در قسمت اول این مطلب نیمی از داستان باورنکردنی آدولف تولکاچف، یکی از بزرگ ترین جاسوس های سازمان سیا در خاک شوروی را که به اسناد سری نظامی این کشور دسترسی داشت و جزییات مبسوطی از انگیزه های او و شرایط آن دوران بازگو کردیم. در ادامه از شما دعوت می کنیم که ادامه ی داستان نفس گیر ورود او به دنیای جاسوسی دوران جنگ سرد را بخوانید. قسمت اول این لینک را نیز می توانید از طریق این لینک مشاهده نمایید.
لیودمیلا الکسیوا، تاریخ نویس و قهرمان مشهور حقوق بشر، در مورد سال های پس از آن سخنرانی مشهور خروشچف” مردان و زنان جوان دیگر ترسی از به اشتراک گذاشتن دیدگاه ها، دانش، باورها و سوالات خود نداشتند. هر شب در آپارتمان های تنگ و شلوغ جمع می شدیم و شعر و متن های “غیررسمی” می خواندیم و داستان هایی را با هم به اشتراک می گذاشتیم که روی هم رفته تصویری واقع گرایانه از آن چه که در گشورمان در حال رخ دادن بود را به تصویر می کشید. زمان بیداری فرا رسیده بود”. این بیداری بدون شک ادیک و ناتاشا را نیز تحت تاثیر قرار داد. تولکاچف در یکی از نامه های خود به سیا گفت که در دوران جوانی اش، سیاست نقش عمده ای در زندگی او داشته است اما بعد از مدتی علاقه ی خود را به این حوزه از دست داده و چیزی که آن را «عوام فریبی ریاکارانه و غیرقابل پذیرش» دولت شوروی دانسته برایش بی ارزش شده است.
او توضیح بیشتری در مورد این تغییر فکری و دیدگاهی نداده اما در اواسط دهه ی ۱۹۶۰، که دوران «آب شدن یخ ها» با مرگ خروشچف به پایان خود رسید تولکاچف می خواست نارضایتی و ناشادی خود از وضعیت موجود را به نحوی ابراز کند. در اواسط دهه ی ۱۹۷۰، تولکاچف، تحت تاثیر نوشته های پر از ندای وجدان آندری ساخاروف و الکساندر سولژنیتسین که هر دو به شدت به مبارزه با خودکامگی حزب کمونیست پرداخته بودند قرار گرفت. ساخاروف نیز مانند تولکاچف منصب مهم حکومتی و اختیارات زیادی داشت اما هیچ گاه از اعلام نظرات و مخالفت های خود نیز نمی ترسید. تولکاچف آشنایی حضوری با ساخاروف نداشت اما به خوبی با دیدگاه ها و اندیشه های او آشنا شده بود.
در نیمه ی اول سال ۱۹۶۸، ساخاروف به تنهایی و از صبح تا غروب در خانه ی سه گوش و دو طبقه ی خود در یک آزمایشگاه سلاح های هسته ای در ۳۷۰ کیلومتری شرق مسکو کار می کرد. ساخاروف طراح اصلی بمب های هسته ای حرارتی شوروی بود. وی در دهه ی چهارم زندگی خود به عنوان یک دانشمند شناخته شده وارد آکادمی علوم شده و در حالی که به شدت از عواقب زیست محیطی و اخلاقی تحقیقات خود بیم داشت نقش مهمی در متقاعد کردن خروشچف برای امضای یک پیمان منع محدود آزمایش های هسته ای با ایالات متحده در سال ۱۹۶۳ ایفا کرد. اکنون بار دیگر وجدان او به صدا درآمده و او را به دنیایی خارج از دنیای محصور اطرافش که همه او را به عنوان یک دانشمند شناخته شده و نابغه می شناختند می برد.
هر شب از ساعت ۷ تا نیمه شب، ساخاروف تنها در خانه ای در میان جنگل بر روی متن یک سخنرانی در مورد آینده ی بشر کار می کرد. این اولین فعالیت او بر علیه سیستم اتحاد جماهیر شوروی بود. این متن بالاخره با عنوان «تاملاتی در مورد پیشرفت، همزیستی صلح طلبانه و آزادی ذهنی» به پایان رسید. افکار ساخاروف در این متن بسیار گسترده و دوراندیشانه مطرح شده بود و به وضوح هشدار می داد که موجی از جنگ هسته ای، گرسنگی، فجایع زیست محیطی و حکومت استبدادی این سیاره را تهدید کرده و ایده های واقع گرایانه و آرمانشهری خود را برای نجات دنیا ارائه داده بود. وی بر این باور بود که سوسیالیزم و کاپیتالیزم می توانند با «همگرایی» در کنار هم بوده و این که قدرت های بزرگ نباید سعی در نابودی یکدیگر داشته باشند.
ساخاروف در این متن به صورت واضح و صادقانه از جنایات استالین نوشته بود. بیانیه ی ساخاروف به شدت تکان دهنده، رویایی و دارای پتانسیل الهام بخشی شدید بود. در ماه جولای این بیانیه در خارج از کشور به چاپ رسید، ابتدا در یک روزنامه ی آلمانی و سپس در روزنامه ی نیویورک تایمز. این بیانیه به سرعت از طریق سیستم نشر و پخش زیرزمینی در شوروی نیز توزیع گردید. ساخاروف بلافاصله از شغلش در آزمایشگاه سلاح های هسته ای اخراج شد. تنها یک هفته بعد در ۲۰ و ۲۱ آگوست سال ۱۹۶۸، تانک های ارتش شوروی و نیروهای کمونیست ورشو با شدت تمام جریان انقلابی به وجود آمده در چکسلواکی موسوم به «بهار پراگ» را سرکوب کردند. ساخاروف به شدت از این تست دموکراتیک شگفت زده شد و تمام خوش بینی های او با این سرکوب از بین رفت.
دوران «آب شدگی یخ ها» به پایان رسیده و آرزوهایی که در نتیجه ی بهار پراگ جوانه زده بود به سرعت از بین رفت. در میان کسانی که بیانیه ی ساخاروف را خوانده بود سولژنیتسین نیز دیده می شد که رمان های الهام بخش و تاثیر گذارش گوشه های تاریک استبداد حکومت شوروی را به خوبی به تصویر می کشید. رمان «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» در مورد زندگی یک مرد در اردوگاه های کار اجباری سیبری در طول دوران آزادی نسبی حکومت خروشچف در این کشور به چاپ رسیده بود اما دیگر آثار او مانند «بخش سرطان» و «اولین حلقه» مجوز چاپ دریافت نکردند، با این وجود چاپ زیرزمینی آن ها ضربه ی سختی به مقامات ارشد حزب کمونیست زده بود. ساخاروف از درون خودِ نظام فاسد و مستبد شوروی و سولژنیتسین نیز از خارج آن آمده و به شدت الهام بخش تفکرات تازه ی تولکاچف شده بودند.
در اوایل دهه ی ۱۹۷۰، ساخاروف بیش از پیش به فعالیت در حوزه ی حقوق بشر در اتحاد جماهیر شوروی پرداخت و تماس های خود را با مسئولان غربی توسعه داد، اقدامی که مسئولان ارشد حزب کمونیست را که تا آن زمان با ساخاروف مدارا کرده بودند را به شدت خشمگین ساخت. در جولای ۱۹۷۳، یک روزنامه ی سوئدی متن مصاحبه ای را به چاپ رساند که در آن ساخاروف به وضوح و به شدت از خودکامگی حکومت شوروی در رأس قدرت و بیش از همه «نبود آزادی» انتقاد کرده بود. این مصاحبه به سرخط خبرهای رسانه های سراسر دنیا تبدیل شد و حزب کمونیست شوروی دیگر نیازی به خویشتنداری و مدارا نمی دید.
به سرعت رسانه های دولتی و وابسته ساخاروف را آماج اتهامات خود قرار دادند. ۴۰ شخص برجسته ی آکادمیک نامه ای را امضا کرده و در آن اعلام کردند که فعالیت های ساخاروف «نام نیک علم شوروی را خدشه دار کرده است». سولژنیتسین که که جایزه نوبل ادبیات را برده اما نتوانسته بود شخصاً آن را دریافت کند از ساخاروف خواست که کمی سکوت کند و از شدت انتقادها بکاهد زیرا حمله ی رسانه های دولتی شوروی به او و دیگر سازمان های مدافع حقوق بشر به حد خطرناکی افزایش یافته بود. سرویس امنیتی کا گ ب به او هشدار داد که با روزنامه نگاران بیگانه دیدار نکند اما ساخاروف در روزهای بعد با دعوت از نمایندگان رسانه های خارجی به خانه اش و تکرار مواضع صریحش در مورد شرایط نابسامان آزادی در کشور و لزوم رسیدگی به حقوق بشر به این هشدار بی اعتنایی کرد.
در همین اثنا، کتاب دیگر سولژنیتسین در مورد کمپ های کار اجباری و زندان های مخوف شوروی با عنوان «مجمع الجزایر گولاگ» برای چاپ در رسانه های غربی آماده شده بود. ساخاروف و سولژنیتسین به حکومت خودکامه شوروی اعلان جنگ داده بودند و کا گ ب نیز مواضع مشابهی گرفت. در سپتامبر سال ۱۹۷۳، یوری آندروپوف، رییس کا گ ب، پیشنهاد داد که «برای پایان دادن به فعالیت های خصمانه ی سولژنیستین ساخاروف اقدام قاطع تری» اتخاذ گردد. در ژانویه سال ۱۹۷۴، سولژنیتسین دستگیر شده و از کشور اخراج شد. سال بعد جایزه صلح نوبل به ساخارف اهدا شد اما وی برای گرفتن این جایزه اجازه ی خروج از کشور را دریافت نکرد.
این اتفاقات همه تاثیرات زیادی بر روی افکار تولکاچف گذاشت و بعدها که دلایل بریدن خود از دولت کمونیست شوروی را برای سازمان سیا بازگو کرد از اتفاقات سال های ۱۹۷۴ و ۱۹۷۵ به عنوان سال هایی که بیشترین تاثیر را در تغییر افکارش داشته اند یاد می کرد. بعد از سال ها انتظار او تصمیم گرفت دست به کار شود. تولکاچف در یکی از نامه های خود به سازمان سیا چنین نوشت:” تنها می توانم بگویم که سولژنیتسین و ساخاروف نقش تایین کننده ای در این امر داشتند، هرچند [شخصاً] آن ها را نمی شناسم. نوعی کرم درونی شروع به آزار دادن من کرد. باید کاری انجام می دادم”.
او ابتدا مخالفت های خود را با ملاحظه و احتیاط از طریق نوشتن متن های کوتاه اعتراضی آغاز کرد. او در نامه های خود به سازمان سیا گفته بود که در ابتدا قصد داشت متن ها خود را از طریق پست ارسال کند اما بعد “وقتی خیلی خوب به آن فکر کردم فهمیدم که این یک کار احمقانه است. این روش برای برقراری تماس با حلقه های مخالف که با روزنامه نگاران خارجی در تماس بودند به دلیل ماهیت کاری که داشتم برای من احمقانه به نظر می رسید. زیرا در صورت کوچک ترین شکی، حصر شده و یا برای اطمینان کشته می شدم”. بدین ترتیب تولکاچف تصمیم گرفت که برای آسیب رساندن به این سیستم خودکامه باید راه های دیگری پیدا کند.
در سپتامبر ۱۹۷۶ از خبرهای شنید که یک خلبان هواپیمای جنگی شوروی همراه با میگ-۲۵ خود به ژاپن پناهنده شده است. وقتی که در پی این اتفاق مقامات شوروی به مرکز تحقیقاتی فازوترون دستور دادند که سیستم راداری جدیدی برای میگ-۲۵ طراحی کنند. در این زمان بود که تولکاچف دریافت که بزرگ ترین سلاحش علیه اتحاد جماهیر شوروی ارسال جزوه هایی حاوی سخنان مخالف حکومت نیست بلکه درست در کشو میز او قرار دارد: نسخه ها و گزارش هایی که سری ترین اسناد تحقیقات نظامی ارتش شوروی را در خود داشت. او با خیانت و دادن این برنامه ها به اصلی ترین دشمن آن یعنی ایالات متحده می توانست بیشترین صدمه را به این سیستم حکومتی ظالم و فاسد وارد نماید.
تولکاچف در نامه های خود به سازمان سیا حتی گفته بود که در ابتدا قصد داشته این اسناد را به چین بفروشد. وی درباره ی نقشه ی خود چنین می گوید:” در مورد آمریکا، آیا این کشور مرا مسحور کرده و عاشق آن شده ام؟ من هیچ گاه کشور شما را از نزدیک با چشمان خود ندیده ام و برای دوست داشتن چیزی که ندیده ام و تخیل و رمانتیسم کافی برای این کار را نیز ندارم. با این وجود، بر اساس برخی واقعیات، به این نتیجه رسیدم، که ترجیح می دهم در آمریکا زندگی کنم. تنها به همین دلیل است که تصمیم گرفته ام همکاری خودم را به شما اعلام کنم”. تولکاچف مانند همیشه در ساعت ۸ صبح پشت میز کارش در فازوترون بود اما بیشتر ذهنش به آن چیزی که در خارج از دفتر کارش می گذشت معطوف شده بود.
او اغلب در خانه یا عصرها تنها در کتابخانه ی لنین بر روی پروژه هایش کار می کرد. بعضی چیزها را یادداشت می کرد، سپس آن ها را به محل کار می برد و آن ها را در یک دفتر یادداشت بسیار محرمانه یادداشت می کرد و به بخش تایپ ارائه می شد. او به زودی دریافت که یک نقص امنیتی در فازوترون وجود دارد و برای فعالیت های جاسوسی خود از همین نقطه ضعف استفاده نمود. او در طول ساعات ناهار تعدادی از این اسناد محرمانه را داخل جیب کتش قرار می داد و با یک پیاده روی ۲۰ دقیقه ای خود را به آپارتمان خالی اش می رساند. سپس در آن جا دوربین پنتاکسی که سازمان سیا به او داده بود را روی دسته صندلی سوار کرده و با قرار دادن یک لامپ در کنار آن از این اسناد عکس های واضح می گرفت. بعد از ناهار نیز این اسناد را به مرکز تحقیقاتی باز می گرداند. سپس فیلم ها را در طول ۲۱ ملاقاتی که در خیابان های مسکو با مامورین سازمان سیا داشت به آن ها تحویل می داد.
اما یک روز در سال ۱۹۸۱، تولکاچف بی احتیاطی کرد. وی همیشه بعد از اتمام کار وی دوربینش را جمع کرده و در فضای خالی و مخفی بالای در آشپزخانه می گذاشت که کسی به آن دسترسی نداشت. اما این بار وی با عجله وسایلش را در کشو میز کارش رها کرد. ناتاشا این وسایل را پیدا کرد و به سرعت فهمید که آدولف عزیز او مشغول جاسوسی است. سپس وقتی هر دو تنها بودند در این مورد با او صحبت کرد. نگرانی او از میزان صدمه ای که آدولف به دولت شوروی می زد نبود زیرا حتی بیشتر از شوهرش از این سیستم نفرت داشت. اما دوست نداشت که خانواده ی او نیز سرنوشتی مانند پدر و مادر خودش را تجربه کنند. نمی خواست که فعالیت های همسرش باعث انتقام سخت کا گ ب شود.
تولکاچف که هیچ راهی برای کتمان واقعیت نداشت اعتراف کرد و ناتاشا از او خواست که دست از جاسوسی بردارد تا هیچ مشکلی برای خانواده به وجود نیاید و او نیز قول داد که همین کار را خواهد کرد، کاری که در عمل انجام نداد. تولکاچف همچنان به تهیه کردن کپی هایی از اسناد نظامی محرمانه برای سازمان سیا ادامه می داد اما در اواخر سال ۱۹۸۴ و اوایل ۱۹۸۵ فعالیت های جاسوسی او به سرویس امنیتی کا گ ب گزارش داده شد. مامورین سازمان سیا بر این باور بودند که ادوارد لی هاوارد او را لو داده بود. هاوارد یکی از افرادی بود که قرار بود به عضویت سازمان سیا درآید اما بعد از عدم موفقیت در چندین تست رونوشت برداری از کار اخراج شد. وی پس از دستگیری تولکاچف به شوروی پناهنده شده و اتهام خود مربوط به لو دادن تولکاچف را رد کرد.
هاوارد در سال ۲۰۰۲ در مسکو درگذشت. به هر ترتیب تولکاچف در سال ۱۹۸۵ دستگیر، بازجویی و توسط دادگاه نظامی به جرم خیانت و جاسوسی به مرگ محکوم گردید. خبرگزاری رسمی دولتی شوروی در تاریخ ۲۲ اکتبر ۱۹۸۶ اعلام نمود که آدولف تولکاچف به جرم خیانت اعدام شده است.
با عرض سلام خدمت شما و همکارانتون.
از تکتک کسانی که در گردآوری ، نوشتن و ارائه این مقاله و زندگینامه زحمت کشیدن بینهایت ممنون و سپاسگذارم خسته نباشید.
قشنگی این مقاله علاوه بر نوشته روان و هضم آسان مطالب نوشته شده توسط خوانندگان ، اون جایی خودش رو نشون میده که َتوی این زمونهی سراسر سانسور و خفقان و تاریکئ و جانبداری پوچ از یک دیکتاتور دیوانه ، شما مقالتون رو بدون هیچ سانسوری و عئن واقعیت از شرایط اون زمان شوروی و روسیه نوشتین…!
این یعنی احترام به شعور خوانندگان . . .
عالی بود?
خسته نباشین???????
باید به هوش شما و تولکاچف آفرین گفت …..یعنی واقعا فکر میکنی به شوروی آسیب زده شده بود یا به مردم روسیه…..بعد فروپاشی شوروی چه اتفاقی برای سران شوروی افتاد ….این همه الیگارش روسی در ساسر جهان احتمالا از زیر لحاف بیرون اومدن ….مثلا الان در امریکا آزادی بیان وجود داره ….