فیلم «پاسیو» برای اولین بار در جشنواره جهانی فجر به اکران در آمد و همان موقع هم از نظر بسیاری از تماشاگران و شرکتکنندگان، فیلم واجد هیچ شرایطی برای اکران در حد و اندازه یک جشنواره بینالمللی نبود. حال بعد از گذشت حدود ۶ ماه، فیلم رنگ اکران را به چشم خود دیده و در جرگه آثار سینمای هنر و تجربه هم به اکران در آمده است، بخشی که بازهم به نظر میرسد لایق آن نیست و عوامل فیلم پاسیو بیش از حد دلشان میخواهد اثرشان خاص باشد.
در همین اول کلام باید گفت که پاسیو فیلمی ضعیف است که از فقدان محتوای درست رنج میبرد و مانند وصلهای ناجور سعی دارد خودش را در بین آثار سینمای مدرن امروزی کشورمان جا دهد. «مریم بحرالعلومی»، کارگردان فیلم که اولین اثر سینمایی طولانی خود را جلوی دوربین برده، پیش از این در نقش دستیار کارگردان و یا سازنده آثاری کوتاه دست داشته و پاسیو را با بودجه شخصی خودش در سینمای مستقل ساخته است. بودجهای که احتمالا بهخاطر محدود بودن آن روی برخی موارد ضعیف فیلم همچون نحوه فیلمبرداری و یا طراحی صحنه خرج شده و در دیگر موارد سینمایی اصلا و ابدا به کار گرفته نشده است.
با این که کارگردان خودش در مصاحبههای خبری که در زمان اکران جشنواره انجام داد، ادعا کرد فیلم پاسیو را در سینمایی قصهمحور ساخته تا در آن از تنهایی آدمهای شهر شلوغ دم بزند، ولی تنها چیزی که در بطن فیلمنامه دیده نمیشود همانا یک قصه شسته رفته است. پاسیو پر از خرده داستانکهاییست که معلوم نیست کجا شروع میشوند و کجا تمام میشوند و از آن مهمتر تکلیفش با خودش هم مشخص نیست که فیلم روایتی زنانه دارد یا مردانه؟ هرچند شاید نباید این تقسیم بندی جنسیتی را در یک فیلم اعمال کرد اما این خود فیلم است که بازهم اصرار دارد یک اثری زنانه باشد، اما در برخی مواقع کاملا ضد زن میشود.
میتوان بیشتر و بیشتر درباره نقصان حاکم در این اثر نوشت اما بگذارید در ابتدا اندکی به داستان فیلم نگاهی بیندازیم، داستانی که به زور میتوان آن را برای علاقمندان سینما و روایت سینمایی تعریف کرد چرا که بسیار جسته و گریخته است و این لجام گسیختگی در هیچ بخشی از فیلم هم سر و سامان نمیگیرد:
هنگامی که مرتضی، پدر خانواده میمیرد، دختر او (با نام مینا) و همسرش (با نام پوران و با بازی بهناز جعفری) میمانند و کلی بدهیهای او که در زندگی بالا آورده است. مرتضی هم به همکارش و هم به پسر یکی از اقوام همسرش که البته خواستگار دیرینه مینا هم بوده (با نام رضا) بدهکار است و تنها چیزی که از خودش به جا گذاشته یک خانه نسبتا کلنگی در یکی از مناطق مرکزی تهران است که آنچنان نمیرزد. مینا میخواهد خانه را به حراج بگذارد و بعد از آن با معشوق جدید خود به استرالیا سفر کند و دلش برای پوران، زن بابایش هم نمیسوزد و دربهدر دنبال مشتریست.
مینا دوستی دارد با نام حمیرا و هر دو در کنار خیابان برای یک شرکت تاکسی آنلاین ثبت نام خیابانی انجام میدهند. رضا که هنوز به مینا علاقهمند است ولی دایم جواب رد از او میگیرد از شغلی که مینا برای خودش هم دست و پا کرده شاکیست. جدا از مساله رضا و مینا، مشکلاتی هم در این بین پیرامون حمیرا و مردی متاهل به نام علی (با بازی پوریا پور سرخ) وجود دارد و رابطه پنهانی آنها دچار یک لغزش اساسی شده است..
فیلم ظاهری زنانه دارد و زرورق پیچیده شده دور خودش را با ظرافتی زنانه پیچیده اما برعکس در ضمیر پنهان خود لحنی مردانه به خود میگیرد و تماشاگر باهوش با دیدن این تضاد، برای نفس کارگردان و روحیه متغیر او تاسف میخورد. معلوم نیست این اشتباه و تعابیر خواسته یا ناخواسته از ذهن کارگردان و فیلمنامه نویس وارد فیلم شده یا نه ولی مثالهایی که میتوان برای آن زد یکی دوتا نیست. مثلا در یکی از سکانسها، زنگ خانه پوران و دخترخواندهاش که از ابتدا تا انتهای فیلم خراب است و دو زن ساکن خانه دایم غر میزنند که چرا این زنگ خراب است. مشکل به این سادگی اما در انتها با کمک رضا، یعنی مرد داستان فیلم فیصله پیدا میکند و اوست که زنگ خانه را میتواند درست کند! (انگار زنان در طول این چند ماه داستان فیلم نمیتوانند برای خودشان راهی برای درست کردن زنگ پیدا کنند)
یا مثالی دیگر کار کردن مینا و حمیرا دایما مورد شماطت رضا قرار میگیرد و دیالوگی مثل: پول میخوای؟ بشین خونه من برات پول جور میکنم و خرجیت رو میدم.» در فیلم شنیده میشود که در نهایت هم کار زن قهرمان قصه به همین مساله ختم میشود و توگویی به خوشبختی اعلایی رسیده است. حتی سکانس استخدام و دیالوگهای بیمحتوایی که بین حمیرا و کارفرمایش رد و بدل میشود دال بر این دارد که زنان فقط برای پیدا کردن شوهر وارد محل کار میشوند و باید در گزینش استخدامی با کارفرمای خود بگو بخند کنند تا به شغل برسند و ارزش زن تا این حد در جاهایی از فیلم به تنزل کشیده میشود. این تنزیل متاسفانه نگاهی انتقادی هم ندارد و نمیتوان کلاه شرعی روی آن نهاد و مستقیما ۵۰ درصد جامعه را نشانه گرفته و آنها را میکوباند.
فیلمساز از تکنیکی در صداگذاری بهره برده که فیالواقع بدی نیست، اما مشکلاتی هم دارد که آن را ناجور کرده است. مثلا در برخی از سکانسها به جای پخش نوای موسیقی (که جزو معدود عناصر خوب فیلم و ساخته مانی بیات، پسر بابک بیات است) صداهای طبیعی در پس زمینه شنیده میشود که روح خاصی به صحنهها میبخشد. مثلا در هنگام شاکی شدن رضا، صداهای دعوا و مرافعه از کوچه تبدیل به موسیقی متن میشود و یا مینا در حین سردرگمی خود با صدای ترافیک خیابان همراه میشود. این همسان سازی صداهای جامعه با مشکلات بازیگرانی که ایفاگر کاراکترهای این جامعه هستند، به دل مینشیند اما بازهم با نگاهی عمیقتر در همین تکنیک خلاقانه نگاههای سنتی به زن وجود دارد. به عنوان مثال سکانسهایی وجود دارد که شامل دو کاراکتر زن فیلم، یعنی مینا و پوران، میشود و صدای پس زمینه برنامه آشپزی تلویزیون است! انگار که زنان از نظر فیلم عجین شدهاند با کار در منزل و مطبخ خانه.
در واقع کارگردان نگاهی که دغدغههای فیلم دارد یک نگاه شخصی نه چندان درست از جایگاه یک فیلمساز است که عاری از هرگونه یکپارچگی است. چنین داستانی از نظر نگارنده نمیتواند تاثیری که باید بگذارد و مخاطب برای شخصیتهای گیج فیلم نمیتواند دلسوزی کند.
فیلمنامه گمراه کننده و تدوین سرسری به همراه تیم بازیگری نادرست فیلم که همگی دست به دست هم دادهاند، متاسفانه فیلم را از چیزی که کارگردانش دوست دارد دور میکند و آن را تبدیل به اثری بیمحتوا به جای اثری خاص میکند. پیچش داستانی فیلم جذاب نیست و کسلکنندگی از دقایق اولیه فیلم به سمت بیننده وارد میشود. فیلم پاسیو اصالت ندارد و کپی شده آثار فاخر سینمای ایران است و متاسفانه ناجور هم کپی شده است. شاید بتوان گفت که این بیهویتی کاراکترهای فیلم از دیالوگی که در خود فیلم ادا میشود سر بر میآورد: «نصف مردم این شهر نمیدونن خودشون چیمیخوان.» باشد.
قهرمانان فیلم پاسیو همانند عوامل خود فیلم نمیدانند چهمیخواهند و تماشاگر را در منجلابی فرو میبرند که جالب از آب در نمیاید.
بدون نظر