۱۰ فیلم جنگی فراموش‌ شده‌ که ارزش تماشای بالایی دارند؛ از The Ascent تا Tae Guk Gi

۱۰ فیلم جنگی فراموش‌ شده‌ که ارزش تماشای بالایی دارند؛ از The Ascent تا Tae Guk Gi

در حالی که معمولاً فیلم‌های جنگی کلاسیک بزرگ و پر سروصدایی مثل نجات سرباز رایان، اینک آخرالزمان یا دانکرک در خاطرمان می‌مانند، آثار بی‌سروصداتر، عجیب‌تر و شاید حتی ویرانگرتر زیادی وجود دارند که به‌اندازه کافی دیده نشده‌اند. با این نگاه، این مطلب فهرستی از فیلم‌های کمترشناخته‌شده‌ی جنگی است که همچنان جواهرهایی ارزشمند محسوب می‌شوند. این فیلم‌ها در میان هیاهوی تولیدات پرزرق‌وبرق گم شده‌اند؛ یا به خاطر دوران انتشارشان مورد توجه قرار نگرفتند، یا صرفاً با گذر زمان به فراموشی سپرده شده‌اند. شاید این آثار «افسانه‌ای» نباشند، اما سبک بصری باکیفیت یا تأمل‌برانگیزی دارند که تماشایشان را توجیه کند.

۱۰ فیلم جنگی کمتر شناخته شده که بی نقص هستند؛ از A Hidden Life تا Lifeboat

۱۰ فیلم جنگی فراموش شده اما به شدت دیدنی و باکیفیت

  • The Ascent (۱۹۷۷)
  • Fires on the Plain (۱۹۵۹)
  • Go Tell the Spartans (۱۹۷۸)
  • The Steel Helmet (۱۹۵۱)
  • Cross of Iron (۱۹۷۷)
  • The Hill (۱۹۶۵)
  • The Big Red One (۱۹۸۰)
  • Tae Guk Gi: The Brotherhood of War (۲۰۰۴)
  • King and Country (۱۹۶۴)
  • The Cranes Are Flying (۱۹۵۷)
فیلم عروج ۱۹۷۷

۱۰. (۱۹۷۷) The Ascent

با داستانی که در مناطق یخ زده و اشغال‌شده‌ی بلاروس توسط نازی‌ها روایت می‌شود، فیلم جنگی عروج یکی از روح‌فرساترین فیلم‌های جنگی ساخته‌شده در تاریخ سینماست. این اثر، داستان دو پارتیزان اهل شوروی را روایت می‌کند که به دست نیروهای آلمانی اسیر شده‌اند. لاریسا شپیتکو، در آخرین فیلمش پیش از مرگ، این روایت سنگین را با کیفیتی شایسته کارگردانی می‌کند و داستانی از بقا را به تأملی عمیق درباره ایمان، خیانت و شهادت بدل می‌سازد. فیلم حال‌وهوایی عرفانی و مذهبی دارد، تا جایی که مقامات شوروی را خشمگین کرد و حتی تصمیم داشتند اکران آن را ممنوع کنند.

تصاویر سیاه‌وسفید و خشن فیلم به‌خوبی در خدمت مفاهیم آن قرار گرفته‌اند. فیلمبرداری فیلم به شکل سیاه و سفید همانند تصاویری که ثبت می‌کند، زمان را متوقف می‌کند. چهره‌ها شکسته‌اند، از سرما و ترس ترک خورده‌اند. هرچند خشونت وجود دارد، نبرد اصلی در درون شخصیت‌ها رخ می‌دهد: کشمکش بر سر روح. بوریس پلاتنیکوف و ولادیمیر گوستیوخین بازی‌هایی متعهدانه و بسیار قوی ارائه می‌دهند؛ مردانی که در تلاش برای بقا، از آخرین باورهایشان خالی می‌شوند. از همین رو، تماشای فیلم عروج به یک آزمون تاب‌آوری بدل می‌شود، اما آزمونی ارزشمند.

آتش در دشت ۱۹۵۹

۹. Fires on the Plain (۱۹۵۹)

با روایتی در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم در فیلیپین، آتش در دشت داستان سرباز ژاپنی گرسنه‌ای به نام ایجی فوناکوشی را دنبال می‌کند؛ سربازی مسلول، رها شده، و سرگردان در سرزمینی پوشیده از خاکستر، کرم و آدم‌خواری. کون‌ ایچی کاوا از خلال این شخصیت، یکی از تاریک‌ترین چشم‌اندازهای جنگ را بدون ذره‌ای چشم‌پوشی و خودداری به تصویر می‌کشد. صحنه‌های جنگی در این فیلم به‌جای درام، بیشتر مایه‌ی اندوه و انزجار هستند. بدن‌های نحیف بدون ذره‌ای افتخار به زمین می‌افتند؛ انسان‌ها به موجوداتی در جستجوی لاشه انسان‌های دیگر تقلیل یافته‌اند.

در این جهان خبری از افتخار، پیروزی یا حتی رفاقت نیست؛ فقط فروپاشی تدریجی و دردناک تمدن را شاهد خواهید بود. فوناکوشی با چشمانی تهی از روح و یک تعهد ویرانگر، مردی را به تصویر می‌کشد که فقط به این دلیل راه می‌رود که مردن برایش سخت‌تر است و کمی تلاش می‌طلبد. اینجا جنگ، تجلی «آنتروپی» (نظم‌گریزی) است. و با این‌حال، گاهی همچنان زیبایی‌هایی عجیبی در آن دیده می‌شود؛ لحظاتی آرام در دل تیره‌ترین کابوس‌ها: آفتابی که بر استخوان می‌تابد، سکوتی پس از فریادی که از سر عجز زده شده.

برو به اسپارت‌ها بگو ۱۹۷۸

۸. Go Tell the Spartans (۱۹۷۸)

برو به اسپارت‌ها بگو یک درام تلخ، تاریک و کمتر دیده‌شده درباره جنگ ویتنام است که از نظر تلخی و نگاه موشکافانه چیزی کم از جوخه (Platoon) یا اینک آخرالزمان (Apocalypse Now) ندارد. داستان در سال ۱۹۶۴ و پیش از دخالت کامل آمریکا در ویتنام می‌گذرد و روایتگر تلاش پرسنل یک پاسگاه کوچک آمریکایی است که مأمور نگه‌داشتن روستایی بی‌ارزش شده است. برت لنکستر نقش فرمانده‌ای خسته و دلزده را بازی می‌کند؛ مردی که از همان ابتدا می‌داند این جنگ محکوم به شکست است. او در دنیایی از بوروکراسی، ارتباطات اشتباه و بی‌معنایی خزنده گرفتار شده است.

این فیلم داستان جنگ را با صداقتی عریان روایت می‌کند، بدون هیچ‌گونه زیبایی‌سازی، بلکه با واقع‌گرایی خشن و بی‌پرده. سربازان بیشتر شبیه نگهبانانی بی‌روح هستند تا رزمنده‌هایی با اراده. لنکستر در این نقش بی‌نظیر ظاهر می‌شود؛ با چشمانی تهی از احساس و چهره‌ای عبوس، در تلاش برای انجام وظیفه‌ای که پایه و اساس آن در حال فروپاشی است. عنوان فیلم اشاره‌ای است به ایستادگی معروف اسپارت‌ها در برابر خشایارشاه، اما در این فیلم قهرمانی در کار نیست؛ فقط هشدارهایی که شنیده نشدند، و خون‌هایی که برای مفاهیم انتزاعی ریخته می‌شوند.

کلاهخود فولادی ۱۹۵۱

۷. The Steel Helmet (۱۹۵۱)

کلاهخود فولادی اولین فیلم آمریکایی درباره جنگ کره است و شاید همچنان جسورترینشان. این اثر به کارگردانی ساموئل فولر در عرض تنها ده روز با بودجه‌ای ناچیز ساخته شد، اما با لحنی تند و بی‌پرده، تصویری کابوس‌وار و تاریک از جنگ ارائه می‌دهد: جنگی مملو از سردرگمی، ریاکاری، و زخم‌های روانی که هرگز التیام نمی‌یابند. فیلم با صحنه‌ای آغاز می‌شود که در آن یک سرباز آمریکایی تنها از کمین جان سالم به‌در می‌برد، و سپس وارد سیاه‌چاله‌ای از خشونت و حقیقت‌های تلخ می‌شود.

در نقش گروهبان زک، جین ایوانز ترکیبی از خشونت حیوان‌وار و حس پدرانه را به تصویر می‌کشد. کل فیلم، اثری نحیف، خشن و صریح است که از بسیاری از فیلم‌های دهه‌ها بعد، جسورانه‌تر ظاهر می‌شود. فولر که خود از کهنه‌سربازان جنگ جهانی دوم بود، کاری می‌کند که هر دیالوگ معنا داشته باشد و هر سکوت طنین‌انداز شود. دیالوگ‌ها تیز، خشونت‌ها ناگهانی، و مرز اخلاقی کاملاً تار است. جالب اینکه این فیلم جنگی یکی از نخستین گروه‌های رزمی چندنژادی را در تاریخ سینما نشان می‌دهد و از تناقض‌های نژادی جامعه آمریکا، حتی در لباس نظامی، چشم‌پوشی نمی‌کند.

صلیب آهنین ۱۹۷۷

۶. Cross of Iron (۱۹۷۷)

در صلیب آهنین، سم پکینپا که بیشتر با صحنه‌های آهسته و پرخشونت فیلم‌هایش شناخته می‌شود، نگاهش را به جنگ جهانی دوم معطوف می‌کند و اثری به‌طرز شگفت‌انگیزی تاریک و در عین حال احساسی می‌آفریند. تفاوت اصلی این‌بار در این است که فیلم از زاویه‌ دید سربازان آلمانی روایت می‌شود و البته نه از سر همدلی، بلکه با انزجاری هستی‌شناسانه. جیمز کابرن نقش اشتاینر را بازی می‌کند، سربازی جنگ آزموده که نه‌تنها باید با ارتش شوروی مقابله کند، بلکه با حماقت فرماندهان خودش نیز درگیر است.


کابرن با نگاهی به نافذی یک تک‌تیرانداز و تلخی دیدگاه یک فیلسوف، همه چیز را تحمل می‌کند. در مقابل او، ماکسیمیلیان شل نقش افسر اشراف‌زاده‌ای را بازی می‌کند که صرفاً به دنبال افتخار است، اما تنها چیزی که نصیبش می‌شود حقارت است. خشونت در فیلم‌های پکینپا، همان‌طور که انتظار می‌رود، انفجاری است، اما هیچ‌گاه پیروزمندانه نیست. بدن‌ها به خاک می‌افتند و خون پاشیده می‌شود، اما همه چیز خالی از معنا به نظر می‌رسد. شاید تعجب‌برانگیز نباشد که صلیب آهنین در گیشه شکست خورد، اما فیلم‌سازانی مانند اورسن ولز و کوئنتین تارانتینو آن را تحسین کرده‌اند.

فیلم تپه ۱۹۶۵

۵. The Hill (۱۹۶۵)

در این فیلم حتی یک گلوله هم شلیک نمی‌شود، اما با این وجود، تپه یکی از خشمگین‌ترین فیلم‌های جنگی است. داستان در یک زندان نظامی بریتانیایی در شمال آفریقا و در جریان جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد. ما با گروهی از سربازان روبه‌رو می‌شویم که توسط اقتدار، تشریفات بی‌روح و گرمای طاقت‌فرسا خرد می‌شوند. تپه اشاره به تپه‌ای مصنوعی از شن دارد که زندانیان باید بارها از آن بالا بروند تا از پا بیفتند. فیلم از خلال این فشار جسمی، به نقد خشونت سازمان‌یافته و غیرانسانی‌سازی ساختارهای نظامی می‌پردازد.

در بحث نقش‌آفرینی، شان کانری یکی از درخشان‌ترین بازی‌های دوران حرفه‌اش را در این فیلم جنگی ارائه می‌دهد؛ بدون زرق و برق شخصیت جیمز باند، این‌بار مملو از خشم و عصبانیت. و البته حق دارد که عصبانی باشد. شخصیت او در حال فرسوده شدن زیر فشارهای تدریجی، بوروکراتیک و بی‌رحمانه است. سیدنی لومت با نور آفتاب خشن و زوایای مایل دوربین، این فرسایش روانی را با قدرت تمام به تصویر می‌کشد.

 شماره یک بزرگ قرمز ۱۹۸۰

۴. The Big Red One (۱۹۸۰)

ساموئل فولر پس از گذشت سه دهه از ساخت کلاهخود فولادی، با فیلمی عمیقاً شخصی و نیمه‌زندگی‌نامه‌ای به ژانر جنگی بازگشت. شماره یک بزرگ قرمز داستان یک یگان پیاده‌نظام آمریکایی در طول جنگ جهانی دوم را روایت می‌کند. این فیلم پرزرق‌وبرق نیست، بلکه به صورت اپیزودیک و گاه نامنظم روایت می‌شود، اما حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. در اینجا جنگ به مجموعه‌ای از لحظات پوچ، وحشتناک و گاهی عجیباً آرام تبدیل شده است که با مرگ به هم دوخته شده‌اند.

تمرکز داستان روی یک گروهبان باتجربه (با بازی آرام اما تأثیرگذار لی ماروین) و چهار سرباز جوان است که از شمال آفریقا تا روز پیاده‌سازی در نرماندی (عملیات دی دی) و نهایتاً آزادی اردوگاه‌های اسرا، مسیرشان را دنبال می‌کنیم. در این مسیر، آن‌ها شوخی می‌کنند، وحشت‌زده‌ می‌شوند، می‌کشند و زنده می‌مانند؛ همین. فقط زنده می‌مانند. فولر که خودش تجربیات جنگی داشته، نه سخنرانی‌های قهرمانانه ارائه می‌دهد و نه لحظه‌های پرطمطراق اخلاقی خلق می‌کند. او صرفاً نشان می‌دهد که جنگ چگونه انسان را به موجودی غریزه‌محور و تهی از معنا تبدیل می‌کند. نسخه تدوین کارگردان این فیلم که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد، تصویری جاه‌طلبانه‌تر و احساسی‌تر از چشم‌انداز فولر را آشکار می‌کند.

تگوکی: برادری در جنگ

۳. Tae Guk Gi: The Brotherhood of War (۲۰۰۴)

فیلم تگوکی: برادری در جنگ اغلب به‌عنوان نسخه‌ای کره‌ای از نجات سرباز رایان توصیف می‌شود، به‌دلیل مقیاس گسترده و خشونت بالای صحنه‌های جنگی‌اش. اما در واقع، این فیلم بسیار متفاوت بوده و بیشتر به یک تراژدی خانوادگی نوشته شده با خون شبیه است تا یک فیلم صرفاً جنگی. داستان درباره دو برادر است که به‌اجبار به ارتش کره جنوبی پیوسته و به جنگ کره اعزام می‌شوند. یکی از آن‌ها برای محافظت از دیگری، به قهرمانی ناخواسته تبدیل می‌شود. اما با شدت گرفتن خشونت، فروپاشی اخلاقی نیز آغاز می‌شود.

نکته قابل‌توجه اینکه فیلم، بی‌پرده اعمال بی‌رحمانه‌ای را هم از سوی نیروهای شمال و هم از سوی نیروهای جنوب به تصویر می‌کشد. کارگردان فیلم، کانگ جه‌گیو روایت خود را با نگاهی وسیع، دردناک و انسانی پیش می‌برد، بی‌آنکه هیچ‌گاه هزینه انسانی جنگ را فراموش کند. اگرچه صحنه‌های نبرد سهمگین‌اند، اما پیوند میان دو برادر، بار احساسی فیلم را به دوش می‌کشد. جانگ دونگ‌گان به‌خصوص، بازی فوق‌العاده‌ای ارائه می‌دهد؛ کسی که به آرامی از برادر بزرگ محافظ به ماشینی بی‌روح در خدمت جنگ تبدیل می‌شود.

پادشاه و کشور ۱۹۶۴

۲. King and Country (۱۹۶۴)

پادشاه و کشور فیلمی کوچک از لحاظ مقیاس اما ویران‌کننده از نظر تاثیر است. داستان در جریان جنگ جهانی اول روایت می‌شود و بر سربازی بریتانیایی تمرکز دارد که به اتهام فرار از میدان جنگ محاکمه می‌شود، و افسری که وظیفه دفاع از او را دارد. آنچه در ابتدا یک دادگاه نظامی ساده به‌نظر می‌رسد، به تدریج به نقدی تند بر عدالت نظامی، معنای سلامت روان، و چگونگی نابودی افراد توسط نهادها به‌نام حفظ ظاهر تبدیل می‌شود.

این فیلم برخلاف اغلب آثار جنگی، هیچ صحنه‌ای از میدان نبرد ندارد. تام کورتی‌نی نقش سرباز متهم را با شکنندگی و شوک ناشی از انفجار به شکلی ملموس و تکان دهنده بازی می‌کند، درحالی‌که دیرک بوگارد آرام‌آرام پرده از همدستی خودش با سیستم برمی‌دارد. کارگردانی خفه‌کننده و مینیمالیستی جوزف لوزی کاملاً با فضای داستان همخوان است. سنگرها به زندان تبدیل می‌شوند. سکوت به اتهام مبدل می‌شود. لحظات پایانی، به‌اندازه‌ای که ساکت‌اند، ویرانگر و پر از فریاد هم هستند. شیرین و شرافتمندانه است که انسان برای میهن خود بمیرد؟

درناها پرواز می‌کنند ۱۹۵۷

۱. The Cranes Are Flying (۱۹۵۷)

درناها پرواز می‌کنند یکی از شاهکارهای سینمای شوروی است. داستان در دوران جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد و روایتگر زندگی یک زوج جوان (با بازی تاتیانا سامویلوا و الکسی باتالوف) است که با اعزام مرد به جبهه از هم جدا می‌شوند و مرد هرگز بازنمی‌گردد. از این‌جا، فیلم به پرتره‌ای از سوگ، احساس گناه و انعطاف‌پذیری بدل می‌شود، با بازی خیره‌کننده سامویلوا که بار همه‌چیز را بر دوش می‌کشد.

از نظر بصری و زیبایی‌شناسی تصاویر، دوربین میخائیل کالاتازوف سرشار از انرژی است: حرکات پی‌درپی، چرخش‌های هوایی و تصاویر خیال‌گونه. با این حال، جلوه‌های بصری هیچ‌گاه اندوه موجود در فیلم را تحت‌الشعاع قرار نمی‌دهند. فیلم جسارت آن را دارد که نه فقط درد مرگ، بلکه رنج امید بی‌سرانجام را به تصویر بکشد؛ درد انتظار کشیدن، از دست دادن و آموختن چگونه زیستن در میان ویرانی‌ها. این فیلم جنگی موفق به کسب نخل طلای جشنواره کن شد، اما با گذر زمان تا حدی از یادها رفت. برای دوستداران درام‌های جنگی هنری و تأمل‌برانگیز، این فیلم تماشایی ضروری است.

مطالب مرتبط
مطالب دیگر از همین نویسنده
مشاهده بیشتر
دیجیاتو
بدون نظر

ورود