می خواهیم در مورد «روزی روزگاری در هالیوود» صحبت کنیم، همان فیلمی که بیشتر از یک سال است بسیاری از سینمادوستان انتظارش را می کشیدند. در سیرکی سلولوئیدی که آن را هالیوود می نامیم، فیلم های بلاک باستر حکومت می کنند. آنطور که استیون اسپیلبرگ می گوید، یک استودیو ترجیح می دهد ۲۵۰ میلیون دلار برای ساخت یک فیلم با احتمال موفقیت بالا در باکس آفیس هزینه کند تا اینکه چندین فیلم واقعاً جذاب و شخصی یا حتی تاریخی بسازد که ممکن است زود فراموش شده و در باکس آفیس سقوط کنند. اما در دریایی از ابرفیلم های کلیشه ای، کوئنتین تارانتینو مانند فانوس دریایی ریسک پذیری خلاقانه می درخشد که فیلم هایی بسیار جذاب، به شدت شخصی و به نحوی تاریخی می سازد.
یکی از این فیلم ها، «روزی روزگاری در هالیوود» (Once Upon a Time in Hollywood) است که در جشنواره کن ۲۰۱۹ به نمایش درآمده که گفته می شود پس از اکران با ۶ دقیقه کف زدن ایستاده حاضران در سالن مواجه شده است. بسیاری جدیدترین فیلم تارانتینو را یک شاهکار عمیق توصیف کرده اند. این فیلم به تازگی در سینماهای ایالات متحده اکران شده و فروش آن از انتظارات بالاتر و از دیگر فیلم های تارانتینو، دستکم در هفته اول اکران، بیشتر بوده است. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با نکاتی جالب در مورد «روزی روزگاری در هالیوود»، جذاب ترین فیلم سال آشنا کنیم.
«روزی روزگاری در هالیوود» یک نامه عاشقانه است
کوئنتین تارانتینو روزگاری گفته بود که تمامی فیلم هایش به شکل دردناکی شخصی هستند و در سال ۲۰۱۹ او «روزی روزگاری در هالیوود» را «شاید شخصی ترین» فیلم خود دانست. سالی که داستان فیلم در آن روایت می شود، ۱۹۶۹، اهمیت ویژه ای دارد. تارانتینو در این باره چنین می گوید: «این همان سالی است که مرا شکل داد. آن زمان ۶ ساله بودم. این دنیای من است و این نامه عاشقانه من به لس آنجلس». او در ابتدا سعی داشت این نامه را در قالب یک رمان بنویسد و ۵ سال نیز روی آن کار کرد. اما چرا در یک نامه عاشقانه درباره دوران کودکی باید در مورد قتل هولناک یک بازیگر مشهور باردار سخن گفته شود؟ نمی دانیم اما به گفته مادر تارانتینو، او در دوران کودکی داستان هایی غمناک مربوط به روز مادر می نوشته که در آن تارانتینو کوچک مادرش را می کشته است. جالب این که عشق به مادر و علاقه او به خشونت روی پرده بدون ارتباط به نظر نمی رسند.
تارانتینو در مصاحبه با روزنامه تلگراف گفته است: «مادرم همیشه مرا به سینما می برد زیرا این کار ارزان تر از استخدام یک پرستار بچه بود». او در این دوران فیلم هایی خشن با درجه R مانند «رهایی» (Deliverance) با بازی برت رینولدز را نگاه می کرد، همان بازیگری که قبل از مرگ نقشی کوتاه در فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» داشت. همچنین مشخص شده که عنوان فیلم نیز به علایق و زندگی تارانتینو بی ارتباط نیست. عنوان جدیدترین اثر تارانتینو شباهت زیادی به فیلم های «روزی روزگاری در غرب» (Once Upon a Time in the West) و «روزی روزگاری در آمریکا» (Once Upon a Time in America) به کارگردانی سرجیو لئونه دارد، کارگردانی که به اعتراف خود تارانتینو بیشتری تاثیر را بر جهان بینی سینمایی و کارهای او داشته است.
آخرین ماجراجویی آقای دزد پیش از موقع به اتمام رسید
برت رینولدز برای بازی در نقش یک مزرعه دار به نام جرج اسپان که ملکش را در اختیار چارلز مانسون قرار داده بود انتخاب شد و این انتخاب از چندین جهت دارای اهمیت بود. رینولدز اولین نقش بزرگ و تاریخ ساز خود را در سال ۱۹۷۲ در فیلم «رهایی» انجام داد که فیلمی نمادین در موج جدید هالیوود بود، موج جدیدی که از اواخر دهه ۱۹۶۰ شروع شده بود. هالیوود جدید بیشتر به موضوعات بالغ تر پرداخته و صحنه های خشونت مضاعفی در تولیدات آن دیده می شد. این ترندهای جدید فضای ضدفرهنگی و شورشگرانه آمریکای هیپی های جوان را منعکس می کرد که بلاک باسترهای آن دوران هالیوود را به انتقاد می کشید. ماجراها و قتل های خانواده مانسون تا حدودی بخش تاریک، خطرناک و تحت تاثیر مصرف مواد این جنبش ضد فرهنگی را نمایان ساخت و به نوعی مرگ عصر صلح و عشق را اعلام نمود.
برت رینولدز به شکل عمدی برای نقشی در نظر گرفته شد که بازیگرش به شکل ناخواسته در کشتن این جریان ضد فرهنگی که در هالیوود جدید گسترده شده بود نقش داشت. جالب این که شخصیت های اصلی فیلم تارانتینو، ریک دالتون و کلیف بوث، بر اساس زوج بازیگر-بدلکار شبیه برت رینولدز و هال نیدهام شکل گرفته اند. ریک و کلیف که بازماندگان عصر طلایی هالیوود هستند با ترس مرگ حرفه خود به دلیل همان جریان ضد فرهنگی مواجه می شوند. رینولدز پیش از آنکه بتواند سکانس های مربوط به نقشش را بازی کند به دلیل سکته قلبی درگذشت و نقش او به دوست قدیمی و همبازی او، بروس درن، رسید. نکته جالب دیگر اینکه درن در فیلم جنایی «برب ها» (The Burbs) در سال ۱۹۸۹۰ نقش همسایه خانواده قاتل را بازی می کرد، فیلمی که فیلمنامه نویسش آن را «ملاقات اوزی و هریت با چارلز مانسون» توصیف کرده بود.
بیشتر بخوانید: ۱۰ فیلم دیدنی که شخصیتهای شرور آنها بسیار دوست داشتنیتر هستند [قسمت دوم]
کوئنتین تارانتینو با ریک و کلیف واقعی کار کرده بود
لئوناردو دی کاپریو و برد پیت در «روزی روزگاری در هالیوود» نقش دو دست و بازیگر سریال های تلویزیونی وسترن به نام ریک دالتون و بدلکارش کلیف بوث را بر عهده دارند. به گفته دی کاپریو، «ریک و کلیف، آن ها بخشی از گروه قدیمی هالیوود هستند اما همزمان سعی دارند مسیر خود را در این دنیای جدید انقلاب هیپی ها و عشق آزاد پیدا کنند». در حالی که ریک سعی دارد از غروب زودهنگام زندگی حرفه ایش جلوگیری کند، خود را در مجاورت محل زندگی شارون تیت می یابد، که قدرت ستارگی او در حال رسیدن به آسمان است و شوهرش، رومن پولانسکی، «جذاب ترین کارگردان شهر» در آن روزگار است. به گفته تارانتینو، «شارون و رومن نماد هالیوود جدید هستند و ریک ریک به وضوح بخشی از آن نیست. او این دنیای جدید را درک نمی کند».
ریک و بدلکار مورد اعتمادش نه تنها نماد تقلای انتزاعی علیه این کهنگی و منسوخ شدن در شرف رخ دادن است بلکه داستان آن ها ریشه در اشخاص واقعی دارد که تارانتینو با آن ها کار کرده است. تارانتینو گفت است که ریک واقعی (که از اشاره به نام واقعی اش خودداری کرده) مدت هاست در عرصه هالیوود فعالیت داشت و یک بدلکار قدیمی دارد که بیش از ۲۰ سال با هم کار کرده اند. این بدلکار برای آن بازیگر کار کرده و نه تارانتینو، کارگردانی که رابطه نزدیک این دو را جذاب و الهام بخش دیده بود. تارانیتنو در این باره می گوید: «ما هیچ کاری برای یک بدلکار نداشتیم اما یک ذره کار وجود داشت» که بازیگر مذکور می خواست بدلکارش برای ایفای آن مورد استفاده قرار گیرد. تارانتینو می خواست به بررسی رابطه این دو در انتهای دوران حرفه ایشان بپردازد.
اژدها وارد می شود
فیلم یکی دو مشت ریک و کلیف با مشت یک اینچی بروس لی همراه می شود که در فیلم نقش او را مایک موه بازی می کند. این ستاره افسانه ای ورزش های رزمی رابطه جالبی با قتل های خانواده مانسون داشت که متیو پولی در کتاب «بروس لی: زندگی» (Bruce Lee: A Life) به آن پرداخته است. جالب تر این که رومن پولانسکی برای مدتی بر این باور بود که بروس لی این قتل ها را انجام داده است. بروس لی تا حدودی با کمک یک گریمور و آرایشگر سینمایی به نام جی سبرینگ توانست وارد دنیای هالیوود شود، مردی که پیش از ازدواج تیت با پولانسکی مدتی با این بازیگر شناخته شده رابطه داشت. سبرینگ نیز همراه با تیت و سه نفر دیگر در خانه این بازیگر توسط افراد مانسون به قتل رسید. بروس لی همچنین شخصاً تیت و پولانسکی را می شناخت.
او نحوه لگد زدن در فیلم «غارتگران» ( The Wrecking Crew) را به تیت یاد داده، به صورت خصوصی به پولانسکی آموزش ورزش های رزمی داده و به خانه آن ها می رفت. بعد از مرگ همسر و فرزند به دنیا نیامده اش، پولانسکی که به شدت داغدار بود به شیوه خود به جستجوی قاتل پرداخت. او بر این باور بود که قاتلان از نزدیکان و حلقه نزدیک به خود او بوده اند و به خاطر یک اتفاق عجیب و غریب به بروس لی شک کرده بود. یک عینک در صحنه قتل به جای مانده بود- احتمالاً توسط قاتلین- و در طی یک جلسه آموزشی با پولانسکی که مدتی پس از قتل ها انجام شد لی هنگام صحبت با پولانسکی گفت: «عینکم را گم کرده ام». پولانسکی که با شنیدن این جمله از درون دچار آشوب و تردید شده بود، لی را تا یک مغازه عینک فروشی همراهی کرده و مخفیانه نسخه عینک بروس لی را با عینکی که در صحنه قتل به جای مانده بود مقایسه کرد هر چند مشخص شد که با هم ارتباطی ندارند.
مرگ در جلو و پشت دوربین «روزی روزگاری در هالیوود» را رها نکرد
به شکلی واضح «روزی روزگاری در هالیوود» با مرگ بازیگرانش جنجالی تر از قبل شد. همانطور که می دانید شارون تیت و بروس لی در دوران اوج کاری خود مرگ هایی شوکه کننده و نابهنگام داشتند. همچنین در فیلم تارانتینو شاهد شخصیت داستانی اسکات لنسر در نقش یک بازیگر تلویزیونی با بازی لوک پری هستیم که آخرین بازی این بازیگر بوده و با پایان فیلم برداری ها در اثر یک سکته قلبی بزرگ جان باخت. شاید بتوان گفت که نقش پری در فیلم از وین ماوندر الهام گرفته شده است که در سریال وسترن «لنسر» (Lancer) نقش یک اسکات لنسر متفاوت را بر عهده داشت. لنسر که با دیوید کارادین، بازیگر فیلم های «بیل را بکش» (Kill Bill) به کارگردانی تارانتینو، در فیلم «کونگ فو» (Kung Fu) همبازی بود نیز در سال ۲۰۱۸ به علت سکته قلبی درگذشت. برت رینولدز نیز قرار بود نقشی نسبتاً کوتاه در «روزی روزگاری در هالیوود» داشته باشد و در حال تمرین دیالوگ هایش بود که در اثر یک سکته قلبی مرگبار درگذشت.
حتی برد پیت و لئوناردو دی کاپریو نیز ارتباطات عجیب و غریبی با مرگ بازیگران داشتند. پیت گفته که با برندون لی، پسر بروس لی، آشنا بوده و او روزگاری به پیت گفته بود که فکر می کند مانند پدرش در جوانی خواهد مرد. سال بعد برندون برای بازی در فیلم «کلاغ» (The Crow) انتخاب شده و در جریان فیلمبرداری و در اثر اصابت گلوله ای واقعی که قرار بود گلوله مشقی باشد کشته شد. دی کاپریو نیز در دوران جوانی اشت رویای ملاقات با ریور فینیکس را داشت. این رویا تا حدودی در یک مهمانی در حال تحقق یافتن بود که قبل از اینکه دی کاپریو بتواند با او دست دهد، فینیکس در میان جمعیت حاضر گم شد. همان شب فینیکس به علت اوردوز مواد مخدر درگذشت.
برای مطالعه قسمت دوم این مطلب می توانید از این لینک استفاده کنید.
بیشتر بخوانید: ۱۵ فیلم پرحادثه و دیدنی که غم انگیزترین و مرگبارترین پایان بندی ها را دارند [قسمت دوم]
بدون نظر