۲۰ آبان سال ۱۳۳۶ بحرین که قرنها تحت حاکمیت ایران بود به عنوان استان چهاردهم ایران معرفی شد، با اینحال، روز ۲۴ اردیبهشت سال ۱۳۴۹ نمایندگان مجلس شورای ملی در دوره محمدرضا شاه پهلوی پس از استماع گزارش نمایندگان سازمان ملل، به جدایی بحرین از ایران رأی دادند و این جزیره نفتخیز و استراتژیک که از پیش از دوران اسلامی تحت حاکمیت ایران بود از کشور ما منفک شد و حاکمیت چندصدساله ایران بر استان چهاردهم آن زمان پایان پذیرفت.
از میان مناطق و سرزمینهایی که در طول تاریخ از ایران جدا شدند، مورد بحرین از اهمیت ویژهای برخوردار است. این اهمیت به دلیل نحوه جدایی آن بوده که به شیوهای کاملاً متفاوت و نوین صورت گرفت.
در ادامه مروری بر ماجرای جدایی بحرین از ایران خواهیم داشت.
نفوذ بریتانیا به منطقه
تصرف قسطنطنیه توسط دولت عثمانی باعث شد که دست اروپاییان از سرزمینهای خاوری کوتاه شود و همین امر کشورهایی از جمله پرتغال و اسپانیا را به فکر راههای دیگری برای دسترسی به شرق واداشت. برای این منظور دریانوردان و ماجراجویان از راه دریا به سوی سرزمینهای ناشناخته روانه شدند؛ اکتشافات جغرافیایی در این دورهی زمانی شدت گرفت و کشورهای استعمارگر به سرزمینهای تازهای دست یافتند و خود را وارث آن مناطق دانستند که یکی از مهمترین این استعمارگران، دولت بریتانیا بود.
بریتانیا علاوه بر تسلط به مناطق مختلف جهان بهویژه شبهقاره هند، فرمانروای مطلق سواحل خلیج فارس و عدن نیز گردید. در این میان، بحرین از سال ۱۸۲۰ تحت کنترل بریتانیا درآمد؛ انگلستان قدرت را در بحرین، در دست فرمانروایان محلی باقی گذاشت و خود را به استقرار آن چیزی که به مناسبات اتحاد با آنها معروف بود، محدود ساخت. این مناسبات که دستوپای شیوخ بحرین را بسته بود، پیوسته مورد تجدیدنظر قرار میگرفت. بدینگونه با هر پیمان تازه، به نام صلح و دوستی پایدار، حقوق نمایندگی سیاسی بریتانیا در بندر بوشهر که فرمانروای حقیقی سراسر این مناطق بود، گسترش مییافت. فرمانروایان محلی از پیروی سیاست خارجی مستقل محروم بودند. انگلستان همیشه دستاویزی برای مداخله در امور داخلی عمان و بحرین عنوان میکرد. در سال ۱۸۶۱، انگلستان پیمان تازهای را بر بحرین تحمیل کرد که به موجب آن، دولت انگلیس تعهد نمود از بحرین در برابر حملات خارجی دفاع کند و حق داشت هرگاه اراده کند نیروهایی را به آنجا گسیل دارد. این پیمان درواقع به منظور استقرار قیمومیت بریتانیا بر بحرین بسته شد.
مجمعالجزایر بحرین در خلیج فارس میان شبهجزیرهی قطر و خاک عربستان سعودی قرار دارد. مرکز آن بندر منامه است و بزرگترین جزایر بحرین عبارتند از مُحَرَّق، ستره، امنعسان که همه به واسطهی صید مروارید از قدیم اهمیت و شهرت داشتهاند. بحرین از نظر اقتصادی، استراتژیکی و موقعیت ارتباطی یکی از مهمترین جزایر واقع در خلیج فارس است. در گذشته صید و تجارت مروارید بخشی از اقتصاد بحرین را تشکیل میداد ولی پس از کشت مروارید مصنوعی بهوسیلهی ژاپن در سال ۱۹۳۰، صید مروارید طبیعی در بحرین با رکود مواجه شد و اقتصاد این سرزمین به سمت استخراج و صدور نفت پیش رفت. گرچه منابع نفت و گاز بحرین نسبت به دیگر کشورهای همسایه بسیار محدود و اندک است، با این وجود، همین منابع کم نیز نقش مهمی در اقتصاد این سرزمین دارد.
اما آنچه که بحرین را بهویژه برای ایران، با اهمیت و پر ارزش میکرد موقعیت ژئواستراتژیکی آن بود. از نظر استراتژیک و سوقالجیشی، بحرین در خلیج فارس از جایگاه ویژهای برخوردار بوده و واقع شدن بحرین در مرز ساحلی عربستان و قطر در گذشته فرصت قابل ملاحظهای را برای ایران به دنبال داشته است. تصور اینکه ایران در دو سوی یکی از مهمترین آبراههای جهان دارای ساحل باشد میتواند تا حدی نشان دهد که بحرین از حیث سیاسی و نظامی چه اهمیتی در تفوق بر کشورهای عربی منطقه و حتی تأثیرگذاری بر معادلات بینالمللی برای ایران داشته است. به دلیل همین شرایط منحصربفرد، بحرین همواره مدنظر دولت ایران قرار داشت اما با سیطرهی بریتانیا در منطقه خلیج فارس، مناقشه بر سر این مجمعالجزایر تا دوران پهلوی دوم ادامه یافت و به یک مسئلهی پیچیده تبدیل شد.
استان چهاردهم ایران
ادعای ایران درمورد مالکیت بر بحرین از میانهی قرن بیستم گونهای جدیتر به خود گرفت. مجلس شورای ملی در اواخر آبانماه ۱۳۳۶ لایحهای را تصویب کرد که به موجب آن، بحرین استان چهاردهم ایران اعلام شد. به سبب این اقدام، دو کرسی خالی برای نمایندگان استان چهاردهم در مجلس ایران در نظر گرفته شد.
از دید استدلالهای دولت وقت، این اقدام و سیاست اعلام شده به دنبال تصمیم مجلس شورای ملی، هم به زیان ایران تمام شد و هم به زیان مردم بحرین. از دید تهران در دهه ۱۳۴۰ این اقدام به زیان ایران تمام شد چرا که به نتیجهی مطلوب نرسید و اعلام سیاست «خروج ایران از آن دسته از مجامع بینالمللی که بحرین را بهعنوان یک کشور مستقل به عضویت بپذیرند» سبب دشواریهای فراوانی در روابط بینالمللی ایران بهویژه با برخی نهادهای سازمان ملل متحد، بریتانیا، عربستان سعودی و شماری از کشورهای عربی شد و بهانهی بزرگی به دست بعث عراق و مصر ناصری برای گسترش تبلیغات ضدایرانی در منطقه داد. از سوی دیگر، این اقدام به زیان مردم بحرین بود چرا که از آن تاریخ جنبشهای تمایل به ایران متوقف شد، چون مردم بحرین میبایستی برای جلوگیری از اتهام وابستگی به «سیاستهای توسعهطلبانهی ایران در خلیج فارس» که آن هنگام به شدت علیه ایران و حقوق حقهاش در خلیج فارس تبلیغ میشد، از ابراز تمایلات ایرانی خودداری ورزند.
جدایی به سیاق پلهبیسیت
سیاست ایران در دوران پهلوی دوم، ابتدا مبتنی بر حفظ بحرین و اثبات حق حاکمیت خود بر این سرزمین بود اما رفتهرفته شاه به این نتیجه رسید که مسئلهی بحرین با بحران آذربایجان در دههی ۱۳۲۰ و حتی مناقشات مرزی با دولت عراق در شطالعرب کاملاً متفاوت است و با توجه به فشار بریتانیا و غرب، نمیتوان به زور اسلحه وارد عمل شد، لذا شاه تصمیم گرفت که مسئلهی بحرین را به شیوهای دموکراتیک و از طریق مساعی جمیله حل کند.
ایران و استعمارگران بریتانیا توافق کردند موضوع حاکمیت بر بحرین به داوری بینالمللی گذارده شود و از دبیرکل سازمان ملل متحد خواستند که این وظیفه را برعهده گیرد. ایران کوشید که سرنوشت بحرین از راه یک رفراندوم تعیین گردد. بریتانیا با این نظر سخت مخالف بود و حکومت بحرین به هیچوجه حاضر نبود چنین رفراندومی را بپذیرد. دلیل این مخالفت آن بود که حکومت آلخلیفه مفهوم حقوقی برگزاری چنین رفراندومی را برابر با نفی حاکمیت یکصدوپنجاه سالهی خود در بحرین و انگلیس آن را نفی استعمار یکصد سالهی خود در آنجا میدیدند. به همین خاطر، سازمان ملل شیوهی «پله بیسیت» را جهت حل مسئلهی بحرین برگزید. احتمالاً عدهای گمان کنند که در جریان جدایی بحرین، از رفراندوم استفاده شده و یا رفراندوم را با پله بیسیت یکی بدانند، حال آنکه این دو کاملاً با یکدیگر متفاوت هستند.
رفراندوم (Referendum) عبارت است از رأیگیری مستقیم از تمام اعضای تشکیلدهندهی یک سازمان یا جامعه برای رد یا تصویب سیاستی که رهبران یا نمایندگان پیشنهاد کردهاند. با مراجعه به آراء عمومی، یک جامعه خود را از قانونگذاری یا تصمیمی زیانآور یا نامطلوب حفظ میکند. درحالیکه پله بیسیت (Plebiscite) یک همهپرسی است که صرفاً برای فریب و انحراف افکار عمومی به کار برده میشود. لذا به همهپرسیای که جنبهی تشریفاتی دارد و اساساً از پشتوانهی حقوقی جهت اجرا برخوردار نیست، در مکتب سیاسی که از فرهنگ غرب وارد اصطلاحات سیاسی جهان شده، پله بیسیت میگویند. در فرهنگ سیاسی، پله بیسیت اصطلاحی است که بار منفی دارد و به رأی ناعادلانه و غیرآزاد در یک نظام سیاسی غیردموکراتیک اطلاق میشود. این شیوه مورد علاقهی امپراتورهای فرانسه از جمله ناپلئون بناپارت و لوئی ناپلئون برای تأیید رهبری کاریزماتیک آنها بود. هیتلر و موسولینی نیز پله بیسیت برگزار کردند که در آن رد پیشنهاد دیکتاتور غیرقابل تصور به نظر میرسید.
باری، به دنبال درخواستهای رسمی نمایندگان ایران و انگلیس، اوتانت دبیرکل سازمان ملل متحد ضمن اظهار خوشوقتی از این اقدام به وینسپیر گیچیاردی مدیرکل دفتر سازمان ملل در ژنو مأموریت داد که در اجرای تقاضای ایران و انگلیس به بحرین عزیمت کند. گیچیاردی طبق دستوری که داشت نه تنها رفراندوم راستین برگزار نکرد و از تکتک مردم بحرین جهت ارائهی نظرات خود دعوتی به عمل نیاورد، بلکه به شیوهی پله بیسیت تنها از گروههای خاصی از مردم بحرین کمک گرفت. به اینصورت که گروههای نزدیک به آلخلیفه نزد نمایندگان سازمان ملل میآمدند و درمورد جدایی بحرین از ایران با آنها سخن میگفتند و دلایل خود را ارائه میکردند. درنهایت@ گیچیاردی برمبنای نظر افراد موافق استقلال بحرین، گزارشی را تنظیم و به شورای امنیت سازمان ملل متحد تسیلم کرد. گزارش گیچیاردی با اتفاق آراء در جلسهی شورای امنیت به تصویب رسید: «از اینکه اکثریت قاطع مردم بحرین آرزومند استقلال و تعیین سرنوشت خود در کمال آزادی هستند و میخواهند بهعنوان یک کشور خودمختار و حاکم دربارهی آینده و روابط خود با کشورهای دیگر تصمیم بگیرند استقبال میشود».
از این رو، شیوهی عمل سازمان ملل در جریان حل مسئلهی بحرین نواقصی داشت که سبب تسهیل روند جدایی بحرین شد. هیئت اعزامی سازمان ملل هیچگونه پیشزمینهی فکری و مطالعاتی درمورد بحرین و پیوستگی تاریخی آن به خاک ایران نداشتند و حتی برای این منظور اقدام به مطالعه و تحقیق جامعی نیز نکردند و تنها همهپرسی را ملاک تصمیم خود قرار دادند. آن هم نه نظرخواهی از آحاد مردم بحرین، بلکه تنها از افراد و گروههای نزدیک به آلخلیفه و کسانی که خواهان جدایی از ایران بودند. به این ترتیب، موارد فوق باعث گردید که فرایند تصمیمگیری درمورد بحرین تسهیل و تسریع شود تا بحرین آخرین تکه سرزمینی باشد که از خاک ایران جدا میگردد.
به خداوندی خدا قسم این کفتار ها اگر از قدرت عزل نشده بودند
شمال و شرق و جنوب و غرب و بخش هایی از مرکز کشور را داده بودند و مساحت ایران را به چند کیلومتر مربع می رساندند.
بعد هم جشن های دو هزار ساله می گرفتند!
کوروش بر قبر امثال اینها تف می انداخت اگر امروز زنده بود.
دوست عزیز ، بریتانیای کبیر مزد خودش را از سرنگونی دولت محبوب دکتر محمد مصدق میخواست. استان چهاردهم ایران را در دیس گذاشتند و تقدیم حضورش،کردند. در ضمن از قتل عام ایرانیان شب قبل از واگذاری این استان ، در کتاب خاطرات علم بخوانید.
اگه این شاه های بی لیاغت این همه از کشور رو از دست نمیدادند الان انحصار نفت دنیا برای ما بود و باید اقرار کنم خیلی خوش میگذشت
اگر بجای اون خدابیامرز اینا بودن اونموقع کل کشور رو میدادن
دوست عزیز ، بد بودن اینها ، دلیل خوب بودن قبلی ها نیست. این را درک کن. واگذاری استان چهاردهم ایران به بریتانیای کبیر که همواره مورد نفرت ایرانیان بود و هست ، کل ایرانیان را عصبانی کرد ویکی از علل بسیار مهم انقلاب بود. در ضمن ، آخوندها، هر کار بدی که کرده ، این را اعتراف کن که تمامیت ارضی را حفظ کرده است.
متاسفانه در دوره زمونهای هستیم که نه کتابی در دسترس هست نه مقالهای نه اساتید تاریخی وجود دارند و بخاطر همین ملت نمیدونن کی دروغگو و خائن هست و کی میهنپرست و صادق !!!
پس ازتون ممنونم که چهرهی واقعی خاندان غیر ایرانی پهلوی رو نشون میدین، این خاندان اصالتا ایرانی نبودند و بخاطر همین هیچ تعصبی روی مملکت نداشتند و بخاطر همین جوانان این مرز و بوم رک قتلعام میکردند.پهلویها یک فرقهی تبهکار و مافیایی و جنایتکار بودند که با کمک آمریکا و انگلیس سر کار اومدند و سالها هم حکومتشونو حفظ کردند تا جلوی پیشرفت این کشور رو بگیرند.چون استعمار خوب میدونست ایران هم نبوغ و هم توانایی رسیدن به ابرقدرت شدن روداره و میدیدن که ایران در اواخر دوران قاجار بخاطر وجود مسئولان میهنپرست داره به دروازههای تمدن میرسه و دست استعمار از کشور قطع شده.
رضاشاه نه رگ و ریشه ایرانی داشت و نه بویی از انسانیت برده بود، فقط و فقط یک اجنبی اجنبی پرست تبهکار بود که موظف بود بیاد و ایران و فرهنگ غنی ایرانی و تمدن ایرانی رو نابود کنه و منافع استعمار رو تامین کنه.
پسرش هم تفاوتی با خودش نداشت و او هم هدفی بجز نابودی ایران و تمدن ایران و فرهنگ ایران و حتی زبان فارسی را نداشت.
اگر تاریخ رو بیطرف بخونید و کمی فهمتون رو زیاد کنید میفهمید محمدرضاشاه از طرف غرب ماموریت داشت تا تمامیت ارضی ایران رو از بین ببره و قوموقبیله پرستی رو آنچنان با مهارت و مخفیانه در جامعه ایران تزریق میکرد که هویت ملی_تاریخی ایرانی داشت نابود میشد.
صحبت درباره این پدر و پسر اجنبی اجنبیپرست زیاد هست اما مهمترین چیزی که غافلان باید بفهمند اینه که این دو شیطان پلید از روز اول برای نابودی کامل ایران البته بصورت پلهپله و خیلی آهسته ، انتخاب و تربیت شدند و از روز اول تا آخر مورد حمایت کامل استعمار بودند و آمریکای جهانخوار مانند پدری واقعی، از هیچ تلاشی برای حفظشون فروگذار نمیکرد.
اگر نمیبود حضرت امام و شهدا و مردم با ایمان ایران بطور کامل نابود میشد.
کسانی که پهلویها رو ملیگرا یا میهنپرست و عاشق هویت ایرانی میدونن برن درباره مطالبی که گفتم تحقیق کنند. شاید راه درست را پیدا کنند