بر بساطی که بساطی نیست

پس از سال‌ها خانه‌به‌دوشی دستفروش‌های کتاب در بازار بین‌الحرمین، خیابان ناصرخسرو و نیز بازار تهران، حالا مدت‌هاست، خیابان انقلاب، خانه رسمی کتاب‌های غیررسمی است...

بر بساطی که بساطی نیست

خیابان، آداب تردد خودش را دارد و ظاهرا هیچ چیز بر سر راه آن نباید خوش‌آیند عبور و مرور باشد. اما خیابان و پیاده‌رو همان‌قدر که محل عبورند، با انسداد هم رابطه غیرقابل انکاری دارند. عوامل این انسداد پرشمارند، اما شاید یکی از جذاب‌ترین این عوامل، کتاب است؛ وقتی از پیاده‌رویی در خیابان انقلاب تهران یا ولی‌عصر تبریز یا خیابانی در اصفهان می‌گذری و راهت را به خاطر بساط یک کتاب‌فروش کج می‌کنی، داستان با باقی عوامل سد معبر توفیر دارد. به تعبیری؛ ممیزی، پدرِ تلویحی بروز این انسداد است؛ زمان تولد دستگاه سانسور در وزارت فرهنگ پهلوی، مصادف با ظهور پدیده کتاب زیرزمینی است، هرچند پیش از بروز سانسور نیز “بساط کتاب” پدیده ناآشنایی نبوده است.

تهرانِ عصر مشروطه شاهد بساطی‌هایی بوده که کتاب‌هایی را نه به دلیل زیرزمینی‌بودن‌شان بلکه به خاطر ارزان‌قیمتی در بازار بین‌الحرمین بین مسجد شاه و مسجد جامع قدیم روی زمین پهن می‌کرده و می‌فروخته‌اند. اما پس از تولد دستگاه سانسور، بساط، دچار نوعی چرخش هویت و کاربری شده و کتاب‌هایی که در آن یافت می‌شود اغلب کتاب‌هایی است که از چرخه انتشار رسمی به دور مانده‌اند.

پس از آن سال‌ها خانه‌به‌دوشی دستفروش‌های کتاب در بازار بین‌الحرمین، خیابان ناصرخسرو و نیز بازار تهران، حالا مدت‌هاست، انقلاب، خانه رسمیِ کتاب‌های غیررسمی است. از سر جمال‌زاده جنوبی در ابتدای خیابان آزادی تا چهارراه کالج، قلمروی کتاب‌هایی است که قرارگاه‌شان، ویترین نه، بلکه آسفالت و موزاییک است.

عهد برادری کنکور و کتاب زیرزمینی

بسیار شنیده‌ایم که راسته کتاب‌فروشی‌های انقلاب، در حال افول از آن چهره فرهنگی است و به تدریج تبدیل به بنگاه اقتصادی بزرگی برای فروش کتاب کنکور و پایان‌نامه آماده شده است. فاجعه از آن‌جا رسمیت گرفت که یکی از موسسات نشر کتاب کنکور، بنری بسیار بزرگ را بر تن یکی از ساختمان‌های بلند میدان انقلاب کشید و شمایل این میدان را به طور کلی تغییر داد؛ حالا از هر ضلع میدان که سرت را بالا می‌گیری و می‌چرخانی، سه حرف مستطاب “گ ا ج” را می‌بینی که گویی، تبدیل چهره فرهنگی راسته کتاب انقلاب به بنگاه معاملات کنکوری را از استعاره به حقیقت تبدیل کرده است.

خیلی از کتاب‌فروش‌های انقلاب می‌گویند تعداد فروشگاه‌هایی که کتاب‌های عمومی می‌فروشند روزبه‌روز کم‌تر می‌شود و به جای این‌ها کتاب‌فروشی‌های به انقلاب می‌آیند که کتاب و مخلفات کنکور و دانشگاه می‌فروشند. با این اوصاف، بدیهی است که با رشد فزاینده تعداد بساط‌های فروش کتاب روبه‌رو باشیم. کتاب‌فروشی‌هایی که انقلاب را به عنوان خیابانی با مفاهیم عمیقا فرهنگی تعریف کرده بودند، مدتی است جای خود را به دارودسته کنکور داده‌اند و این، خود، یکی از دلایل رشد بساطی‌هاست؛ چرا که به هر حال خواهندگان کتاب‌های عمومی کتاب‌های‌شان را باید از جایی تأمین کنند، از پشت ویترین نشد، از کف خیابان.

داستان میدان انقلاب درباره خیابان ولی‌عصر تبریز و یکی از خیابان‌های اصفهان هم صدق می‌کند. حتی در این دو شهر، کتاب‌فروش‌ها چشم امیدشان به فروش روزهای جمعه است؛ آن‌ها در این روز کرکره‌ها را پایین می‌کشند و در طول پیاده‌رو بساط می‌کنند!

 دخل روزانه

یکی از فروشنده‌های انتشارات خوارزمی روبه‌روی دانشگاه تهران می‌گوید مطمئن است دستفروشی که چندمتر از جلوتر از خوارزمی کتاب بساط می‌کند همپای این نشر پرقدمت انقلاب دخل می‌زند. او معتقد است، کتاب‌فروشی برای خیلی‌ها تبدیل به تابو شده که از در آن داخل نمی‌آیند، چون تصور می‌کنند این‌جا همه چیز گران است و در عوض از بساط دست‌فروش‌ها می‌توانند نسخه‌های بدون سانسور و ارزان‌تر کتاب‌هایی را که می‌خواهند، تهیه کنند. این فروشنده می‌گوید: “تبدیل به نوعی سنت شده این تفکر که برخی تصور می‌کنند، هر چه آن بیرون و در پیاده‌روها فروخته می‌شود، از درجه اعتبار بیش‌تری برخوردار است. این وهمِ فراگیر، باعث شده سر آن‌ها شلوغ‌تر از ماها باشد”.

دستفروشی را که می‌گوید پیدا می‌کنم اما تا حرفی از گزارش می‌زنم، می‌گوید: “برو داداش واسه ما دردسر ایجاد نکن!”.

عباس، یکی از پهن‌ترین بساط‌های راسته روبه‌روی دانشگاه را دارد. در بساطش چند کتاب دست دوم هست و تعداد زیادی کتاب زیرزمینی، از هدایت و شریعتی گرفته تا ایرج‌میرزا و عشقی. می‌گوید: “شیتیلی که هر روز می‌دم رو کم کنم ازش بعد بگم یا کل فروش رو؟!”. ادعا می‌کند روزانه ۵۰هزار تومان به آن‌ها که می‌آیند بساطی‌ها را به خاطر سد معبر جمع کنند می‌دهد تا اجازه بساط بدهند. فروش روزانه‌اش از کتاب‌های دست دوم و کتاب‌های افست زیرزمینی، ۳۵۰هزار تومان است که البته مدعی است، صد هزار تومانش سود حاصل از فروش است. می‌گوید بالارفتن و نوسان قیمت کاغذ، تأثیر خودش را روی کار افست‌کارها و پخشی کتاب‌های زیرزمینی هم گذاشته اما او با این‌که کتاب‌ها را گران‌تر می‌خرد به همان قیمت یکی دو سال پیش می‌فروشد. کتاب‌های صادق هدایت را مثال می‌زند و می‌گوید مثلا “سه‌قطره خون” را دو سال پیش ۷۰۰ تومان می‌خریده و دو هزار تومان می‌فروخته حالا هم که ۱۳۰۰ می‌خرد به همان قیمت می‌فروشد.

جلوتر از او دستفروش دیگری کتاب‌هایش را در دهنه یک پاساژ تعطیل روی میزی چیده است، اما تفاوت اساسی بساط او با کتاب‌های عباس، تعداد کم کتاب‌های افست است. بیش‌تر کتاب‌های‌اش چاپ‌های قبلی کتاب‌های موجود در بازار است یا کتاب‌هایی که یک دو دست چرخیده‌اند و او آن‌ها را به اصطلاح از کتاب‌خانه شخصی خریده. “از سکوی سرخ” یدالله رویایی، “رازهای سرزمین من” رضا براهنی، “مادام بواری” گوستاو فلوبر و … می‌پرسم کتاب براهنی چند؟ قیمتش ۷هزار تومان از پشت ویترین‌ها کم‌تر است. می‌گوید تقریبا نو است و فقط از توی سلفونش درآمده. معتقد است بساط برای پول تو جیبی خوب است و نمی‌شود به عنوان شغل روی‌اش حساب کرد. روزی حدود صدهزار تومان می‌فروشد و می‌گوید چهل درصدش سود است، اما به دردسرش نمی‌ارزد: “هر لحظه ممکن است بریزند این‌جا و به عنوان بساط کتاب‌های ظاله جمع کنند ببرند، حالا بیا بگو من کتاب افستی خطری مطری ندارم، تا بیای ثابت کنی چند ماه طول می‌کشه و تازه کتاب‌ها رو هم پس نمی‌دن”. می‌گوید چون با بچه‌های پاساژ هماهنگ است مأموران سد معبر کاری به کارش ندارند و تنها دل‌نگرانی‌اش بابت احتمال اجرای دوباره طرح ضربتی مبارزه با فروشندگان کتاب‌های غیرمجاز است.

از چند دست‌فروش دیگر درباره میزان فروش روزانه‌شان می‌پرسم. اغلب جواب صریحی نمی‌دهند، اما عددهای‌شان از صد تا سیصد هزار در نوسان است. ظاهرا شغل بدی نیست، نه؟ کاذب؟ پول که صدق و کذب نمی‌شناسد.

از فروشندگان کتاب‌های کف خیابانی به دو عنوان یاد می‌شود: کسانی که سد معبر می‌کنند و کسانی که احتمالا کتاب‌های غیررسمی و بدتر از آن کتاب‌های ضاله می‌فروشند. اما گسترش روز به روز و فعالیت به دور از پنهان‌کاری آن‌ها نشان‌دهنده این است که این دو عنوان چندان ممانعتی برای‌شان ایجاد نمی‌کند. اغلب از شغلشان ناراضی‌اند مثل باقی اغلب‌ها که به هر حال از حرفه‌شان رضایتی ندارند.

مطالب مرتبط
بدون نظر

ورود