخم کردن در اجرا نیست، بلکه متعهد بودن به کارتان و جدی بودن در ماموریتی که به شما محول شده یعنی خنداندن تماشاگر. نمایشی که قرار باشد یک ملودرام و غمانگیز باشد، اگر نتواند اشک مخاطب را در بیاورد آنقدر زننده و زمخت به نظر نمیرسد. اما یک نمایش کمدی که بخواهد مردم را بخنداند ولی خنک و بیمزه از آب در بیاید، یحتمل با گوجه و هو کردن و قیافههای واررفته تماشاگرانش روبرو خواهد شد.
یکی از اصول جدی بودن داشتن راهنمای مسیر حرفهایتان هست و البته داشتن چند سوژه زاپاس در ذهنتان که با دسته بندی خاصی طبقه بندی شده باشد. بازگو کردن این موارد و چطور محتوای خندهدار بودن البته مطلبی است که در این نوشته نمیگنجد و بعدها جدیتر به آن خواهیم پرداخت.
گاز ندهید: سعی نکنید حرفهایتان را مسلسلوار به مردم شلیک کنید چرا که اولا وقت کم میآورید (به خصوص اگر اجرایتان اختصاصی و طولانی مدت باشد) و با کمبود سوژه در وسط اجرا روبرو خواهید شد که مانند صادر کردن حکم قتل یک کمدین روی صحنه است؛ ثانیا ارزش شوخیهایتان کاسته خواهد شد و آنطور که باید و شاید در مغز مخاطب تحلیل و هضم نخواهد شد.
مغز برای فرمان دادن به عضلات ماهیچه لبخند زدن مردم کمی زمان نیاز دارد و اگر فردی در حال خندیدن باشد، معمولا کمتر صدای دیگران را میشنود. در این حالت اتفاقی میافتد که با ذکر یک مثال بهتر میتوان آن را تصویر سازی کرد: فردی که دارد به شوخی شما میخندد و شما پشت همان شوخی، حرف بامزه دیگری زدید که فرد نمیشنود. در این حالت او مجبور است از کناردستی خود بپرسد که چی شد و چی گفت؟ و در همین حال شما دو مخاطب را برای چند ثانیه بعد خود از دست دادید. زمان طلاست، بخصوص وقتی که بحث خندیدن مردم همراه باشد که معمولا ثانیهای به طول میانجامد و بعدها تبدیل به خاطرات طولانی مدت بامزه خواهد شد.
تمرین این مرحله ما چه خواهد بود؟
حالا که در این دو مطلب مقدمات اینکه چطور وارد حرفه خندانندگی شوید و پس از آن آموختن اصول اولیه روی صحنه بودن برای خنداننده بودن را آموختید، بهتر است کمی با خودتان تمرین کنید تا در آینده به مرحله حرفهای برسید. تمرینهای شما چه خواهد بود؟
در ابتدای راه ببینید و بشنوید. مانند نویسندهای که تا وقتی کتاب نخواند نمیتواند دست به قلم شود، شما هم باید اجراهای کمدینهای برتر داخل و خارج را ببینید و بشنوید، آنهم بارها و بارها. طبیعتا پیاده سازی اجرایی شبیه به اجراهای خارجی در مملکت ما چندان شدنی نیست ولی این دلیل نمیشود که شنیدن و دیدن آنها را بیخیال شوید. کمدینهای خارجی شوخیها و فرهنگهایی دارند که چندان با مردم ما سازگاری ندارد ولی قدرت خاصی در اجراهایشان دارند که باید آن را از بر کنید. حال حین دیدن این اجراهای داخلی و بینالمللی نت برداری کنید؛ سوالهایی از قبیل اینکه: سوژههای کمدین چه بود؟ شما با کدامش حال کردید؟ بعد با آن تکههایی که شما آنها را دوست داشتید، یک اجرای جدید بسازید و خودتان آن را به سبک و سیاق کارتان بازسازی کنید.
بازسازی و بازگویی کردن اینها را در ابتدا در خلوت خود انجام دهید و سپس آنها را در جمعهای دوستانه خود به کار ببرید و بازخوردها را ببینید. اجراها را واو به واو و مانند طوطی تکرار نکنید و خلاقیت خودتان را به آن اضافه نمایید.
بعد از این شروع به جوک ساختن درباره خودتان و توسط خودتان کنید و برای این کار بهتر است مانند دیوانهها با صدای بلند با خود حرف بزنید و خودتان را به صلابه و نقد بکشید. خودتان را تبدیل به سوم شخص مفردی کنید که در حال نقد کردنش هستید و بعد از بیرون آوردن این نیمه تاریک و البته بامزه وجودیتان، او را روی کاغذ بیاورید و در کنار موقعیتهای کمدی زندگیتان قرار دهید. شما باید بزرگترین منتقد خودتان باشید تا بتوانید در برابر نقد شدن توسط دیگران ایستادگی کنید و خنداننده برتری باشید.
بدون نظر