من اگر جای مسعود کیمیایی بودم نمیدانستم باید چه کنم: به خصوص اگر پارسال فیلمی همچون قاتل اهلی ساخته بودم و سیل هجمه انتقاد منتقدان و تماشاگران نثارم شده بود و یا از آن بدتر فیلمی امسال در جشنواره حضور داشته باشد که به من پیشکش شده باشد و از قضا یکی از بدترین آثار سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر هم باشد. «سیاوش اسعدی» در ابتدای فیلم خود با فونتی درشت فیلم خود را پیشکشی به مسعودخان کیمیایی میکند و متاسفانه باید اعتراف کرد این هدیه، بدترین هدیهای میتواند باشد که یک فیلمساز به فیلمساز دیگری بدهد.
درخونگاه خودش هم نمیداند دقیقا در چه ژانری قرار میگیرد و بیهویتی فیلم اولین و بارزترین مشکل آن است. فیلم در قالب یک فیلمفارسی ساخته شده اما جز چند دیالوگ و طرز بیان آنها، رنگ و بویی از فیلمفارسی بودن در خود ندارد. آغاز فیلم با دیالوگهای داش مشتی وار رضا، شخصیت اصلی فیلم با بازی امین حیایی، آغاز میشود و بیننده حس میکند که فیلم قرار است همین لحن و فضا را تا آخر حفظ کند اما پس از گذشت دقایقی از فیلم، متوجه میشویم که محض رضای خدا با یک فیلم از نوع سینمای کیمیایی هم روبرو نیستیم و صرفا قهرمان اصلی فیلم لات بازیاش را پر کرده است.
سال ۱۳۷۰ شمسی است و سه سالی است که جنگ تمام شده و کشور به دوران آرام ولی پر از مشکلات اقتصادی خود در زمان بعد از جنگ رسیده است. رضا، فردی است که بعد از ۸ سال جان کندن از ژاپن برگشته و با پول و پلهای که در این مدت به هم زده و آنها را نزد مادرش به امانت گذاشته، قصد دارد که در ایران زندگی مفرحی برای خود و خانوادهاش بسازد. او به دنبال زدن یک سری استخر پرورش ماهی است و برای این و آن دست و دلبازی میکند. او متوجه میشود خواهرش در مدت غیبتش شوهر کرده و برای او بهترین جهیزیهها را میخرد و پا به پای خانوادهاش چشم به انتظار برادرش مهدی هم نشسته تا به خانه برگردد. هیچکس نمیداند مهدی چه بلایی سرش آمده و آیا در جنگ شهید شده یا به اسارت گرفته شده است.
رضا در این میان با یک زن روسپی هم آشنا میشود و بازهم در این میان رفیقش را که حین رفتن به ژاپن او را قال گذاشته را ملاقات میکند و باز هم در این میان متوجه حرکات و رفتارهای مشکوک خواهرش میشود و بازهم و بازهم… این بازهمها در میان داستان درخونگاه تمامی ندارد و متاسفانه هیچکدام از این خرده داستانها (داستانکها) هم نه به نتیجه میرسند و نه قرار است به داستان فیلم سر و سامان دهند.
فیلمنامه در خونگاه تازه بعد از یک ساعت یک قصه نسبتا اصلی را رو میکند که مخاطب تیزهوش از همان یک ربع اولیه فیلم آن را حدس زده و صرفا پا به پای فیلم پیش میرود تا شکش تبدیل به یقین شود. شخصیتهایی که در فیلم حضور دارند از قهرمان قصه گرفته یعنی رضا تا آدمان اطراف او، همگی کاراکترهایی مقوایی هستند که صرفا بازی خوب بازیگرانشان آنها را قابل تحمل کرده است. تمامی این کاراکترها و اتفاقات فیلم میتواند نمادهایی هم باشد که فیلمساز مخصوصا آنها را در اثر خود گنجانده و به عنوان مثال سفر هشت ساله رضا به ژاپن و جان کندن او در این سفر که باعث زخم و زیلی شدن بدنش هم شده، میتواند تشبیه یک سرباز به جنگ رفته باشد که با ترکشهای این جنگ به خانهاش بازگشته است؛ خانهای که اعضای آن تصور میکردند پسرشان شهید شده و با دیدنش سورپرایز میشوند.
مادر، خواهر و دیگر اعضای خانواده رضا همگی چپاول گرانی هستند که به رضا میفهمانند وارد مملکتی شده که در آن پول مردم چاپیده میشود و او باید تنهایی در مقابل این جماعت بایستد. قهرمان قصه اما در نهایت کاری که انجام میدهد دعوا کردن با ۴ تا لات کوچه بالایی خانهشان است و هیچ دخلی به قهرمانان فیلمهای کیمیایی ندارد؛ او حتی برای دوست صمیمیاش که سالهاست در دیوانه خانه بستری شده یک زن بدکاره جور میکند و عملا لقب قهرمان را از خودش میگیرد. تا یادم نرفته تاکید کنم که شخصیت دوست رضا (با بازی نادر فلاح) زایدترین شخصیت این اثر سینمایی است و با اینکه قرار است دلمان برای او بسوزد، اما بیشتر او روی مخ میرود. این بشر یک پا که هشت سال است در دیوانه خانه بستری شده بعد از دیدن ده دقیقهای دوستش، از او طلب زن خوشگل میکند و مانند حیوانی میماند که در تمام این مدت دلش روابط جنسی میخواسته و بس.
صحنه اروتیکی که در فیلم گنجانده شده، به لطف دوربین و تصویرپردازی تورج اصلانی نسبتا خوب از آب در آمده و باید اعتراف کرد که وجود این صحنه در سینمای ایران کمی جای تعجب دارد. فیلمساز با عنصر سیگار و دود آتش سیگار رابطهای جنسی را به تصویر کشیده که با اینکه عملا روی اعصاب است (به خاطر وجود کاراکتر نادر فلاح که مانند حیوانی برای این زن بدکاره له له میزند) ولی فضاسازی قوی برای آن صورت گرفته است. از معدود نکات مثبت فیلم، معدود تصاویر خوب و پردازش تصویر دقیق اصلانی است که گرچه گاهی به بیراهه میرود اما در کل میتواند عموم صحنههای فیلم را به سکانسی چشمنواز بدل کند.
درخونگاه به زمین و زمان غر میزند و شعارهای مختلفی سر میدهد که در حد و اندازه کاراکترهایش نیست. فیلم دلش میخواهد در عین اینکه یک فیلمفارسی باشد، پز روشنفکرانه به خود بگیرد و همین ژست کار را خراب میکند. اسعدی در نهایت فیلمی میسازد که کل داستان آن را در یک خط هم میتوان خلاصه کرد و کش دادن بیش از حد آن (به خصوص در یک سوم پایانی فیلم) فقط فیلم را در منجلاب بیشتری فرو میکند. پایان بندی فیلم نیز در نوع خود جالب است و در آن نه خبری از قهرمان پروری آثار کیمیایی وجود دارد و نه اصالت خود فیلمساز؛ هر چند به زور و ارفاق میتوان ادعا کرد که کارگردان قصد داشته پایان خوشی را برای قهرمانان نگون بخت ولی بامرام فیلمش رقم بزند و امید نسل آینده را به تماشاگر نیز بدهد.
فیلمهای جشنواره امسال فیلم فجر برخلاف سالهای گذشته عموما آثار ضعیفی هستند و تعداد انگشت شماری اثر خوب در بین آنها دیده میشود ولی فیلم درخونگاه میتواند در لیست بدترینهای جشنواره جا بگیرد و کارگردان باید شکرگذار تیم بازیگریاش باشد که با بازی خوب و قویشان میتوانند فیلم را از یک افتضاح به اثری صرفا بد تبدیل کنند. ژاله صامتی، مهراوه شریفی نیا، امین حیایی و پانتهآ پناهیها و… از جمله نکات مثبت و قوی فیلم هستند و با وجود این فیلم و اثری چون شعلهور میتوان امیدوار بود که امین حیایی در کالبدی دیگر متولد شده و میتواند بار دیگر به عنوان بازیگر قدرتمندی روی پرده سینما ظاهر شود.
فکر میکنم منظورتون از زندگی مفرح، زندگی مرفه بوده.
هر دو مورد چندان تفاوتی ندارن توی اصل صحبت 😀 مرفه بی درد یا مفرح سرخوش
فیلم واقعا بد و ضعیفی بود حیف وقت و چشم
لطفا نظر من رو به اسمم بزارید ممنون:
در نقدهای فیلم درخونگاه مسئله اصلی مغفول مانده چراکه سیاهی و تاریکی فیلم بیشتر به چشم می آید. به نظر بنده این فیلم استعاره از مملکت خودمان است که امثال رضا ها جان خود را به خطر انداختند و زخمهای بسیار خوردند تا کشور را بهشت کنند و ۸سال کار او در ژاپن نماد ۸سال دفاع مقدس است لکن پس از برگشتن از جنگ با بیگانه به یکباره دیدند که از داخلی بیشتر ضربه خوردند و نامردی دیدند تا بیگانه و هرآنچه داشتند را نزدیکان به غارت بردند و تمام مسندهای کشور را خود گرفته اند و نه تنها کشور را بهشت نکردند بلکه آنرا متحمل ضرر و زیان کردند و بعد آن به یه بیگانه به جهت اینکه با وجود هرزگی اش یکرنگ است و مردانگی دارد پناه میبرند.