عباس معروفی نویسنده سرشناس ایرانی روز پنج شنبه ۱۰ شهریور پس از مدتها مبارزه با بیماری سرطان در آلمان از دنیا رفت. یک روز پس از درگذشت خالق رمان معروف «سمفونی مردگان»، عطاالله مهاجرانی، وزیر ارشاد دولت محمدخاتمی، او را به «مجید امانی» شخصیت اصلی رمان «فریدون سه پسر داشت» اثر همین نویسنده تشبیه کرد. محمود دولت آبادی نویسنده نیز کمی پس از مرگ عباس معروفی در گفتگو با بیبیسی فارسی او را یک نویسنده «خودتبعید» خطاب کرد.
روایت مهاجرانی از عباس معروفی: «مجید امانی» شباهت هایی به نویسنده دارد
مجید امانی، راوی داستان فریدون سه پسر داشت از کمونیست های دوران انقلاب است که تبعید شده و به خاطر اختلالات روانی در آسایشگاهی در آلمان بستری است. حالا عطاالله مهاجرانی به فاصله یک روز از مرگ نویسنده فقید این داستان، عباس معروفی، در توییتر اینطور مینویسد:
فریدون سه پسر داشت، روایت فردى کمونیست و روانى و ولنگار جنسى از انقلاب است. مجید امانى، شباهتهایى به نویسنده دارد، که به ادعاى نویسنده در پیشانى رمان واقعى است! بیهودگى ویرانى و فروپاشى ماهیت رمان!
مهاجرانی همچنین درباره عباس معروفی نوشت:
زندگى ۶۵ ساله عباس معروفى، همان سمفونى مردگان است که بهترین اثر اوست. او ١٨ سال بیش از صادق هدایت و بهرام صادقى و دو سال بیش از هوشنگ گلشیرى عمر کرد. نمى دانیم هفت کتاب ناتمام او اگر منتشر مىشد، چه دستاوردى بود. او راوى تنهایى و مرگ و خودویرانگرى و ویرانى و فروپاشى بود. از رمان سمفونى مردگان به بعد هر چه نوشت، اعتبار و ارزش کمترى از سمفونى داشت.
او شاهکار عباس معروفی یعنی «سمفونی مردگان» را سرشار از زهراب یا تلخاب و لجن دانست و گفت:
رمان سمفونى مردگان را باز خواندم! دریغ بر نویسندهاى که راوى مرگ و نابودى و ویرانى بود. این رمان که البته به لحاط تکنیک نگارش، جام مرصع است، سرشار از زهراب یا تلخاب و لجن است. بى روشنایى و امید و ایمان و شعله تکاپو. شعر ماهى شاملو را زمزمه کردم تا از خاکستر ویرانه رمان به در آیم!
محمود دولت آبادی، عباس معروفی را یک نویسنده «خودتبعید» خواند
محمود دولت آبادی خالق رمان بلند و معروف «کلیدر» نیز در روز درگذشت عباس معروفی، این نویسنده و ناشر فقید، با بیبیسی فارسی گفتگویی انجام داد که بهشکل غیرمنتظرهای، یک گفتگوی انتقادی از آب درآمد. او در این گفتگو ضمن این که رمان معروفی را یک «صدای تازه» در ادبیات خواند و تاکید کرد که از درگذشت او عمیقا متاسف است، او را یک «خودتبعید» خواند که هم میخواست به رئیس جمهور وقت، خاتمی، نزدیک باشد و هم به نویسندگان. و همین به تعبیر دولتآبادی روی «دو صندلی» نشستن، باعث بروز مسائلی شد. او گفت نوشتن رمان صبر و آرامش و مدارایی میخواهد که با پذیرفتن مسئولیتهای مختلف، و باز بهتعبیر دولتآبادی، فراتر از ظرفیت شخصی، هماهنگ نیست.
بیوگرافی عباس معروفی
عباس معروفی متولد ۲۷ اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در تهران است. او دیپلم ریاضی و فیزیک داشت و تحصیلات خود را در رشته ادبیات دراماتیک در دانشکده هنرهای زیبا به اتمام رساند. قبل از آنکه زندگی کاری و هنری او دچار فراز و نشیب های فراوان شود به مدت ۱۱ سال معلم ادبیات دبیرستان خوارزمی و هدف بود.
اگرچه عباس معروفی در یک خانواده مرفه به دنیا آمد اما در دوران نوجوانی خود شغلهای مختلفی را امتحان کرد. او در مصاحبهای گفته بود: «فهمیدم که اگر تمام ثروت پدرم را به من بدهند با یک دقیقه خیالهای خودم عوض نمیکنم. نجاری و طلاسازی و عطاری یاد گرفتم. گرسنگی کشیدم. مرد شدم»
رویای نوشتن و آشنایی با بزرگان ادبیات
معروفی همیشه در رویای نوشتن به سر میبرد. او زمانی که تنها ۱۸ سال داشت به سختی تلاش کرد تا با بزرگان ادبیات ایران ارتباط برقرار کند. در سال ۱۳۵۴، یعنی زمانی که هجده سال داشت، با محمد محمدعلی (نویسنده معاصر) آشنا شد و چهار سال بعد یعنی در سال ۱۳۵۸ توانست به یکی از آرزوهایش برسد و هوشنگ گلشیری را ملاقات کند. اقبال با او همراه بود چرا که توانست با محمد سپانلو نیز ملاقات داشته باشد و از او بیاموزد. او تنها یک سال پس از این ملاقات توانست اولین مجموعه داستان کوتاه خود را با نام روبهروی آفتاب منتشر کند.
سمفونی مردگان، شاهکار ادبیات معاصر
چند سال بعد و با انتشار رمان سمفونی مردگان در سال ۱۳۶۸ نام معروفی بر سر زبانها افتاد. او که پنج سال برای نوشتن این رمان وقت صرف کرده بود در زمان انتشار مهمترین اثر خود ۳۲ سال سن داشت. رمانی با نگاهی تازه و بیانی استادانه که به یکی از قلههای ادبیات مدرن ایران بدل شد و تا امروز دستمایه صدها نقد و نوشته و دهها رساله دانشگاهی بوده است. این رمان برنده جایزه سال ۲۰۰۱ از بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ شده است.
آثار عباس معروفی
سال بلوا (۱۳۷۱)، پیکر فرهاد (۱۳۸۱)، فریدون سه پسر داشت (۱۳۸۲)، ذوب شده (۱۳۸۸)، تماما مخصوص (۱۳۸۹)، نام تمام مردگان یحیاست (۱۳۹۷) و… ازجمله دیگر آثار عباس معروفی است. سمفونی مردگان، سال بلوا و فریدون سه پسر داشت به زبان آلمانی نیز منتشر شدهاند. همچنین برخی آثار او به زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسوی ترجمه شده است.
روایت عباس معروفی از دیدار با ابراهیم رئیسی در زمان دادستانی
معروفی در سال ۱۳۶۹ مجله گردون و بعد انتشارات گردون را راهاندازی کرد که با فراز و نشیبهای فراوانی روبهرو شد و پس از مدتی دچار مشکلات حقوقی و توقیف شد.
بخشی از خاطره این نویسنده فقید از توقیف مجله گردون که سال ۹۷ در روزنامه شرق منتشر شد به شرح زیر است:
سرانجام روز ۱۹ آذر ۱۳۷۰، بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقیما به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقای مدیر کل گفت که کاری از دستش ساخته نیست. بعد به شرکت تعاونی مطبوعات رفتم و برای اولین بار با محسن سازگارا، مدیرعامل شرکت تعاونی مطبوعات آشنا شدم. او آن روز خیلی با من حرف زد و گفت که باید تلاش کنیم تا این حکم را بشکنیم. از یک سو او میدوید، از سویی حمید مصدق و از سوی دیگر خودم. یکی از غمانگیزترین دورههای زندگی من همین ۱۸ ماه تعطیلی گردون بود که همه رفتوآمدها، تلفنها و ارتباطهایم قطع شد. یکباره احساس کردم چقدر تنها شدهام. نمیدانستم چه خاکی به سرم بریزم. تنها سیمین بهبهانی هر روز به من تلفن میزد و دلداریام میداد.
نامهنگاری، ملاقات، دیدار و گفتوگو هیچکدام فایدهای نداشت تا اینکه قاضی پروندهام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام».
فروشکستم. حالا جز نگرانی از حکم اعدامی که قاضیام داده بود، وزارت ارشاد هم کنفیکون شده بود. خاتمی رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را مینوشتم و این جمله جایی خودنمایی میکرد: «ما ملت انتظاریم!» و در انتظار سرنوشت گردون میسوختم.
حکم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. چند روز بعد او به من خبر داد که روزهای سهشنبه حجتالاسلام ابراهیم رئیسی، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد که من از ساعت شش صبح سهشنبه آنجا باشم.
این سهشنبه رفتنها، چهار بار طول کشید و نوبت به من نرسید، بار پنجم، ساعت ۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم. در هر دیدار پنج نفر میتوانستند به ترتیب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول که آخوند پیری بود، به دادستان جوان و خوشتیپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و به عنوان آخرین نفر با او خصوصی حرف بزند اما رئیسی قبول نکرد. گفت: بفرمائید! خودم را معرفی کردم، رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت: «همون عباس معروفی معروف؟»
«بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بی شاخ و دم که هر روز کیهان مینویسه»
رئیسی: «شما بمونید. نفر بعدی؟»
سه نفر بعدی هم مطلبشان را گفتند و رفتند.
دادستان انقلاب گفت: «خب آقای معروفی، چه میکنید؟»
«رمان مینویسم، کتاب چاپ میکنم، ادیتوری میکنم، هر کار که بشه چون دفترم بازه اما شما انتشار گردون رو توقیف کردین.»
رئیسی: «خب فکر میکنی چرا توقیف شده؟»
«همکاران شما از من میپرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر میکنم؟»
رئیسی: «این سوال من هم هست.»
«مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲ هزار تیراژ داره.»
رئیسی: «چند سالته؟»
«سیوسه.»
رئیسی: «این چیزهایی که درباره شما در روزنامهها مینویسن، من فکر کردم بالای ۶۰ سال رو داری.»
آنوقت در کامپیوتر پروندهام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پروندهات نیست.»
گفتم: «میدونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبودهام.»
با حیرت خیرهام شد: «حتی خانمبازی هم نکردهای؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم.»
به پشتی صندلیاش تکیه داد با لبخند نگاهم کرد. یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوشسیما و خوشتیپی است.
گفت: «پریشب در قم منزل یکی از علما، آقای فاضل میبدی بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. میخواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی. بهم نداد. دلم میخواد بخونمش.»
اتفاقاً نسخهای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره.» گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری.» و ۳۰۰ تومان را روی میز گذاشت.
۳۰۰ تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب میکنم! چرا این قدر راجع به شما بد مینویسن؟ امکانش هست فوری کلیه گردونها رو به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟»
گفتم: «با کمال میل. فردا براتون میارم.» گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و بعد خواست که ناهار بمانم.
تشکر کردم، یک دوره گردون از شماره ۱ تا ۲۰ را به دستش دادم و خداحافظی کردم. حدود یک هفته بعد، پرونده من از دادستانی انقلاب «عدم صلاحیت» خورد و به دادگستری ارجاع و بعد در دادگاه تبرئه شد.
ابتلا به سرطان
معروفی در اوایل سال ۱۳۹۹ از ابتلای خود به سرطان لنفاوی خبر داد. در بیمارستان شاریته برلین تحت چندین عمل جراحی سنگین قرار گرفت و امیدوار بود بر سرطان چیره شود: «در تونلی تاریک به نقطههای روشنی فکر میکنم که اگر برخیزم هفت کتاب نیمهکارهام را تمام کنم و باز چند درخت بکارم». اما چنین نشد. معروفی که در سال ۱۳۷۴ مجبور به ترک وطن و اقامت در آلمان شده بود، در همان آلمان از دنیا رفت.
بدون نظر