در سال ۲۰۰۰ میلادی کمپانی پیکسار به اوج موفقیتهای خود رسید.
«داستان اسباببازیها» ۵ سال پیش از آن منتشر شد و نخستین انیمیشن-کامپیوتری بلاکباستر (موفق) روی پرده نقرهای بشمار میرفت. سه سال پس از آن، پیکسار «زندگی حشرات» را منتشر کرد که مورد تحسین منقدان قرار گرفت. قسمت دوم داستان اسباببازیها هم در سال ۱۹۹۹ میلادی توانست مورد توجه زیاد مخاطبان قرار بگیرد و به عنوان یک انیمیشن محبوب نام خود را بر سر زبانها بیندازد.
بدنبال حفظ موفقیتهای بدست آمده، بنیانگذاران پیکسار یعنی استیو جابز و ادوین کتمول تصمیم گرفتند تا برای نخستین بار مدیری از خارج از کمپانی استخدام کنند. آنها برد برد (Brad Bird) را انتخاب کردند.
آخرین فیلم برد در آن زمان «غول آهنی»، پویانمایی در سبک اکشن، علمی–تخیلی، کمدی-درام و فانتزی بود که چندان مورد توجه مخاطبان قرار نگرفت و یک شکست مالی بزرگ بشمار میرفت. او پس از استخدام در پیکسار پیشنهاد ساخت فیلمی را ارائه کرد که مورد استقبال قرار نگرفت زیرا گفته میشد ساخت انیمیشن آن حدود ۱۰ سال طول خواهد کشید و حداقل ۵۰۰ میلیون دلار هزینه در بر خواهد داشت.
اما آقای برد روی نظر خود پافشاری کرد. او تیمی از افراد همیشه ناراضی و غرغرو از داخل پیسکار برای خود جمع کرد – افراد نچسب و غیردوستداشتنی که ایدههایشان همیشه نادیده گرفته میشد. نتیجه این کار گروهی، ساخت «شگفتانگیزان» بود که دو جایزه اسکار و فروشی بالغ بر ۶۳۱ میلیون دلار را در بر داشت. یعنی موفقیتی فراتر از تمامی پیروزیهای پیکسار تا به آن تاریخ. در ضمن، ساخت این فیلم هم فقط ۱۰۰ میلیون دلار در آن تاریخ هزینه روی دست تهیهکننده گذاشت.
مردم اغلب به صورت ذاتی از ارتباط با انسانهای ناامید، درمانده و بیانگیزه دوری میکنند. به این خاطر که دوست ندارند در منجلاب بدبینی و اعتراضهای بیپایان این دست از افراد غرق شوند.
اغلب ما انسانهای ناخوشنود را افرادی بدعنق، زودخشم و غرغرو میپنداریم که میتوانند جلوی پیشرفت و موفقیت را بگیرند. یا حتی بدتر، آنها را هیولاهایی فرض میکنیم که همه انرژی مثبت در محیط کار را میبلعند.
دلیل قانعکنندهای هم برای این افکار داریم: طبیعیترین واکنش در مقابل استیصال و ناکامی مبارزه یا گریز است. افراد ناخشنود و غرغرو در بیشتر مواقع یا به خراب کردن جو کاری میپردازند یا از سر اجبار کمی کار مینند تا اخراج نشوند.
اما راهکار سومی هم برای واکنش در برابر ناکامی وجود دارد: وقتی از چیزی راضی نیستیم به جای فرار یا مبارزه کردن، میتوانیم اختراع کنیم.
ناراضی بودن احساسی است که از دست نیافتن به اهداف به وجود میآید. با اینکه به نظر میرسد این یک احساس مخرب و ویرانگر است، اما میتوان از آن به عنوان منبع کاملی از سوخت برای خلاقیت و ابتکار هم نام برد.
هنگامی که ما از اتفاقات ناخشنود هستیم، وضعیت موجود را پس میزنیم و سعی میکنیم بدنبال راههای جدیدی باشیم که سبب بهبود اوضاع شوند. البته باید اشاره کنیم که شواهد موجود نشان میدهد فقط زمانی استیصال و درماندگی یک فرد به خلاقیت و ابتکار تبدیل میشود که از اعتراضات و غرغرهای او حمایت شود و امکانات لازم برای نمایش خلاقیت در اخیتارش قرار گیرد.
هنگامی که آقای برد همه افراد شاکی پیسکار را گرد هم جمع کرد و به عنوان تیم کاری خودش از آنها بهره گرفت، قصدش این نبود که یک مشت انیماتور بیاعصاب و غرغرو و همیشه معترض داشته باشد، بلکه میخواست از خلاقیت درونی آنها بهترین استفاده را ببرد.
برای توصیف بهتر این موضوع خوب است اشاره کنیم، بدنبال یک تحقیق کلاسیک، از شرکتکنندهها درخواست شد تا پرتاب دیسک بازی کنند تا ببینند تا چه فاصلهای میتوانند دیسکها را پرتاب کنند. افراد بسیار کمی فاصلههای کوتاه را برگزیدند، جایی که بیش از نیمی از پرتابهایشان موفقیتآمیز بود. در مقابل، اکثر شرکتکنندهها سراغ فاصلههای دور رفتند، جایی که امتیازات آنها کمتر از یک از سه بود. شما به طور معمول این به چالش کشیدن خود را از کسانی انتظار دارید که از پیش برنده هستند و به موفقیت خود ایمان دارند، اما این رفتار حتی در کسانی که انگیزه کمی دارند نیز مشاهده میشود و اتفاقا عمومیت هم دارد.
چرا؟
به این خاطر که مردم به طور ذاتی دوست دارند اهداف سختی برای خود مشخص کنند.
ده ها سال تحقیق و مطالعه در این زمینه ثابت کرده هر چه کاری سختتر باشد و دستیابی به هدف پرچالشتر به نظر برسد، بیشتر ما را به سختکوشی و انجام فعالیتهای هوشمندانه هدایت میکند – دوباره باید یادآوری کنیم که این امر زمانی مصداق دارد که شما مورد حمایت قرار بگیرید. بیشتر افراد ترجیح میدهند در یک چالش سخت شانس ۵۰ -۵۰ برای برد داشته باشند تا اینکه برنده یک بازی آسان شوند.
نظر شما در این رابطه چیست؟
بدون نظر