موج سینمایی دوباره در کشور راه افتاده که تداعی کننده فیلمهای شانه تخم مرغی دهه هشتاد شمسی است. تازه داشتیم از اینکه این پدیدهها فراموش شدند لذت میبردیم و آثار زیباتری را در سینمای کشور میدیدیم که واقعا برازنده نام فیلم سینمایی بودند تا اینکه نمیدانیم چه شد اما کارگردانان و بازیگران معروف کشور ناگهان جا زدند. فروش میلیاردی نهنگ عنبر بود یا هرچه که بود، سینمای کشور را با یک دنده عقب سریع به چندین سال قبل بازگرداند و کار به جایی رسید که آثاری چون واااای آمپول و دم سرخها هم اکران شدند. فروش نه چندان زیاد این دسته از فیلمها اما نشان داد که فرمول بساز بفروشی در سینمای کشور کمی تا قسمتی تغییر کرده و همین فرمول در فیلم کلمبوس، آخرین اثر هاتف علیمردانی هم استفاده شده است.
فیلمهای کمدی در کشور ما همیشه بیشتر میفروشند با نگاهی ساده به جدول باکس آفیس سالیانه و ماهیانه سینمای ایران میتوان مهر تاییدی بر این موضوع زد. البته که آثاری جدی نیز در سالهای اخیر به جدول پرفروشهای سینمای ایران دست یافتهاند اما کارگردانان ترجیح میدهند به جای ساخت یک اثر تفکربرانگیز، مغلمهای بسازند و پول در بیاورند. آنها دیگر نمیخواهند به خود زحمت بدهند که یک خط فیلمنامه و حرف حسابی در فیلمهایشان بگنجانند و با شعار به اندازه کافی در مملکت غم داریم، فیلمی کمدی میسازند که باید ژانر بهتری برای این دسته از آثار معرفی شود؛ ژانر مثلا کمدی.
فیلم کلمبوس یک فیلم مثلا کمدی است، درست مثل تهران لوس آنجلس و متاسفانه به همان اندازه هم فریبنده است چرا که روی صندلی کارگردانش نام هاتف علیمردانی به چشم میخورد و در فهرست بازیگرانش نیز فرهاد اصلانی و سعید پورصمیمی. اگر آنالی اکبری چهره آنچنان شناخته شدهای در سینما نبود و تینا پاکروان نیز کارگردان چندان مطرحی نبود؛ اما هاتف علیمردانی به اندازه کافی شهرت دارد و تقریبا هر ساله فیلمی از خودش روانه اکران کرده است. او در ساخت آثار درام و اجتماعی تبحر دارد و در این زمینه توانسته فیلمهایی متوسطی بسازد که قابل قبول باشد. فیلم کوچه بینام یا آباجان او از بهترین کارهایش هستند و کلمبوس… کلمبوس در مقوله یک فیلم سینمایی هم نمیگنجد که بتوان به آن بدترین کار یک کارگردان لقب داد. شاید بتوان به آن یک اشتباه گفت، یک اشتباه بزرگ که امثال آن بدجور به بدنه سینمای ایران ضربه خواهد زد.
فیلم کلمبوس به قول برخی منتقدین یک فیلم فرانقد است و نمیتوان آن را تحلیل و بررسی کرد چرا که عملا چیزی برای بررسی وجود ندارد. یک داستان چند خطی ساده به ذهن کارگردان رسیده و آن را به بدترین نحو ممکن که توانسته به تصویر کشیده و در داستان بی در و پیکرش، بازیگران قدری را نیز با خود غرق کرده است. این جملات بهتر میتواند جان کلام و خلاصه فیلم کلمبوس را مشخص کند اما اگر خیلی اصرار دارید، پاراگراف زیر شاید بتواند بیشتر کمکتان کند:
داستان فیلم درباره یک خانواده قدیمی و پرجمعیت ایرونی است که قصد دارند به آمریکا مهاجرت کنند. داماد این خانواده (با بازی فرهاد اصلانی) و بزرگ این خاندان (با بازی سعید پورصمیمی) چندان مایل به انجام این مهاجرت نیستند، اما بقیه اهل خانواده بسیار مشتاق آن هستند. این خانواده که نود درصدشان هم پای منقل مینشینند و خلاف میکنند، بعد از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و روی کار آمدن ترامپ به مشکلاتی برای امر مهاجرت خود برمیخورند؛ مشکلاتی که تصور نمیکنم هیچ مخاطبی ککش هم برای آنها بگزد…
فیلم کلمبوس با حواشی زیادی اکران شد و تصور میشد که با فیلمی روبرو هستیم که میخواهد سیاستهای آمریکا را به چالش بکشد و یک کمدی سیاسی باشد. از پوستر جنجالی کلمبوس ایز کامینگ با عکس ترامپ گرفته تا پوسترهای فیلم که منقوش به پرچم این کشور است و مشکلاتی هم به همین دلیل برای اکران پیدا کرد. اما برخلاف تصور، کلمبوس هرچیزی هست جز یک فیلم سیاسی و یا حتی یک فیلم کمدی و یا همانطور که پیشتر گفته شد، اصولا در کالبد یک فیلم سینمایی نمیگنجد. فیلم کلمبوس یک سری تصاویر به هم پیوسته است که تکلیفش را با خودش هم نمیداند.
نکته جالب اینجاست که طبق گفتههای بازیگران و عوامل فیلم، فرامرز اصلانی در نگارش فیلمنامه اثر همکاری داشته و با شنیدن این حرف اولین سوالی که به ذهن من رسید که ایشان دقیقا در کدام مورد فیلمنامه کمک رسانی کرده است؟ اساسا با فیلمنامهای طرف نیستیم که کسی بخواهد آن را رشته تحریر آورده باشد. سوژه مهاجرت و یا ورود ترامپ و دخالتهای او در سیاست خارجی و تاثیرات کارهایش در زندگی ما ایرانیان، سوژهای بود که میتوانست به بهترین شکل ممکن به آن پرداخته شود؛ اما در کلمبوس این سوژه به قهقرا رفته و رنگ و بویی از خلاقیت و هوشمندی در پرداخت آن دیده نمیشود.
بازاریابان سینمای امروز کشورمان از خانم یایا گرفته تا همین فیلم کلمبوس یاد گرفتهاند که چگونه پوستر بسازند و چگونه تریلر تبلیغاتی درست کنند. تماشاگران فیلم کلمبوس هم برای دیدن یک اثر کمدی به سالن سینما میروند و با یک فیلم که نمیتواند حتی لبخندی روی لبانشان بیاورد روبرو میشوند. اسامی بازیگران و کارگردان فیلم هم تماشاگران حرفهای تر را گول میزند و قطعا علامت تعجبی برای آنها میآفریند که چه چیزی باعث شده تا افرادی چون اصلانی و هانیه توسلی راضی به بازی شدن در این فیلمها میشوند و آیا خودشان هم محصول نهایی را نگاه میکنند؟
حضور سعید پورصمیمی غمانگیزترین نکته فیلم است که برای آن توجیه منطقی وجود دارد، وقتی به پیشکسوتی چون او بهایی داده نمیشود و در چند سال اخیر پیشنهادی از سوی سینماگران به سمت او نمیشود، طبعا او هم برای گذران زندگی خود مجبور به بازی در چنین آثاری میشود. او نهایت سعی خودش را هم میکند که کاراکتر مقوایی و بیمعنی بزرگ این خاندان را درست به تصویر بکشد و به آن روحی بدمد، اما افسار لجام گسیخته فیلمنامه به حدی بد است که هیچ ستارهای نمیتواند آن را راست و ریست کند.
فرمول از خارج صحبت کردن و خارج را نشان دادن، در کلمبوس هم تکرار شده و شاید باورتان نشود اما برای فیلمبرداری دو سه دقیقه از سکانسهای خارج کشور، از نماهای حقیقی واقع در آمریکا استفاده شده است. گویا آقای کارگردان سال گذشته در شهر دالاس آمریکا ورکشاپ کارگردانی داشته و این دقایق را در همان دوران ضبط کرده است؛ لااقل امیدواریم که حقیقت ماجرا این بوده باشد و گروه فیلمبرداری و بازیگری به بهانه دو دقیقه از کلیت یک فیلم به خارج کشور سفر نکرده باشند.
فیلم کلمبوس اتلاف وقت بیمعنایی برای هر شهروندی که پای آن مینشیند تلقی میشود و میتوان به جای دیدن آن، یک آبمیوه خوشمزه خورد و بسی بیشتر از زندگی لذت برد. یک ساعت و نیم از زندگی هیچکس نمیتواند آنقدر بیهوده باشد که صرف دیدن این اثر شود؛ اثری که در بهترین حالت خود شبیه به رمانهای فارسی نویسندگان دهه هشتادی است که در اینترنت به صورت فصل به فصل آثار خود را چاپ میکنند.
اینکه ساخت این قبیل فیلمها به کجا کشیده میشود و کارگردانان و عوامل سینمای کشور چه زمانی به این مساله پی خواهند برد که این کارشان خیانت به چشمان و ذهن تماشاگر است؛ هنوز مشخص نیست اما ساخت این فیلمها در نهایت به ضرر همه خواهد بود. تماشاگران یک بار، دوبار و نهایتا چندبار نیش این دسته آثار را به جان بخرند ولی کم کم آگاهانه رفتار کرده و عدم اعتمادی نسبت به تماشاگر با سینما آغاز میشود که نتیجه آن چیزی جز ضرر به این صنعت نخواهد بود.
نکته جالب توجه اینجاست که با نیم نگاهی به آمار فروش اکران چند ماهه اخیر می توان به این مساله پی برد که فیلمهایی چون هشتگ، تهران لوس آنجلس، وای آمپول، دم سرخها و یا همین کلمبوس (که البته انصافا این آخری به ضعیفی دیگر موارد ذکر شده نیست) فروشی به مراتب کمتر از یک اثر درام خوب و جدی یعنی مغزهای کوچک زنگ زده داشتند. این مساله نشان میدهد مخاطب سینما هم فیلم حرفهای و خوب را بیشتر میپسندد تا فیلم کمدی که مخاطب را دست کم بگیرد.
شاید بهتر باشد سودجویی این روزها را فدای آینده سینمای کشور نکنیم و نگذاریم قهری جدی بین تماشاگران و سینما حاصل شود؛ بیایید واقعا فیلم کمدی بسازیم و با کمک آن به روحیه غمانگیز یک ملت کمک کنیم، نه آنکه فیلمی مثلا کمدی بسازیم و آبروی خود و سینما و تک تک عوامل دخیل در اثرمان را یکجا ببریم.
” چه چیزی باعث شده تا افرادی چون اصلانی و هانیه توسلی راضی به بازی شدن در این فیلمها میشوند و آیا خودشان هم محصول نهایی را نگاه میکنند؟” چیزی به نام پول. پولش رو می گیرن و میذارن جیبشون. کارنامه حرفه ای و غیره و ذالک هم بی خیال.
قطعا صفرهای چک دستمزدشون هست اما مشکل اینجاس که این بازیگران به اندازه کافی فیلم و تئاتر بازی میکنند و گمان نمیکنم چندان مشکل مالی داشته باشند. این مساله برای بازیگر دیگر این فیلم یعنی سعید پورصمیمی نازنین که مدتهاست علی رغم توانایی هاش بهش نقش نمیدن توی سینما میتونه منطفی باشه اما چرا برای بازیگران ستاره و نسبتا مطرح هم این موضوع پیش اومده؟ این یک علامت سوال (و یا تعجب) بزرگه .