فیلم بی نامی در مکان و شاید حتی بتوان گفت زمان اشتباهی اکران شده و همین موضوع باعث شده که آنطور که باید دیده نشود. علیرضا صمدی که کارگردانی این فیلم را برعهده داشته با اکران اثر خود در سانسهای عمومی سینمای کشور خطای بزرگی را مرتکب شده است. قاعدتا او باید خودش میدانسته که فیلم او برای بخشی مثل هنر و تجربه کارساز است و نه تماشاگران عادی سینما. بی نامی در محتوا و فیلمنامه نقاط ضعف بسیار بسیار زیادی دارد که در سایه برخی مسائل فنی بسیار زیبای آن گم میشوند، ولی هر مخاطبی به دنبال کسب تجربه از یک بخش فیلمسازی به سالن سینما نیامده است و به همین دلیل برای من طبیعی بود که در حین تماشای فیلم، تماشاگران سالن را ترک کنند.
صمدی اولین فیلمش را خودش نوشته و کارگردانی کرده و آن را کمک بازیگرانی چون باران کوثری و حسن معجونی به تصویر کشیده است. حضور معجونی در فیلم میتوانند سیگنالی باشد برای اینکه با یک اثر مرتبط با تئاتر روبرو هستیم. عاشقان صحنه نمایش معجونی را با هنرنماییهایش بر روی سن تئاتر میشناسند و او بعد از مدتها به سینما بازگشته است (سال تولید فیلم خوک که معجونی نقش اصلی آن را بر عهده داشت و زودتر از بی نامی اکران شد به یک سال بعد از مراحل تولید بینامی برمیگردد) بازی معجونی در فیلم بی نامی اما همانند اسم فیلم، بی هویت است و هیچ اثری از بازیگری بینظیر او در گذشته دیده نمیشود.
داستان فیلم درباره مردی به نام امیر است که در آستانه چهل سالگی خود قرار دارد و با زنی به نام ریحانه ازدواج کرده است. امیر هنرمند است و در زمینه شعر و شاعری و نویسندگی و البته تئاتر دستی بر کار دارد و ریحانه هم با اینکه رشته هنر را خوانده ولی فعلا مشغول به کافه داری است. آنها هر دو یک کافه به نام «کافه تو کافه» را راه اندازی کردهاند و تمام سرمایه و جا و هزینهها با ریحانه است چرا که امیر آهی در بساط ندارد.
پدر امیر در بستر بیماری است و او خودش از اینکه با پدر بیمارش روبرو شود واهمه دارد و برای همین از یک دوست صمیمی خود میخواهد که به جای او به پدرش رسیدگی کند. از آنسو آرمین، یکی از نیروهای شاغل در کافه که از شهرستان آمده و سه سالی هست برای آنها کارگری میکند، یک روز غیب میشود و لپ تاپ امیر را هم با خود میبرد. امیر در لپ تاپ خود رازهایی پنهان دارد که از افشا شدن و برملا شدن آنها میترسد و برای همین در به در دنبال آرمین است تا لپ تاپ را به هر قیمتی که شده از او پس بگیرد.
شاید خطوط داستانی بالا به نظر شروع کننده یک داستان جذاب باشند، به خصوص آنکه فیلم امیر آغاز خوبی دارد و دقیقا از لحظهای که آرمین آب شده رفته زیر زمین و لپ تاپ را هم با خود برده شروع میشود. این سرآغاز جذاب داستان اما با گذشت تنها چند دقیقه از فیلم رو به زوال میرود و تمام محتوا و فهوای فیلم در خدمت فاز روشنفکری فیلمساز در میآیند. فیلمساز با قرار دادن کافه هنری و افراد هنری به عنوان سوژههای مکانی و کاراکتر فیلمهای خود، میتوانست داستان به مراتب غنیتر و نابتری را ارائه دهد ولی درگیر روشنفکری کاذبی شده که اوج مشکلات آن در دیالوگنویسیهایش به چشم میخورد. کلماتی که از دهان بازیگران فیلم بیرون میآیند، سنخیتی با گفتار روزمره مردم (حتی مردمانی با روحیه هنری) ندارد و بیشتر شبیه نمایشنامههای کلاسیک است. این دیالوگها مصنوعی هرچقدر هم با بازی خوبی همراه باشد نمیتواند کارساز باشد.
فیلمساز علاقه وافری به تئاتر داشته و در جای جای فیلم خود ادای دینی نسبت به این هنر جاودان کرده است ولی این بیش از حد وابستگی فیلم به سبک و سیاق تئاتری خود، آن را برای تماشاگران عام سینما تبدیل به اثری حوصله سر بر کرده و برای تماشاگران خاص هم چیزی جز تجربه یک سری المانها ندارد. فیلمبرداری و قابهای تصویری که فیلمساز برای اثر خود در نظر گرفته بدیع و خلاقانه است و طراحی صحنه فیلم بسیار تحسین برانگیز است. بی نامی در حقیقت بیشتر شبیه به یک کلاس چگونه طراحی صحنه خوبی داشته باشیم هست تا یک فیلم سینمایی که داستانی برای گفتن داشته باشد.
کوثری بعد از مدتها در نقشی فرو رفته که با سایر نقش آفرینیهای او تفاوت دارد و از همه تفاوتها مهمتر اینست که بالاخره در قالب کاراکتری ظاهر میشود که به سن و سال او میخورد. او اما همانطور که گفته شد به خاطر نقص در دیالوگهایی که برایش نوشته شده، نمیتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و مانند تمام عناصر بازیگری دیگر فیلم، اسیر فضای سنگین و افسرده فیلم شده است. معجونی هم تاثیر بسزایی در ایجاد این فضا داشته و گریم و نقش خسته او، فیلم را ذره ذره به حالت سکون میرساند. هیچ اثری از فراز و فرود نه در داستان و نه در بازی این افراد دیده میشود و یک خطی بودن سیر فیلم، ضربه بدی به آن وارد کرده است.
موسیقی در فیلم بی نامی تقریبا جایگاهی ندارد و چند قطعهای که در پس زمینه شنیده میشوند، قرار است نقش موزیک زیر پوستی را در صحنهها بازی کنند ولی از پس این ماموریت درست بر نمیآیند. آوازهایی هم که در فیلم خوانده میشود، همان حال و هوای هنری خاص خود را دارد که بدون اشکال نیست ولی به فضای فیلم میخورد. صداگذاری اما به طرز عجیبی در فیلم ضعف دارد و صحنههای شلوغ کافه و صداهای شنیده شده در این نماها، گواه این ادعاست.
کافهها و مردمان داخل این کافهها، اعم از پشت میز دخل نشینها تا پشت میز کافه نشینها، سوژههای خوبی هستند که کمتر در سینما به آنها پرداخته شده است. این محافل از دیرباز زادگاه بسیاری از هنرمندان در عرصههای گوناگون بودند و امروزه سینما کمتر به آن وفاداری دارد. صمدی خواسته که در فیلم خود این بی وفایی را تا حدی جبران سازد اما آنقدر درگیر جزییات شده که بیشتر کار را خراب کرده است.
فضای خاص فیلم میتوانست به درد بخش سینمای هنر و تجربه بخورد و در این قسمت از سینمای کشور، موفق ظاهر شود اما اکران گسترده فیلم در سینماها شاید بتواند به فروش فیلمی که از دل سینمای مستقل بیرون آمده کمک کند، اما بدون شک عواقب چندان جالبی و واکنشهای چندان خوبی در پی نخواهد داشت. فیلم بینامی میتوانست یک اثر کوتاه موفق شود که با کش آمدن داستان تو خالیاش این پتانسیل را از دست میدهد.
بدون نظر