تجربه مشترک افرادی که از کما برگشته‌اند: «می‌خواستم داد بزنم ولی صدام در نمی‌آمد»

تجربه مشترک افرادی که از کما برگشته‌اند: «می‌خواستم داد بزنم ولی صدام در نمی‌آمد»

به کما رفتن شاید در ظاهر شبیه یک خواب طولانی و فرصتی برای استراحت به نظر برسد، اما تجربه‌ی کسانی که از این وضعیت نجات یافته‌اند نشان می‌دهد که واقعیت امر چیز دیگری است. ده‌ها نفر از افرادی که از کما برگشته‌اند، تجربه‌های خود را در اپلیکیشن Threads که مربوط به اینستاگرام است به اشتراک گذاشتند. ماجرا از آن‌جایی شروع شد که یکی از کاربران پرسید: «کسانی که در کما بوده‌اید، تجربه‌تان چطور بود؟» این پرسش به سرعت وایرال شد و نزدیک به ۲۵ هزار لایک و بیش از ۳ هزار نظر دریافت کرد.

تقریباً هیچ‌کدام از افراد، کما را به عنوان یک حالت «آرامش‌بخش» یا «استراحت‌‌گونه» توصیف نکردند. برعکس، بیشتر آن‌ها از تجربه‌هایی عجیب، آشفته و حتی ترسناک سخن گفتند.

کما

برای بیهوشی بیماران در اتاق عمل از چه داروهایی استفاده می‌شود؟

یکی از کاربران که چهار هفته در کمای القایی پزشکی (یک کما موقت با دوز کنترل‌شده یک داروی بیهوشی توسط دکتر) بوده، توضیح داد:

به مکان‌ها و زمان‌های مختلفی رفتم. با دالای لاما (رهبر دینی بوداییان) و مادر ترزا ملاقات کردم. خودم را در سانحه سقوط هواپیما بر فراز اقیانوس دیدم و حتی به فضا پرتاب شدم.

از نظر معنوی توسط کسی یا چیزی به شدت به چالش کشیده شدم، اما تسلیم نشدم. همه‌چیز شبیه یک رؤیای بی‌پایان و عجیب بود که در عین حال واقعی به نظر می‌رسید. اما در نهایت زنده ماندم.

یک کاربر دیگر اما تجربه‌ای بسیار متفاوت و تلخ‌تر داشت:

هیچ چیزی نبود. یک لحظه داشتم برای جراحی اورژانسی آماده می‌شدم و لحظه بعد، خودم را در تاریخ و زمان دیگری می‌دیدم؛ وقتی چشمانم را باز کردم کلی دستگاه به من وصل بود و صدای آن‌ها را می‌شنیدم که زندگی‌ام را حفظ کرده‌اند.

یکی دیگر از کاربران در بخش نظرات نوشت:

خواب‌های بسیار عجیب و بدی می‌دیدم. یکی از آن‌ها این بود که همسرم به قتل رسیده. وقتی بیدار شدم لوله تنفسی در گلویم بود و نمی‌توانستم صحبت کنم، بنابراین قادر نبودم بپرسم واقعیت دارد یا نه و فقط همان را باور کردم. وقتی او یک شب به عیادتم آمد، واقعاً فکر کردم روحش است. آن‌قدر وحشت‌زده شدم که پرستارها نمی‌دانستند چرا این‌طور رفتار می‌کنم.

یک پرستار هم خاطره‌ای از یکی از بیماران خود تعریف کرد که با موضوع «زندگی در یک خط زمانی متفاوت» شباهت داشت:

او سرطان داشت و پیوند سلول بنیادی انجام داده بود. حدود یک ماه در کما بود و بعد که بیدار شد تعریف می‌کرد در طول این مدت یک زندگی کاملاً متفاوت را تجربه کرده است. می‌گفت خود را در جزیره‌ای شبیه مناطق کارائیب دیده و درباره‌ی تمام آدم‌هایی که آنجا با آن‌ها ملاقات کرده بود توضیح می‌داد. واقعاً شگفت‌انگیز بود.

برخی دیگر از کاربران Threads به مشکلاتی اشاره کردند که پس از ماه‌ها دور بودن از زندگی عادی به وجود می‌آید؛ وقتی شما در کما هستید، زندگی بیرون از بیمارستان متوقف نمی‌شود و فشارها همچنان ادامه دارد.

سردرگمی

یکی از آن‌ها تجربه‌ خود را این‌طور توصیف کرد:

راستش وقتی بیدار می‌شی، اگر یک سیستم حمایتی درستی نداشته باشی، فوق‌العاده استرس‌زاست. چشم باز می‌کنی و می‌بینی بدهی داری، صورت‌حساب‌ها عقب افتاده، اجاره خانه سر رسیده و بیشتر دوستانت هم راهشان را جدا کرده‌اند. واقعاً وحشتناک است.

یکی دیگر از کاربران توضیح داد که کما زندگی‌ او را کاملاً از مسیر خارج کرده و پیامدهای جدی پزشکی به جا گذاشته است:

خود کما حالت بی‌وزنی داشت. هشت روز لوله تنفسی در گلویم بود. شش روز اول هیچ خاطره یا آگاهی نداشتم. اما دو روز آخر همه‌چیز عجیب و سورئال بود؛ بدنم کم‌کم داشت بیدار می‌شد. صدای پرستارها را می‌شنیدم، موسیقی‌ که بالای اتاقم پخش می‌شد به گوشم می‌رسید و حتی خواب‌های عجیبی می‌دیدم که انگار از بالا به خودم نگاه می‌کنم.

دوران بهبودی واقعاً سخت بود؛ کاملاً اسمم را فراموش کرده بودم، دوباره باید یاد می‌گرفتم چطور صحبت کنم، چطور راه بروم. دچار زوال عقل موقت شدم و بدنم هم آسیب دائمی دید. حالا بعد از نه سال، به‌طور کامل ناتوانم.

بسیاری از افراد دیگر هم گفتند که در کما می‌توانستند صدای عزیزان خود را بشنوند، وقتی که با آن‌ها حرف می‌زدند یا دعا می‌کردند، و همچنین مکالمات کادر درمان را می‌شنیدند. اما مشکل این بود که به‌شدت می‌خواستند پاسخ بدهند یا فریاد بزنند، ولی بدن آن‌ها اجازه چنین کاری را نمی‌داد.

ملاقات از فرد داخل کما

یکی از تلخ‌ترین روایت‌ها این بود:

انگار ذهنم کاملاً هوشیار بود، اما بدنم مثل یک جسد بی‌جان. تجربه‌ای فوق‌العاده عجیب بود. به محض این‌که بیدار شدم به مادرم گفتم که هر روز وقتی وارد اتاق می‌شد صدایش را می‌شنیدم.

با این حال، شاید آزاردهنده‌ترین روایت‌ها درباره‌ی کما، مربوط به افرادی بود که حتی نمی‌دانستند در کما هستند؛ آن‌ها در ذهن خود فکر می‌کردند که زندگی عادی‌شان را می‌گذرانند. یک نفر هشدار داد: «می‌دانید بخش عجیب ماجرا چیست؟ ممکن است همین حالا در کما باشید و نفهمید، فکر کنید زندگی‌تان را می‌گذرانید در حالی که در واقعیت در کما هستید.»

پرستاران بیمارستان

یک نفر دیگر گفت: «راننده‌ی لایفتراکم چهار ماه در کما بود و گفت انگار زندگی روزمره خود را می‌گذرانده و هیچ تصوری نداشته که در کماست.» سازمان سلامت ملی بریتانیا (NHS) کما را این‌طور تعریف می‌کند: «حالت بی‌هوشی که در آن فرد پاسخگو نیست و نمی‌توان او را بیدار کرد.» کسی که در کماست بی‌هوش است و فعالیت مغزی بسیار کمی دارد و گاهی بدون کمک دستگاه نمی‌تواند نفس بکشد یا غذا را ببلعد. طبق دستورالعمل‌های سازمان سلامت ملی بریتانیا:

آن‌ها زنده‌اند اما نمی‌توان آن‌ها را بیدار کرد و هیچ علامتی از آگاهی را نشان نمی‌دهند.

چشمان فرد ممکن است بسته باشد و به نظر برسد نسبت به محیط واکنشی ندارد.

ممکن است به صدا یا درد پاسخ ندهد و نتواند ارتباط برقرار نماید یا به طور ارادی حرکت کند.

افراد ممکن است به دلیل آسیب مغزی ناشی از ضربه شدید به سر یا سکته به کما بروند و شرایط دیگری نیز می‌توانند باعث کما شوند. یکی از انواع کما، کمای القایی است که در آن پزشکان داروی بیهوشی به بیمار می‌دهند تا او را بی‌هوش نگه دارند که معمولاً مربوط به زمانی می‌شود که بیمار در بخش مراقبت‌های ویژه (ICU) قرار دارد.

بخش مراقبت‌های ویژه

چرا برخی از افرادی که داروی بیهوشی دریافت می‌کنند دچار توهمات جنسی می‌شوند؟

کما می‌تواند برای مدت زمان نامعلومی طول بکشد، از چند روز تا چند ماه و گاهی حتی چندین سال. ناگفته نماند که افراد ممکن است به‌تدریج هوشیاری و آگاهی خود را باز یابند یا متأسفانه هرگز از کما بیدار نشوند.

مطالب دیگر از همین نویسنده
مشاهده بیشتر
دیجیاتو
بدون نظر

ورود