ماجرای قتل همسر دوم محمد علی نجفی، شهردار سابق تهران ما را بر آن داشت تا در مورد قتلهای خانوادگی و دلایل شکلگیری آن در جامعه کنونی ایران تحقیقاتی داشته باشیم.
قتل خانوادگی همانطور که از نامش پیداست، به قتلهایی اشاره دارد که قاتل و مقتول عضو یک خانواده هستند. غالبترین مصادیق این قتلها، قتل فرزند توسط پدر یا مادر، قتل پدر یا مادر توسط فرزند، قتل زن توسط شوهر و برعکس و قتل برادر و خواهر به دست یکدیگر است. هر کدام از این قتلها احکام خاص خود را دارند؛ به طور مثال اگر پدر خانواده فرزند خود (فرقی نمیکند دختر یا پسر باشد) را به قتل برساند، مستوجب دیه مقرر شرعی میشود و قصاص نخواهد شد. این در حالیست که اگر مادر خانواده چنین جنایتی را مرتکب شود، حکم او قصاص است. در این مطلب به طور گسترده در مورد احکام قتلهای خانوادگی برایتان توضیح دادهایم.
اما در رابطه با این جنایت هولناک این پرسشها در ذهن شکل میگیرد که چرا چنین قتلهایی صورت میپذیرد؟ چه عامل یا عواملی باعث بروز اینگونه از جنایتها میشود؟این حد از خشونت و سنگدلی که باعث بروز چنین رفتارهای جنونآمیزی میشود، از کجا سرچشمه میگیرد؟ آیا این پروندههای جنایی که هر چند وقت یکبار در گوشه و کنار شهرها باز میشوند، نمودی از افزایش خشونت در سطح جامعه است که حالا در بین خانوادهها خودش را به عریانترین شکل ممکن نشان میدهد؟
در بیشتر خبرهای حوادث که به موضوع قتلهای خانوادگی مربوط هستند، ردپایی از خیانت یا مسایل ناموسی به چشم میخورد. زنی که به خاطر مردی دیگر همسرش را به قتل رساند، مردی که همسر خود را به اتهام ارتباط نامشروع با مردی دیگر کشت، پدری که برای حفظ آبروی خانوادگی سر دخترش را برید و …. نمونههایی از این دست که کم نیست تعدادشان. اما چرا؟
بر اساس آمارها در سال ۱۳۹۶ حدود ٣٠٠ مورد قتل خانوادگی رخ داده و این عدد تنها بخشی از آماری است که به طور رسمی ثبت شده؛ زیرا در فرهنگ و تفکر بعضی افراد در برخی مناطق کشور و برخی اماکن و محلهها و خردهفرهنگها ، گزارش قتلهای خانوادگی، رفتاری هنجار شکنانه تلقی میشود و افراد ترجیح میدهند این دسته از قتلها پوشیده بماند.
همین آمار همچنین از افزایش سه برابری آمار قتلهای خانوادگی در سه دهه اخیر خبر میدهد؛ روندی که به گفته کارشناسان میتواند ادامه پیدا کند.
علیرضا فرنام استاد و عضو هیأتعلمی دانشگاه علوم پزشکی تبریز، دلیل این افزایش آمار قتلهای خانوادگی را «بحران خشونت» میداند. او اعتقاد دارد:
«اینگونه اقدمات جنونآمیز معمولا در افرادی دیده میشود که از مشکلات روحی و روانی نادیده گرفته شده رنج میبرند. جنایت به عنوان بالاترین سطح خشونت به یکباره رخ نمیدهد. به عبارت دیگر، عامل اصلی این حوادث مردانی هستند که سالها با مشکلات و بیماریهای روانی زندگی کردهاند. به طور معمول در بررسی گذشته متهمان انواع و سطوح مختلفی از خشونت دیده میشود. یعنی یک پدر یکشبه قاتل فرزندش نمیشود، مردی که سالها با همسرش زندگی کرده، در مدت کوتاهی کمر به قتل او نمیبندد. بیشتر این افراد قبل از اقدام به این عمل، بارها به اشکال مختلف خشونت داشتهاند. خشونت در کلام؛ رفتار خشونتهای دیگر که در بستر خانوادهها شکل گرفته است. اما مشکل اصلی اینجاست که وقتی این مشکلات نمایان میشود، کار از کار گذشته و حادثه جبرانناپذیری رخ داده است.»
از طرفی دیگر، «احمد بخارایی»، مدرس دانشگاه نیز یکی از دلایل افزایش آمار قتلهای خانوادگی را «فرهنگ زیادهخواهی» میداند.
به عقیده بخارایی ، دستیابی به هویت اجتماعی یکی از عوامل تشکیل خانواده است؛ اما در سطوح بالاتر برخی افراد بعد از تشکیل خانواده دچار فقر و مشکلات مالی شده و به این ترتیب یکی از علتهای قتلهای خانوادگی شکل میگیرد. در این شرایط در زمانی که نرخ بیکاری در جامعه افزایش مییابد و نیازهای معیشتی افراد که برای رفع همان نیازها تشکیل خانواده دادهاند برطرف نمیشود ، بحران اقتصادی از جامعه به خانواده منتقل میشود.
این مدرس دانشگاه همچنین معتقد است: «فرهنگ ما فرهنگ مصرفی و زیادهخواهی است و ما عادت نکردیم به حداقلها راضی شویم. زمانی که الگوهای فرهنگی و موانع اقتصادی در هم تنیده شوند، برونداد آن ها وقوع قتلهای خانوادگی است. در بین قتلهای خانوادگی زنها بیشتر نقش مقتول را ایفا میکنند و مردها قاتل.»
سعید خراطها آسیب شناس اجتماعی نیز با نظر «احمد بخارایی» موافق است و اعتقاد دارد:
«مشکلات اقتصادی دلیل اصلی این خشونت افسارگسیخته است که امروز در بخشهای مختلف جامعه خودش را به اشکال مختلف نشان میدهد. کمبودها و فشارهای اقتصادی، بیکاری، فقر و تبعیض باعث شده که خانوادهها به بدترین و دلخراشترین شکل ممکن به خشونت گرفتار شوند. پدری که مدام و هر روز شرمنده زن و بچه است، جوانی که با تحصیلات و قابلیتهای فراوان از بیکاری در خانواده شرمسار است. مستعد هر گونه اقدام غیر منتظره است. وقتی این کمبودها در کنار فرصتها و پیشرفتهای خارج از ضابطه برخی افراد در جامعه قرار میگیرد، خواه ناخواه مقایسهای تلخ در ذهن انجام میشود. نبود فرصتهای برابر، رانت، اختلاس، همه اینها باعث میشود که افراد به سمت رفتارهای خشن متمایل شوند. حالا این دیگر به شرایط خانوادگی، قدرت مدیریت و زمینه های روانی افراد بستگی دارد. در چنین شرایطی، کافی است که مردی در محیط نامناسب بزرگ شده باشد یا اختلالات زمینهای روانی را با خود داشته باشد. در این شرایط نباید از بروز قتلهای فجیع، کشتن پسر به دست پدر، همسرکشی و امثال این جرایم هولناک تعجب کرد.»
انتقامگیری و تبعیض اجتماعی نیز از دلایلی است که گاهی به قتلهای خانوادگی منجر میشود. در این رابطه در موضوع تبعیضها باید اصلاحات قانونی صورت بگیرد و در بحث انتقامگیری نیز پخش آموزشهای مهارکردن کینه در صدا و سیما و تدریس آنها در مدارس میتواند تاثیرگذار باشد.
یکی از بدترین پیامدهای قتلهای خانوادگی سکوت زنان است.
برخی زنان بعد از اطلاع پیدا کردن از موارد مشابه قتل و ناملایمات، زمانی که از سوی اعضای خانواده مورد ظلم قرار میگیرند ، حاضر به تندادن به ظلم میشوند و سکوت میکنند؛ چون از حمایت قانونی برخوردار نیستند و این امر متاسفانه ناشی از ساختار مردسالارانه در جامعه ماست. عدم درک شرایط نوین خانوادهها نیز میتواند آمار قتل های خانوادگی را افزایش بدهد.
وقتی که زنی در مدت زمان طولانی در معرض خشونت از سوی همسرش قرار میگیرد، وقتی که کودکی از سوی پدرش بارها به دلایل مختلف تنبیه بدنی و آزار کلامی میشود و هیچ مرجع قانونی هم برای بازدارنگی و اصلاح رفتار وجود ندارد. باید منتظر بروز چنین حوادثی بود.
«احمد بخارایی»، جامعهشناس همچنین به یک موضع دیگر به عنوان «تأیید رویه انتقامگیری از سوی افراد» اشاره میکند و میگوید: «بعد از مدتی تعداد افرادی که از این رویه به جای مراجعه به قانون استفاده میکنند افزایش مییابد، همچنین با افزایش قتلها استفاده از آلتهای قتاله نیز رایج میشود.»
بیشتر بخوانید: وقتی مردان در تلاش برای پایان دادن به خشونت علیه زنان هستند
فاصله بین نسلها در جامعه ایرانی نیز یکی دیگر از عوامل موثر در تشدید و بروز این گونه ازخشونتهاست. هنجارها و ارزشها نسل جدید به طور کلی تغییر کرده. در واقع ما با یک انقلاب ارزشی مواجه هستیم. فرزندان و والدینشان به خصوص پدرها از دو دنیای مختلف هستند. حتی ساده ترین حرف ها و خواسته های یکدیگر را درک نمی کنند. در این شرایط بروز اختلافات بیشتر شده و با توجه به شرایط و عوامل دیگر خشونت بین اعضای خانواده را رقم می زند.
اما برای کاهش خشونت چه کارهایی میتوان انجام داد؟
انتقامگیری در زمانهای گذشته مختص برخی خردهفرهنگها بود و گفته میشد در صورت نیاز، خود افراد انتقام میگیرند و ریشسفید قبیله هم این مسئله را تایید و تجویز میکرد، حتی فردی که مرتکب قتل میشد قاتل محسوب نمیشد، اما در حال نمیتوان به این ر وش عمل کرد و باید برای مقابله با این شکل از خشونت از طریق آموزشهای فروکش خشونت، اقدام کرد.
همچنین، توجه به اشتغالزایی و کاهش نرخ بیکاری به ویژه در جامعه شهری، میتواند به کاهش این دسته از قتلها کمک بسیاری کند.
همانگونه که یادگیری در محیط سبب بروز خشونت و پرخاشگری میشود، انسان در صورت برخورداری از آموزش صحیح، میتواند شیوه تعامل با دیگران، نوعدوستی، ارتباط صحیح، روشهای کنترل خشونت و در یک کلام، تمام رفتارهای فرهنگی و اجتماعی را فرا بگیرد.
توسعه عدالت اجتماعی نیز یکی دیگر از راهکارهای کنترل خشم و خشونت است: در جامعهای که به بنبست اقتصادی میرسد، بیشتر شاهد رواج فساد اقتصادی هستیم چراکه افراد تلاش میکنند با توسل به راهکارهای غیرقانونی و تعدی به حقوق دیگران به جمعآوری ثروت بپردازند که به دنبال آن، رواج فساد و جنایت غیر قابل اجتناب است.
هیجانات سرکوب شده همواره در قالب بروز یک اختلال رفتاری بروز میکنند، برخی هیجانات گاه در قالب خشونت و پرخاشگری تغییر شکل یافته و نمود مییابد که آموزش افراد در جهت شناساندن این هیجانات و برخورد صحیح با آنها، حائز اهمیت است.
بیشتر بخوانید: راههایی برای کاهش خشونت علیه زنان
البته این جنایتها پیام دیگری هم دارد و آن بحرانی شدن وضع روانی جامعه است!
جامعه با مشکلات و بیماریهای روانی زیادی دست و پنجه نرم می کند. واقعیت این است که بسیاری از ایرانیان به یک یا چند اختلال روانی دچار هستند. وزارت بهداشت در چند سال گذشته بارها آمارهایی در این خصوص منتشر کرده. مرجع رسمی اعلام می کند که بیش از ٢٠ درصد افراد جامعه اختلالات روانی دارند. بارها در این خصوص هشدار داده شده، اما مشکل این جاست که فقط در حد گزارش یا اعلام و هشدار باقی مانده.
واقعا برای چند دهم یا صدم درصد از این افراد بیمار روانی برنامه ریزی صورت گرفته است؟ چند نفر از این ها خدمات روان درمانی دریافت کرده اند؟
به باور کارشناسان روانشناسی و استادان جامعه شناسی، جامعه بیمار است و بحران خشونت و اختلالات روانی مرز بحران را رد کرده است.
آدم وقتی گرفتار میشه باید ببینی چیکار میکنه،مثلا اگر یکی از افراد خونوادی ما از این خیانتارو بکنه چیکار میکنین،یا مثلاً وقتی یه دزد بهمون میزنه،۹۹٪ بهم میریزین،اینیکه دارم میگم برای خودم اتفاق افتاده