قرار بود اولین فیلم دوران حرفه ای خود را بازی کند و او از همان ابتدا در نقش خود فرو رفته بود. این بازیگر جوان خود را در روی یک ویلچر اسیر کرده و به یک بیمارستان نظامی نقل مکان کرد تا مدتی را روی همان ویلچر و در میان سربازان زخمی و علیل جنگ جهانی دوم بگذراند. شبی این بازیگر جوان و دوستان جدیدش در یک کافه ی محلی در حال خوشگذرانی بودند که ناگهان زنی از آسایشگاه نظامی کناری وارد کافه شد تا مقداری کاغذ باطله گیر بیاورد.
او که از دیدن این همه سرباز علیل و بدون دست و پا یکه خورده بود دست هایش را روی سرش گذاشت و با چشمانی از حدقه درآمده فریاد زد:” خداوندا به این مردان مرحمتی کن تا بار دیگر بتوانند روی پاهایشان راه بروند”. مرد جوان ناگهان به آرامی روی پاهایش ایستاد و به صورت آزمایشی و به سختی چند قدمی در طول کافه به جلو گذاشت. زن بیچاره از دیدن این صحنه چنان تحت تاثیر قرار گرفته بود که در همان لحظه بیهوش شد و در ادامه ی قهقهه ی سربازان کهنه کار کافه را در برگرفت. این مرد جوان کسی نبود جز مارلون براندو بزرگ!
براندو همیشه بزرگترین منتقد خود بود. به همان اندازه که کار خود را کوچک و بازیگران را سرگرم کننده هایی متقلب می دانست، دارای استعدادی شگرف و بی همتا در بازیگری بود، بازیگر و یک نماد فرهنگی بی نظیر و بی همتا. مارلون براندو، گاه مردی پر احساس و گاه یک جانی بیرحم، گاه یک انقلابی و گاه یک الاف ولخرج، که موتور محرک صنعت سینمای آن دوران شده بود ناگهان همه چیز را تغییر داد.
بسیاری از فیلم های او به ستون های سینما تبدیل شدند. با این وجود برخی از نقش های او نیز بسیار سازمان نیافته و نامناسب بودند و براندو با این نقش هایش طرفداران خود را مجبور ساخت که درون ملون و بی ثبات او را ببینند. شاید تمام کارنامه ی هنری وی قوی ترین و بهترین کارنامه در میان بازیگران دنیای سینما نباشد اما ۴۲ سال پس از اکران مهم ترین فیلم او، بعد از رسوایی ها و تراژدی های بی پایان، همه فهمیدند که مارلون براندو تا چه حد دورنمای سینما را تغییر داده و بیش از هر کس دیگری تاثیر خود را بر پیکره ی سینما بر جای گذاشته است.
براندو در ۳ آوریل سال ۱۹۲۴ در اوماها در نبراسکا به دنیا آمد. در زندگی نامه اش که آن را با عنوان «ترانه هایی که مادرم به من یاد داد» (Songs My Mother Taught Me) چاپ کرد، براندو دوران رقت انگیز کودکی خود را به تصویر می کشد. پدر مارلون براندو تاجری موفق اما سنگدل و بدرفتار بود که کوچک ترین نشانی از محبت در حرف های او نسبت به پسرش دیده نمی شود. مادرش یک بازیگر آماتور بود، خلاق اما بی کس و درمانده. هر دو به شدت به الکل اعتیاد داشتند.
مارلون جوان پس از به پایان رساندن دوران دبیرستان در مدرسه ی لیبرتی ویل در ایلینویز، به آکادمی نظامی شاتاک فرستاده شد. اما در سال پایانی حضورش به دلیل کشیدن سیگار و نافرمانی های متوالی اخراج شد. او به راه خود ادامه داد و در سال ۱۹۴۳ برای شرکت در کلاس آموزشی بازیگری استلا آدلر به نیویورک رفت. در یکی از کلاس ها، آدلر از هنرجویان خواست که در شرایطی که قرار است یک بمب اتمی به محل زندگی شان برخورد کند نقش یک مرغ را بازی کنند. همه ی هنرجویان خود را به شکل مرغ درآورده و از این طرف کلاس به آن طرف کلاس می رفتند و با جیغ و داد آسمان را نگاه می کردند. اما براندو بدون حرکت و خونسرد سرجای خود مانده بود و درست شبیه مرغی که داشت تخم می گذاشت رفتار می کرد. وقتی که آدلر دلیل این عکس العمل را از او پرسید، براندو چنین جواب داد:” من یک مرغ هستم، از بمب چه می دانم؟”.
الن استریچ که یکی از همکلاسی های مارلون در این کلاس بازیگری بود درباره ی او چنین گفته است:” رفتن مارلون به کلاس بازیگری شبیه رفتن یک ببر به کلاس زندگی در جگل بود”. اما او اولین طرفدار روش بازیگری موسوم به «متد اکتینگ» نبود. این روش که در دهه ی ۱۹۲۰ توسط کنستانتین استانیسلافسکی، بازیگر و کارگردان سرشناس روسی در حوزه ی تئاتر ابداع شده بود بر این باور بود که بازیگر باید نقش را در درون خود بپذیرد. این روش بازیگری در دهه ی ۱۹۴۰ و در حالی که براندو هنوز یک بازیگر ناشی و تازه کار بود به شدت مورد توجه قرار گرفت.
براندو برای اولین فیلم خود با عنوان «مردان» (The Men) در سال ۱۹۵۰ برای بازی در نقش یک کهنه سرباز علیل یک ماه تمام را روی ویلچر در میان سربازان زخمی در یک بیمارستان نظامی گذراند و همین نقش بود که شیوه ی بازی تمامی بازیگران سرشناس آینده از جیمز دین و جک نیکلسون گرفته تا آل پاچینو، رابرت دنیرو، دانیل دی لوییس و جانی دپ را تحت تاثیر قرار داد. بازی وی در نقش این سرباز مفلوک چنان واقعی بود که بسیاری از تماشاگران فیلم بر این باور بودند که براندو واقعا یک کهنه سرباز علیل است که برای بازی در این فیلم انتخاب شده است.
سه سال قبل از آن، براندو ۲۳ ساله در یک تئاتر به کارگردانی استنلی کووالسکی با نام «اتوبوسی به نام هوس» (A Streetcar Named Desire) با بازی درخشان خود آتشی به پا کرده بود. تهیه کننده این نمایش، آیرن سلزنیک قصد داشت از جان گارفیلد یا برت لنکستر برای این نقش استفاده کند اما بعد از مشاهده ی بازی براندو در نمایشی با عنوان «پرچمی متولد می شود» (A Flag Is Born) در سال قبل، تحت تاثیر توانایی های بازیگری براندو قرار گرفت و در یک ریسک خطرناک براندو را برای این نقش برگزید. الیا کازان، کارگردان سرشناس آن دوران و کسی که قرار بود نمایشنامه ی «اتوبوسی به نام هوس» را کارگردانی کند نیز به شدت تحت تاثیر استعداد براندو قرار گرفته و بازی های او را دنبال می کرد.
اما تصمیم نهایی را باید تنسی ویلیامز نویسنده ی داستان می گرفت و به همین دلیل براندو برای دیدار با ویلیامز به خانه اش در کیپ کود رفت، خانه ای که برق نداشت و لوله کشی آن دچار مشکل شده بود. براندو ابتدا هر دو را تعمیر کرد و سپس به خواندن نمایشنامه و اجرای آن در برابر چشمان تنسی ویلیامز کرد. ویلیامز در نامه ای خطاب به آودری وود، ایجنت او چنین نوشت:” از تفسیر و اجرای براندو معنای جدیدی [از نمایشنامه] پیدا شد که بهترین تفسیری بود که تا آن زمان شنیده بودم. به نظر می رسید که از قبل وی ابعاد شخصیت را ساخته است، همان تاثیری که جنگ در میان سربازان جوان بازمانده ایجاد می کند”.
نمایش «اتوبوسی به نام هوس» در ۳ دسامبر سال ۱۹۴۷ آغاز گردید و نقش آفرینی براندو با نیم ساعت کف زدن و تحسین متوالی و بدون وقفه تماشاگران همراه شد. چیزی که تماشاگران آن لحظه روی پرده می دیدند قبلاً هیچگاه دیده نشده بود. یکی از منتقدان پس از دیدن نمایش چنین گفت:” تاکنون چنین نمایشی از یک مرد خوش چهره ی بیرحم و خطرناک در تئاترهای آمریکا مشاهده نشده است”. بازیگران سرشناس آن دوران همه برای دیدن بازی او به سالن رفتند و به تماشای هنرنمایی این بازیگر جوان نشستند. وی بعد از این حضور تا سه سال در هیچ فیلم و نمایش کار نکرد و بسیاری از پیشنهادات فیلمسازان برای حضور در فیلم های بزرگ را نادیده گرفت تا این که رضایت داد در فیلم «مردان» بازی کند. وقتی زمان اکران فیلم رسید همه دیدند که براندو همانند نمایش خود در سه سال پیش در سالن تئاتر، در سالن سینما نیز قیامتی به پا کرده است.
در روزگاری که بازیگران سرشناس آن دوران کاملاً آراسته، محافظه کار و رک و بدون ابهام بودند، براندو شخصیتی نامرتب، وحشی و مبهم داشت. حرف زدن های مبهم و بازی عمیق با چهره یکی از استراتژی های معمول او در بازیگری بود و اعتبار و واقعی بودن را به شخصیت هایی که بازی می کرد می بخشید. او همزمان بازیگری خوش چهره اما خطرناک، جوانی دلفریب اما سنگدل بود. براندو نقش استنلی را بار دیگر در نسخه ی سینمایی «اتوبوسی به نام هوس» در سال ۱۹۵۱ به کارگردانی الیا کازان تکرار کرد. ویوین لی، بازیگر نقش مقابل براندو در این فیلم و البته کیم هانتر و کارل مالدن نیز به خاطر بازی در این فیلم جایزه اسکار گرفتند اما در کمال ناباوری چیزی به براندو نرسید هرچند در بخش بهترین بازیگر نقش اول مرد نامزد اسکار شده بود.
سال بعد بار دیگر زیر نظر الیا کازان در فیلم «زنده باد زاپاتا» (Viva Zapata!) که فیلمنامه ان را جان اشتاین بک نوشته بود بازی کرد. وی بار دیگر نتوانست جایزه اسکار را بدست آورد اما آنتونی کویین برای بازی در نقش مکمل این فیلم برنده جایزه اسکار شد. در سال ۱۹۵۳ برای بازی در نقش مارک آنتونی در فیلم حماسی «جولیوس سزار» (Julius Caesar) بار دیگر نامزد جایزه اسکار شد اما بار دیگر براندو از مراسم اسکار دست خالی به خانه رفت. سرانجام پس از چهار بار نامزدی پشت سر هم براندو توانست برای بازی در نقش یک بوکسور بازنشسته در فیلم «در بارانداز» (On The Waterfront) به کارگردانی الیا کازان در سال ۱۹۵۴ جایزه اسکار را دریافت نماید. کازان در مورد بازی او در این فیلم چنین گفت:” اگر بازی بهتری توسط بازیگر مردی در تاریخ سینما [در مقایسه با بازی براندو در فیلم «در بارانداز»] انجام گرفته است من از آن بی خبرم”.
بازی براندو و برخی از دیالوگ های او در این فیلم جاودانه شد. بازی در نقش جانی استرابلر در فیلم «وحشی» (The Wild One) در سال ۱۹۵۳ او را به عنوان یک چهره ی خونسرد و بی احساس و در عین حال وحشی و بی قید و بند نشان داده و بزودی براندو و تیپ خاص او در این فیلم به الگوی جوانان آمریکایی تبدیل شد. از آن به بعد براندو به خاطر رفتارهای غیرمعمول و عجیب اش و درخواست های غیرمعقول و گاه خنده دارش مورد نکوهش کارگردانان قرار گرفت. براندو شخصیت پیچیده ای داشت و این موضوع را می توان از رفتارهای خود-تخریبی و خود-ناراضی او به راحتی متوجه شد. گذشته ی دردناک و ناخوشایندش تاثیر زیادی بر روی شخصیت و رفتارهای او گذاشته بود. به شدت زنباره بود، شوهری وحشتناک و پدری غیرمعمول. در دهه ی ۱۹۶۰ وی به یک بازیگر بیکار و فراموش شده تبدیل شد.
در سن ۵۰ سالگی براندو از دست رفته بود و آن جوان خوش قیافه ی خوش هیکل جای خود را به مردی میانسال و چاق داده بود. اما هنوز کار براندو با سینما تمام نشده بود و وی در اوایل دهه ی ۱۹۷۰ با دو فیلم بار دیگر استعداد خود را به رخ کشید و به شهرت بازگشت. براندو برای بازی در فیلم فراموش نشدنی «پدرخوانده» (The Godfather) در سال ۱۹۷۲ در نقش ویتو کورلئونه دومین اسکار خود را بدست آورد اما از حضور در مراسم اسکار خودداری کرده و در اعتراض به نحوه ی رفتار دولت ایالات متحده با بومیان این کشور، یک سرخپوست آپاچی را در لباس گوزن به جای خود به مراسم فرستاد که بعدها مشخص شد یک بازیگر زن بوده است. بدین ترتیب براندو از دریافت جایزه اسکار خودداری نمود.
دومین فیلم تاثیر گذار او در این برهه زمانی فیلم «آخرین تانگو در پاریس» (Last Tango In Paris) در سال ۱۹۷۲ به کارگردانی برناردو برتولوچی بود که به وضوح می توان زندگی شکنجه وار گذشته ی واقعی براندو را در آن مشاهده کرد و بازی واقعی و بازی احساسی و دردناک براندو درخشش بیشتری به اثر برتولوچی بخشید. براندو بعدها در مورد این فیلم چنین گفت:” آخرین تانگو در پاریس به کشتی احساسی بسیار بیشتری با خودم نیاز داشت. وقتی که این فیلم به پایان رسید تصمیم گرفتم که دیگر هیچ گاه برای ساخت یک فیلم خودم را از لحاظ عاطفی نابود نکنم. برای بازی در ان نقش، من به ذات درونی خودم خیانت کردم و دیگر نمی خواهم مانند آن زمان عذاب بکشم”.
به همان اندازه که براندو به دنیای سینما بازگشتی مقتدرانه داشت به همان سرعت نیز بار دیگر محو شد. براندو بیشتر می خورد و کمتر ورزش می کرد. در ادامه حضور او در فیلم ها به نقش های کوتاه و بازی های بی جان محدود بود و براندو دیگر به یک کاریکاتور خنده دار از گذشته ی خود تبدیل گشت. وی در یک وعده تعداد زیادی بستنی می خورد و همبرگر مک دونالد نیز به طور مدام برای وی سفارش داده می شد. در لباس زیر با دوستانش ملاقات می کرد، مست می کرد، تندخو و بدرفتار شده بود و قبل از این که جلسه به پایان برسد به خواب رفته بود. براندو به سوژه ای برای جوک های ناخوشایند تبدیل شد. براندو که چندین ازدواج ناموفق و روابط عاشقانه نافرجام را تجربه کرده بود، دستکم ۱۵ فرزند داشت و زندگی خانوادگی او سوژه ی رسانه های زرد و دادگاه های جنجالی شده بود.
در سال ۱۹۹۰، کریستین، پسر براندو، نامزد خواهر ناتنی اش را در عمارت براندو در لس آنجلس با شلیک گلوله به قتل رساند و ۵ سال از ۱۰ سال محکومیت خود را به خاطر قتل در زندان به سر برد تا این که در سال ۲۰۰۸ به علت ذات الریه درگذشت. شایِن، دختر براندو نیز در سال ۱۹۹۵ خودکشی کرد و پایان تلخ زندگی خانواده ی براندو با مرگ براندو در سال ۲۰۰۴ در سال ۲۰۰۴ در سن ۸۰ سالگی تکمیل شد. اما براندو برای همیشه دنیای بازیگری را تغییر داد و نقش خود را بر پیکره ی این هنر پیچیده و هزار رنگ برای همیشه و به شیوه ای ماندگار حکاکی کرد. اگر چه وی دنیای بازیگری و هنر و استعداد خود را به باد داد اما در دنیای سینما با همان چند شاهکار انگشت شمارش به نماد سینما تبدیل شد که حتی امروز نیز تاثیرات او قابل درک و مشاهده است.
وی یک ضدبازیگر بود، یک مدل و یک نمونه ی اولیه که هر بازیگر سرشناسی که بعد از او آمد ما را به یاد براندو می انداخت. اگر چه وی دنیای بازیگری خود را خراب کرد و زندگی سراسر حاشیه و نوسانی را سپری نمود اما نباید فراموش کرد که براندو سلطان سینما بوده و خواهد ماند و این چیزی است که فراموش نخواهیم کرد.
شاید نشه گفت که بهترین بازیگر تاریخ سینماست اما به جرات میتونم بگم بهترین نقش افرینی های تاریخ سینما برای براندو هستش.حیف که ارزشی برای خودش قائل نبود