در ۳۰ نوامبر ۱۹۳۹، بیش از نیم میلیون سرباز شوروی سابق مسلح به تعداد زیادی تانک، بمب، مسلسل و به صورت ناگهانی به فنلاند حمله کردند. این حمله به زودی نام «نبرد زمستان» را بر خود گرفت اما هدف شوروی در این جنگ رایش سوم و نیروهای ارتش آلمان نبود. هدف حمله همسایه نسبتاً کوچکش در دریای بالتیک بود: فنلاند. با توجه به ضعف نیروهای فنلاندی از لحاظ توان نظامی و تعداد سربازان و همچنین با توجه به غافلگیر کننده بودن این حمله، همه بر این باور بودند که فنلاند نیز خیلی زود به بخشی از قلمرو شوروی تبدیل شده و در مقابل اهداف متجاوزاگرایانه استالین سر تسلیم فرود خواهد آورد. اما دستکم برای مدت کوتاهی به نظر می رسید که یک متحد غیرقابل باور شرایط را به نفع طرف ضعیف تر و کوچک تر نبرد تغییر داده است: سوسیس!
در طول یک رویارویی مختصر که بعدها به «جنگ سوسیسی» (Sausage War) مشهور شد فنلاندی ها علی رغم تعداد کمشان با رشادت تمام مقابله کرده و صفوف نیروهای شوروی را در هم شکستند. همین موضوع باعث شد که هیتلر به این فکر بیفتد که ارتش شوروی ضعیف بوده و می توان علی رغم قرارداد صلحی که امضا شده به این کشور حمله کند.
در طول سال ۱۹۳۹ که اروپا در وحشت از هیتلری که هر لحظه به جنگ مشتاق تر می شد به سر می برد، درگیری نظامی بین اتحاد جماهیر شوروی و همسایه کوچکش اجتناب ناپذیر شده بود. استالین همواره از فنلاند با تنفر یاد می کرد، در حالی که فنلاند روزگاری جزئی از خاک روسیه بوده و در طی سال ها با تلاش های دولت شوروی برای هماهنگی با سیاست ها و فرهنگ این کشور مقابله کرده بود. اگر چه این کشور سرزمینی بسیار کوچک دستکم در مقایسه با خاک شوروی بود اما از دست دادن آن در سال ۱۹۱۷ و در جریان تبدیل شدن حکومت تزاری به حکومت سوسیالیستی برای حاکمانی که که به امپراطوری روسیه بزرگ گذشته خود افتحار می کردند ضایعه ای بود که اعتبار و قدرت آن ها را به چالش می کشید. در این حین و در پشت پرده، استالین و هیتلر قراردادی امضا کرده و تعهد دادند که کاری به سیاست های جاه طلبانه و کشورگشایانه همدیگر نداشته باشند.
اگر چه فنلاند و شوروی در سال ۱۹۳۲ پیمان صلح امضا کرده بودند اما تنها چند سال بعد استالین به طور رسمی و علنی از دولت فنلاند خواست که از بخشی از سرزمین های مرزی خود عقب نشینی کرده و آن ها را به دولت شوروی واگذار نماید. وقتی که هیتلر در سپتامبر ۱۹۳۹ به لهستان حمله کرد، رهبر شوروی دریافت که زمان رفتن به فنلاند فرا رسیده است. در ۳۰ نوامبر ۱۹۳۹ نیروهای شوروی شهر هلسینکی را بمباران کرده و به این کشور حمله کردند. جامعه بین المللی از این موضوع برآشفته اما پیروزی شوروی اجتناب ناپذیر به نظر می رسید.
با توجه به این که تعداد نیروهای شوروی در برابر همتایان فنلاندی نسبت سه به یک داشتند به نظر می رسید که این نبرد نابرابر تنها چند هفته به طول خواهد انجامید. اما حمله نیروهاش شوروی به همسایه سرسخت خود بدون دشواری نبود و خیلی زود مشخص شد که موانع سختی بر سر راه تسخیر فنلاند قرار دارد. در طول دهه ۱۹۳۰ استالین با تصفیه سازی های گسترده و بی رحمانه عملاً ارتش این کشور را به یک گروه بی نظم و بدون انگیزه تبدیل کرده بود و ضعف و آشفتگی این نیروها در میدان نبرد با نیروهای جسور فنلاندی خیلی زود خود را به رخ کشید. بین سال های ۱۹۳۷ تا ۱۹۳۹ بیش از ۳۰.۰۰۰ هزار افسر بلند مرتبه ارتش شوروی از ارتش اخراج شده و بسیاری دیگر دستگیر و یا کشته شدند.
افسران باتجربه بلند مرتبه با افسران وفادار و البته بی تجربه و بی تخصص جایگزین شدند و هر جایی در ارتش، استالین حامیان خود را در مناصب بالا قرار داده بود. در واقع با توجه به اخراج شدن افسران باتجربه و کارکشته، افسران بی تجربه جایگزین شده توانایی درک شرایط نبرد و تصمیم گیری های قاطعانه را نداشتند و تصمیم گیری اصلی حتی در امور خرد نظامی نیز بر عهده بوروکرات های دولت بود. این مشکلات همراه با سرمای شدید در فنلاند ورق را به ضرر ارتش پرشمار اما بی نظم و بی انگیزه شوروی برگردانده بود. بسیاری از نیروهای شرکت کننده روسی در این عملیات نظامی از مناطق گرمسیرتر شوروی بودند و آموزش نظامی چندانی در مورد نبرد در آب و هوای سرد و بخبندان زمستان ندیده بودند.
همچنین دولت شوروی توان سیر کردن شکم این همه سرباز گرسنه و درمانده را نداشته یا چنین کاری را لازم نمی دید. از طرف دیگر نیروهای فنلاندی به خوبی تغذیه شده و در کشور خود می جنگیدند و البته با شرایط زندگی در چنین هوای سرد و برفی آشنایی کامل داشتند. علیرغم شرایط ناخوشایند و شکم های خالی اما نیروهای ارتش شوروی به کندی در حال پیشروی بودند. در شب ۱۰ دسامبر، یگ گردان از نیروهای شوروی حمله ای غافلگیرانه را علیه نیروهای فنلاندی در نزدیکی روستای ایلومانتسی در شرق فنلاند آغاز کردند. این حمله موفقیت آمیز می توانست برگ برنده ی ارتش شوروی برای تسخیر تمامی فنلاند باشد اما باز این شکم گرسنه بود که همه چیز را تحت الشعاع قرار داد.
وقتی که نیروهای شوروی به چادرهای آشپزی نیروهای فنلاندی رسیدند بوی سوپ سوسیس و گوشت چرخ کرده امان آن ها را بریده و نتوانستند جلوی خود را برای ادامه علمیات بگیرند. این غذای خاص با مقادیر بالای چربی برای گرم نگه داشتن سربازان فنلاندی در هوای برفی و یخبندان منطقه نبرد تهیه می شد. بدین ترتیب نیروهای شوروی عملیات را متوقف کرده و به پر کردن شکم خود از غذای گرم و خوشمزه فنلاندی ها کردند. در این حین نیروهای فنلاندی به خود آمده و فرمان حمله متقابل صادر شد. آن ها از این وقفه در جنگ به سود خود استفاده کرده و نیروهای متخاصم را محاصره کردند به نحوی که نیروهای گرسنه روسی در چادرهای غذا غافلگیر شدند.
نبرد خونینی درگرفت و به گفته ویلیام توتر که از تاریخ نویسان برجسته جنگ جهانی دوم بود در طول این نبرد برای اولین بار نبرد تن به تن با سرنیزه رخ داد. وی در این باره چنین می گوید:” جنگ بسیار نزدیک، بیرحمانه و بدون هیچ گونه ترحمی بود”. در نتیجه نبرد نیروهای شوروی نابود شده و تنها تعداد معدودی از آن ها جان سالم به در برده و یا زنده دستگیر شدند. جنگ سوسیسی بعدها نام خود را از همین حادثه گرفت هر چند نبرد بسیار کوتاه و کوچکی بود. اما این واقعه نشان دهنده ضعف و عدم سازماندهی نیروهای شوروی و ذکاوت نیروهای فنلاندی بود. اما حتی سوسیس نیز برای پایان دادن به این نبرد کافی نبود زیرا بعد از ۱۰۵ روز مقاومت، در نهایت فنلاندی ها خود را در محاصره ارتش شوروی دیده و ناچار تسلیم شده و سرزمین های درخواست استالین را به وی واگذار کردند. اما علاوه بر فنلاندی ها و استالین فرد دیگری نیز به این نبرد چشم دوخته بود: هیتلر!
وی با اطلاع از واقعه نبرد سوسیسی به ضعف و عدم سازماندهی نیروهای شوروی پی برده و به این نتیجه رسید که ارتش این کشور از آن چه که وی فکر می کرده بسیار ضعیف تر و ناکارآمدتر بوده و می توان آن را در هم شکست. اما در کمال ناباوری، هیتلر و افسرانش به طرف دیگر واقعه یعنی نبرد در سرزمین های سرد و یخبندان توجه زیادی نکرده و متوجه نشدند که نبرد در چنین آب و هوایی بدون آموزش، سلاح و غذای مناسب غیرممکن است.
ارتش ورماخت در سال ۱۹۴۱ به شوروی حمله کرد و در حالی که سوپ سوسیس فنلاندی ها می توانست به سربازان خسته و در شرف یخ زدن آلمانی کمک زیادی کند تا در نبردهای سخت در هوای زمستانی و برفی شوروی دوام بیاورند اما کسی به جنبه آموزشی نبرد سوسیسی توجهی نکرد. همین درس نگرفتن از نبرد سوسیسی باعث اضمحلال نیروهای ورماخت در شوروی و شکست آن ها در نبردهای سرنوشت سازی مانند نبزد استالینگراد شد که در ادامه ورق نبرد در جبهه شرقی را برگردانده و در نهایت باعث شکست آلمان در هر دو جبهه و تسخیر آن به دست نیروهای متفقین شد.
چقدر شاخ و برگش داده جون به لبمون کرد تا اصل ماجرا رو بگه کل جنگ جهانی رو تفسیر کرد!
داستان نوشتید؟
خب همین رو تو دو خط خلاصه میگفتید دیگه