نمایش زهرماری تماشاگرانش را وارد صحنهای مملو از تضاد باورهای اجتماعی میکند، یک مراسم عزاداری برای مادری از دست رفته؛ تابلوی مرحومه کنار میز سالن نمایش حضور دارد و صدای قرآن در سالن تاریک به گوش میرسد و البته طراحی صحنه سن یک انبار مشوش و پر از دبههای جورواجور را نشانمان میدهد. دبهها سرکههایی هستند که خواسته یا ناخواسته تبدیل به شراب شدهاند و فرزندان متوفی حالا در مراسم چهلم مادر خانواده به این موضوع پی بردهاند؛ ۴ فرزند که هر یک از دنیای متفاوتی میآیند: پسری نوجوان و سرکش، پسری جوان که تازه از زندان بیرون آمده، دختری دم بخت و برادری بزرگتر که مذهبی و حاج اقای جمع است.
میراثی که برای این خانواده فقیر برای آنها مانده، بیش از صد دبه شراب است که در بازار زیرزمینی خوب فروخته میشود. پسر نوجوان برآورد قیمتی از آنها دارد و به نظر میآید که با فروش این شرابها هر یک از بچهها به سهم خوبی خواهند رسید. اما با این ارث چه میتوان کرد؟ میراثی که برای این خانواده باقی مانده یک نوشیدنی زهر ماری است که هم نگه داشتنش مشکل ساز است و هم فروشش دردسرساز. میراثی که برای خانواده باقی مانده چیزی از فلک زدگی تک تک اعضای آن کم نمیکند و آنها نمیدانند با این میراث باید چه طور رفتار کنند. پدر خانواده بابت نوشتن و فروش کتابهای ممنوعه سالها پیش دستگیر شده (و یا به قول یکی از بچهها خودش فرار کرده) و بوی ممنوعه بودن همیشه در این خانواده پیچیده است. چه نوشتهای ممنوعه باشد چه خوردنی زهرماری باشد.
چهار فرزند مادر از دست رفته روابط چندان حسنهای با یکدیگر ندارند و اکثر آنها علی رغم آرامش ظاهریشان یک پرخاشگری درونی دارند که گاه و بیگاه بیدار میشود. تینو صالحی، الناز حبیبی، علی شادمان، وحید آقاپور بازیگران این ۴ فرزند هستند و همگی آنها به جز صالحی نقش خود را به درستی ایفا میکنند. صالحی در برخی از صحنهها بازی مصنوعی از خود ارائه میدهد و واکنشات بیرونی که از خود نشان میدهد چندان با فضا جور در نمیآید. او در ادا کردن دیالوگهای خود هم مشکل دارد و آنها را گاهی طوری بیان میکند که انگار مشغول خوانش از روی متن نمایشنامه است. صالحی رفته رفته با پیشروی نمایش میتواند خودش را بهتر جمع و جور کند و پایان بندی نمایش را به خوبی از آن خود میکند. الناز حبیبی نیز جایگزین هستی مهدوی و لیندا کیانی از دو اجرای قبلی شده و گرچه به پای هستی مهدوی نمیرسد اما توانسته بهتر از کیانی ظاهر شود.
متن نمایشنامه با پیدا کردن شرابها شروع میشود و شخصیتهای خود را به مرور به تماشاگران معرفی میکند. داستانهای پنهانی در بطن نمایشنامه وجود دارد که در بین دیالوگها بیان شده و بیشتر به عمق وجودی کاراکترهای داستان میپردازد. نمایشنامه با فضایی کمدی آغاز شده و میتواند مخاطب خود را به قهقهه وادارد و جنس کمدیاش هم از نوع سخیف نیست. شاید در نگاه اول مخاطب کم حوصله تصور کند که به یک نمایش خنده دار سانس آخر شب پا گذاشته (البته انصافا کمی هم بیش از حد دیالوگهای کمدی رد و بدل میشود) اما قطعا با نگاهی به بازی بازیگران و دکور نمایش، این تصور اشتباه از ذهنش خارج میشود. دکور نمایش با دقت چیده شده و چرخش بازیگران در میان این صحنه شلوغ کاری است سخت و همگی آنها با تسلط بر اجرا و صحنه نمایش، از پس این مهم برآمدهاند. هوش و حواس بازیگران با وجود صدای خندههای بیموقع تماشاگران و صحنه شلوغ سرجایش هست و بازهم شاهد تسلط بالای آنها هستیم که جای تحسین دارد.
فراز و فرود درام داستان نمایشنامه در جای درستی قرار داد و البته چینش آن کمی نمایشنامه را به یک محور دو قطبی تبدیل کرده است. نیمه اول نمایشنامه با یک اثر کمدی روبرو هستیم که زهرهایی هم داخل خندههایش میریزد و نیمه دوم نمایش وارد یک فضای کاملا مجزا میشویم که اندوه قصه را برمی تاباند. نمایش زهرماری در قسمت دوم نمیتواند آنطور که باید ظاهر شود و کمدیاش بیشتر از تراژدیاش میگیرد و البته این پینگ پونگ خنده و گریه که در نمایش اجرا شده است هم به نفع خنده تمام میشود. ذات و سرشت مخاطب امروزی جامعه ایران دیدن خنده و حس کردن آن است و از همین رو در بسیاری از صحنههای جدی و حزن آلود، مخاطب به جای تعمق کردن میخندد و این موضوع احتمالا به مذاق برخی از تماشاگران حرفهای تر تئاتر خوش نمیآید.
داستان و کاراکترها در قسمت دوم نمایش مخاطب را تاحدی به یاد فیلم سیمایی ابد و یک روز میاندازد و رابطه برادر کوچک و خلاف خانواده با خواهر دم بختش اوج این شباهتهاست. البته نمیخواهم و نمیتوانم برچسب تکراری و شباهت را به نمایشنامه بزنم چرا که پیام هر دو اثر کاملا مجزاست اما از آنسو نمیتوان تاثیر این فیلم را در نمایشنامه نوشته شده توسط رضا بهاروند و احمد سلگی هم رد کرد.
زهر ماری خانوادهای بخت برگشته را نشان میدهد که از طبقه پایین جامعه برخاسته و میراثی که بزرگشان برایش گذاشته تبدیل به شراب شده و البته قیمتش بیشتر. قیمت بیشتر این کالا اما شگونی که باید داشته باشد را در خانواده آنها پدید نمیآورد و برادر بزرگتر جلوی همه آنها ایستاده است. آنها نسلی هستند که هیچ چیزی از خود نداشته و پدرانشان هم بابت گفتن حقایق و کتابهای ممنوعه از روزگار محو شدهاند و برادر بزرگترشان هم نمیگذارد که به خوشبختی برسند. آنها نسلی هستند که میراثی برایشان باقی نمانده به جز چند دبه شراب ارزشمند در یک انباری شلوغ و کثیف که کسی نمیداند با آنها باید چکار کند. هیچ کس نمیداند که زهرماریها رو چی کار باید کرد؟ بخوریم؟ بریزیم دور؟ یا اینکه به تماشایشان بنشینیم و با خنده و گریه جنون واری به اقبال خودمان لعنت بفرستیم.
نمایش زهر ماری را باید دید و دیالوگهای آن را فراموش نکرد، مثل جایی که برادر کوچکتر به خواهرش میگوید دخترت را بزرگ کن و اسمش رو بگذار یاقوت و یا تضادهایی که در همان آغاز صخنه تا همه دیالوگها وجود دارد و مخاطب نمیداند به آنها بخنند یا گریه کند. به این نمونه توجه کنید:
یونس: آخه تو دختری، نصف ما سهم می بری.
ماریا: شوخی می کنی؟
یونس: نه، دختری دیگه!
اسد: جالبه آقا یونس! اینجا که دین و ایمون به نفع شماست، خوب بلدی!
یونس: با تشکر، خدافظ!!!
میلاد: شرع رو که واسه تقسیم شراب لحاظ نمی کنن که!
یونس: چرا نمی کنن؟
اسد: آخه به خاطر اینا که نمی تونی بری دادگا!!
میلاد: بله، تا تو پاشی بری اونجا بگی برادر سهم من از شرابای خوانوادگیم چقد میشه، که اونا دهنتو سرویس می کنن!
یونس: من نمی فهمم! اینا ارثیه ست. باید مثه ارثیه تقسیم بشه!
نمایش زهر ماری با توجه به استقبال مخاطبان برای سومین بار در سال است که روی صحنه رفته و با اینکه نسبت به دو دوره پیشین خود دارای ضعف هایی است اما همچنان یک نمایش دیدنی به شمار میرود. نمایش زهر ماری این بار در تماشاخانه ملک (واقع در خیابان شریعتى، خیابان ملک، نبش خیابان وزوایى) روی صحنه رفته است و اجرای آن تا ۲۴ بهمن ماه برقرار است.
بدون نظر