رابرت هانسن یک شکارچی ماهر بود که تعدادی از رکوردهای محلی در زمینه شکار را در اختیار داشت اما هیچکس نمی دانست که او در ساعات بیکاری اش یک قاتل سریالی بیرحم است و به شکار واقعی انسان می پردازد. در داستان کوتاه «خطرناک ترین بازی» (The Most Dangerous Game) نوشته ریچارد کانل در سال ۱۹۲۴، یک ژنرال بازنشسته سرشناس که از تله گذاری برای حیوانات خسته شده است یک شکارچی کار کشته را به جزیره خود می کشاند و او را برای یک مسابقه به چالش می کشد. سپس ژنرال پیر به مدت سه روز به شکار این شکارچی می پردازد. ژنرال به این مرد قول می دهد که اگر در مدت این سه روز بتواند از دست تله ها و نقشه های او جان سالم بدر ببرد، شکار پایان یافته و او می تواند زنده این جزیره را ترک کند. در نهایت شکارچی پیروز می شود هر چند این اتفاق پیچیدگی های اخلاق شکارگری را حل نشده باقی می گذارد.
از زمانی که داستان کوتاه کانل در سال ۱۹۲۴ منتشر شد، داستان شکار انسان توسط انسان بسیاری را تحت تاثیر قرار داد. این ایده در بسیاری از رمان ها و سناریو فیلم ها و سریال ها وارد شد اما اغلب داستانی غیرواقعی انگاشته می شد که امکان وقوع آن در زندگی روزمره وجود نداشت. با این وجود در سال ۱۹۷۱، رابرت هانسن این مفهوم را از کتاب های داستان و تخیلی بیرون کشیده و آن را به یک واقعیت خوفناک به درازای یک دهه تبدیل کرد که او را به یک قاتل سریالی مخوف با لقب «شیرینی فروش قصاب» ملقب ساخت. برخلاف همتایان داستانی خود، هانسن یک ژنرال سرشناس نبود. هانسن یک مرد لاغر اندام، بسیار خجالتی بود که هنگام صحبت کردن دچار لکنت زبان می شد. همین مشکل باعث شده بود که وی برای سالیان دراز مورد تحقیر و استهزا قرار بگیرد.
هانسن که از اجتماع دور شده بود اوقات فراغت خود را به تنهایی می گذراند و رفته رفته به یک شکارچی مشتاق تبدیل شد و بدین ترتیب خشم و میل سیری ناپذیرش به انتقام از کسانی که تمسخرش می کردند را به سمت شکار حیوانات سوق داد. در سال ۱۹۵۷، زمانی که هانسن تنها ۱۸ سال داشت به نیروهای ذخیره ارتش ایالات متحده پیوست؛ به این امید که دوران سخت نوجوانی را پشت سر گذاشته و از خود مردی که می خواست بسازد و البته برای مدتی نیز موفق به این کار شد. بعد از یک سال خدمت در نیروهای ذخیره ارتش به عنوان مربی آموزش های نظامی در پوکاهونتاس ایالت آیووا انتخاب شد و همانجا نیز با یک زن جوان ازدواج کرد. متاسفانه پس از این که هانسن به دلیل آتش زدن گاراژ اتوبوس مدرسه دستگیر شد همسرش از او طلاق گرفت و او را تنها در زندان رها کرد.
وی پس از گذراندن ۲۰ ماه از دوره سه ساله زندان خود به دلیل آتش سوزی عمدی آزاد شد اما خیلی زود بار دیگر به دلیل سرقت به زندان افتاد و مدتی را نیز به این دلیل در زندان گذراند. این بار پس از آزادی وی توانست با یک زن جوان محلی دیگر ازدواج کند. در نهایت به این نتیجه رسید که دیگر از محل زندگی اش خسته شده و در سال ۱۹۶۷ به آنکریج در آلاسکا نقل مکان کرد تا بدین ترتیب از زندگی اش در پوکاهونتاس به اندازه کافی دور باشد. در آن جا او به یک شهر کوچک رفت و با همسر و دو فرزندش، زندگی آرامی را در پیش گرفت. همه او را دوست داشتند، خانواده خوبی داشت و یک نانوایی و شیرینی پزی کوچک نیز راه اندازی کرد.
اما در حالی که مردم شهر او را یک شیرینی فروش دوست داشتنی با خانواده ای خوشبخت می دیدند، در دورن هانسن چیز دیگری می گذشت. او از درون هنوز همان پسربچه ای بود که بی محابا مورد تمسخر قرار می گرفت و در درون خود حسی شدید برای انتقام داشت. ۲۰ سال پس از این که هانسن به آنکریج نقل مکان کرد، یک دختر ۱۷ ساله که با پای لخت و با دست های بسته در یکی از جاده های خارج از شهر در حال دویدن بود پیدا شد. بعد از این که پلیس این دختر را پیدا کرد وی ادعا نمود که برای مدتی توسط یک مرد به گروگان گرفته شده و پس از تجاوز و شکنجه و زنجیر شدن و در حالی که سعی داشته وی را با هواپیمای کوچکش به یک کلبه در دره مانتانوسکا منتقل کند موفق به فرار شده است.
جزییاتی که وی در مورد چهره و شرایط مرد مورد نظر ارایه می داد همه با هانسن همخوانی داشت که توسط پلیس فراخوانده شده بود. اما وی ظاهراً مرد بی دست و پایی بود و مردم محلی نیز او را یک شیرینی پز دوست داشتنی می دانستند. هانسن تایید کرد که دختر مذکور را می شناسد و با او ملاقات داشته اما وقتی به تلاش های وی برای اخاذی توجه نکرده، زن مذکور برای وی دسیسه چینی کرده است. هانسن بعد از این که یکی از دوستانش برای بیگناهی او در این موضوع شهادت داد و ظاهر موضوع نیز نشان از بیگناهی او داشت آزاد شد. با این وجود پلیس محلی به تحقیق در مورد ماجرای زن مذکور ادامه دادند. در ماه های آینده، آن ها چندین جسد را در دره مذکور پیدا کردند که همگی زن بوده و برخی از آن ها هیچگاه شناسایی نشدند.
اهمیت ماجرا باعث شد که اف بی آی وارد عمل شود و بر اساس جراحات و صدماتی که به قربانیان وارد شده بود سرنخ هایی در مورد قاتل سریالی جمع آوری شد. یافته های گروه روانشناسی قتل به این نتیجه ختم شد که قاتل سریالی مذکور به احتمال زیاد یک شکارچی ماهر است که اعتماد به نفس بسیار پایینی داشته و در گذشته او پس زده شدن توسط زنان دیده می شود و شاید هم لکنت زبان داشته باشد. اگر چه از همان ابتدا هانسن مظنون اصلی بود اما پس از اتمام تحقیقات شکی باقی نماند که قاتل سریالی مورد نظر همان هانسن است. او تمام خصوصیاتی که تیم تحقیق در مورد این قاتل سریالی فرضیه سازی کرده بودند را داشته و علاوه بر این دارای یک هواپیمای کوچک و کلبه ای در دره ماتانوسکا بود.
بزودی پلیس توانست، مجوز تفتیش هواپیما، خودرو و خانه های هانسن را کسب کند و یافته هایشان آن ها را شوکه کرد. آن ها دریافتند که وحشت و ترسی که زن مذکور تجربه کرده بود بسیار فراتر از تجاوز و شکنجه بود که برای افراد پلیس به شیوه بی سابقه ای ترسناک جلوه می کرد. وی بعد از ربودن زنان که معمولاً فاحشه یا رقصنده بودند، آن ها را به کلبه ی دور خود که در وسط یک زمین باز واقع شده بود می برد و سپس آن ها را رها می کرد و در این میان قربانیان امیدوار شده و حس می کردند شانسی برای زنده ماندن دارند. سپس در حالی که آن ها برای زنده ماندن تلاش کرده و دنبال راهی برای خارج شدن از جنگل می گشتند، این قاتل سریالی بیرحم آن ها را تعقیب کرده و پس از کش و قوس هایی که تنها برای هیجانی تر کردن شکار خود به کار می گرفت آن ها را مانند حیوان شکار می کرد.
هانسن با یک چاقوی شکار و یک تفنگ اتوماتیک مخصوص شکار برای ساعت ها و گاهی روزهای متوالی شکنجه می کرد تا این که در نهایت مانند یک شکارچی هدف می گرفت و مانند پایان یک بازی مرگبار شکار آن ها را مورد هدف قرار می داد. در خانه هانسن، نقشه ای از تمامی منطقه که روی آن نقاط کوچکی با نام «x» مشخص شده بود پیدا شد که نقاط قتل و دفن کردن زنان قربانی را نشان می داد. روی هم رفته در روی این نقشه ۱۷ نقطه با علامت «x» مشخص شده بود. اگر چی وی دخالت در ۴ مورد از این قتل ها را نپذیرفت اما به ۱۳ مورد دیگر اعتراف کرد و ادعا کرد که چهار نفر از آن ها را کشته است. در نهایت او مکان جنازه ها را به پلیس نشان داد و خود با افراد پلیس به محل های مذکور رفت هر چند در نهایت ۴ جسد هرگز پیدا نشدند.
رابرت هانسن به عنوان یک قاتل سریالی بیرحم که لقب «شیرینی فروش قصاب» را بدست آورد علیرغم وجود جسدهای متعدد، به جرم قتل ۴ زن و ربودن و تجاوز به زن دست بسته ای که از دست او فرار کرده بود محاکمه شد. در نهایت رابرت هانسن به حبس ابد محکوم گردید و در سال ۲۰۱۴ در زندان سیوارد آلاسکا درگذشت. در سال ۲۰۱۳ فیلمی با عنوان «زمین یخ زده» (The Frozen Ground) با بازی جان کیوزاک در نقش هانسن و نیکولاس کیج در نقش افسر پلیسی که او را دستگیر کرد ساخته شد.
کارل پانزرام؛ داستان غم انگیز و خوفناک خونسرد ترین قاتل سریالی تاریخ
با ۱۰ نفر از درنده خوترین قاتلین سریالی آدمخوار تاریخ آشنا شوید [قسمت اول]
معرفی ۱۰ تن از خبیث ترین زنان تاریخ که قاتل سریالی هستند
طرز فکر قاتلین سریالی و علت جنایات آن ها؛ از «تد باندی» تا «جک درنده»
کسانی که حیوان آزاری میکنند مرتکب جنایت علیه انسان هم می شوند. واین ریشه در کودکی دردناک آنها دارد