سینماروها از تماشای فیلم هایی که پیچش های داستانی خوبی داشته باشند خوششان می آید. منظور از پیچش داستانی، تغییراتی ناگهانی در داستان است که به یکباره تصورات شما از داستان و شخصیت ها را تغییر داده و شما را به این نتیجه می رساند که تا لحظه وقوع این پیچش در داستان کاملاً در اشتباه بوده اید. وقتی که داستان به یکباره تغییر مسیر داده، پیچشی تند را تجربه کرده و ناگهان زیر شما را خالی می کند، بدون شک دیوانه خواهید شد. اما نایت شیامالان از آن دسته کارگردانانی نیست که با استفاده از همین ترفند به شهرت و اعتبار بالایی در هالیوود دست یافته است تا جایی که هر بار فیلمی تازه از او اکران می شود، سینماروها منتظر می نشینند تا آن پیچش داستانی بزرگ رخ دهد.
پیچش های داستانی در صورتی که درست انجام شوند می توانند مسحور کننده، هیجان انگیز و بسیار تاثیرگذار باشند. بسته به این که پیچش داستانی چگونه انجام می گیرد، می تواند باعث موفقیت یا شکست فیلم شود. اگر این پیچش داستانی نابهنگام، نامناسب و بی معنی باشد می تواند باعث خراب شدن فیلم شود. اما اگر پیچش داستانی مذکور با عقل جور بوده و تمامی شکاف های موجود در داستان تا آن لحظه را پوشش دهد و بدون این پیچش داستان فیلم گنگ باشد، چنین پیچشی در جهت بهبود و اعتلای فیلم عمل خواهد کرد. در ادامه این مطلب می خواهیم شما را با ۱۰ فیلمی آشنا کنیم که شوکه کننده ترین و غیرمنتظره ترین پیچش های داستانی تاریخ سینما در آن ها رخ داده است. قسمت اول این مطلب را می توانید از طریق این لینک مطالعه نمایید.
اخطار: ناچاراً و به دلیل ماهیت مطلب مجبور به افشای بخش زیادی از داستان فیلم هستیم، به همین دلیل پیشاپیش از شما خواننده عزیز بابت اسپویل کردن داستان عذرخواهی می کنیم.
۵- سیاره میمون ها (۱۹۶۸)
اسم این یکی هنوز هم در میان شوکه کننده ترین و باورنکردنی ترین پیچش های داستانی تاریخ سینما به چشم می خورد اگر چه دنباله ها و نسخه های تقلیدی بر اساس آن ساخته شده است و همگی پیچش داستانی اصلی نسخه اورجینال را باز تولید کرده اند. اگر شما نیز فیلم «سیاره میمون ها» (Planet of the Apes) را دیده باشید می دانید منظورمان کدام پیچش داستانی است، همان چیزی که به دلیل شوکه کننده بودنش خیلی زود وارد فرهنگ عامه شد. سینماروها در سال ۱۹۶۸ از دیدن این صحنه دیوانه شدند. در تمام طول فیلم، مخاطبان فکر می کردند که فضانوردان بر روی یک سیاره غریبه در فاصله ای بسیار دور از زمین که ساکنان آن میمون هایی باهوش هستند فرود آمده اند اما در پایان داستان با پیچشی غیرمنتظره و باورنکردنی مشخص می شود که سیاره مذکور همان سیاره زمین است.
این پایان بندی شوکه کننده یکی از معدود عناصر حفظ شده از سناریو رد شده راد سرلینگ توسط تهیه کنندگان فیلم بود. اینکه چنین پایان بندی باورنکردنی ایده سرلینگ بوده است بسیار منطقی به نظر می رسد زیرا این پیچش داستانی در انتهای فیلم یک افشای حقیقت سوررئال، تکان دهنده و ترسناک بود مبنی بر اینکه نسل انسان ها تقریباً به طور کلی از بین رفته و موجوداتی جدید در آن ساکن شده اند. بخش هایی از آینده چنین دنیایی در مجموعه سریال های تلویزیونی «منطقه گرگ و میش» (The Twilight Zone) ساخته سرلینگ به تصویر کشیده شده بود. در این صحنه پایانی فیلم چنان درماندگی بر مخاطب چیره می شود که همزمان زیبا و ترسناک است به نحوی که تا مدت ها بعد از ترک سینما، بینندگان سریال عنوان «سیاره میمون ها» را فراموش نکردند.
پایان بندی غیرمنتظره فیلم همان چیزی است که بسیاری به شنیدن عنوان فیلم به یاد می آورند. این پیچش داستانی تمام ماجراها و اتفاقات داستان را در فضایی جدید بازسازی می کند که باعث می شود بارها و بارها آن را تماشا کنید و هر بار با دیدگاهی متفاوت. این همان چیزی است که پیچش های داستانی خوب انجام می دهند، آن ها هر چیزی که قبل از خودشان آمده را تغییر داده و تمام آن را در زیر نوری تازه قرار می دهند تا چیزی را مشخص کنند که شخصیت ها و مخاطبان را به یک اندازه شوکه می کند.
بیشتر بخوانید: ۱۰ فیلم حماسی بی نقص و دیدنی سینمای آلمان که قبل از مرگ باید دید
۴- باشگاه مشت زنی (۱۹۹۹)
اقتباس سینمایی دیوید فینچر از اولین رمان چاک پالانیوک با عنوان «باشگاه مشت زنی» (Fight Club) در گیشه شکست خورد و حتی هنگام اکران نیز مورد توجه منتقدان قرار نگرفت و بخش اعظم این واکنش های منفی به داستان دیوانه کننده و شوک آور فیلم بازمی گشت. با این وجود، این فیلم اکنون به عنوان یک فیلم کالت کلاسیک و یکی از شاهکارهای دنیای سینما مورد تعریف و تمجید قرار می گیرد. بسیاری از علاقمندان سینما این فیلم را به خاطر پیچش داستانی باورنکردنی و شوکه کننده اش می شناسند که فاش می کند راوی داستان و شخصیت تایلر درایدن در واقع یک نفر هستند. تایلر در واقع تصویری از توهم راوی است و وجود خارجی ندارد.
این پیچش داستانی بسیار تاثیرگذار است زیرا در جهت تایید پیام داستان عمل می کند، بدین مفهوم که آشوب طلبی بد است و نباید تسلیم خواسته های تاریک خود شویم. تایلر نماد تمامی هوس ها و خواسته های تاریک راوی است و رفتارها و اعمالی که در فیلم به عنوان کارهای این شخصیت می بینیم چیزهایی هستند که هنگام تسلط خواسته های تاریک بر شما رخ می دهند. بعد از فیلم تحسین شده «باشگاه مشت زنی»، عنصر گیج کننده و پیچشی «همه یک شخص بودند» بارها و بارها تکرار شده و به ورطه کلیشه افتاده است اما تمامی این فیلم ها بدون بررسی دقیق و کافی اختلال چند شخصیتی، آن را بدنام کرده اند. «باشگاه مشت زنی» هنوز هم تنها فیلمی است که توانسته این مقوله را به خوبی و درستی مورد بررسی قرار دهد.
۳- محله چینی ها (۱۹۷۴)
یکی از بهترین راه های اجرای پیچش های داستانی برای شوکه کردن مخاطب این است که بسیار تاریک و ویرانگر باشد. بدون شک زمانی که رومن پولانسکی در حال ساخت فیلم «محله چینی ها» (Chinatown) بود این موضوع را در ذهن خود داشت؛ داستان یک کارآگاه خصوصی که در حال تحقیق در مورد فساد در بخش تامین آب شهر کالیفرنیا است اما در نهایت ماجرا وارد حوزه زنا و تجاوز می شود. حرف ها در مورد شخصیت زن اول داستان همواره در حال تغییر است، ابتدا اِوِلین ادعا می کند کاترین دختر اوست و بعد مدعی می شود که کاترین خواهر اوست. همه مخاطبان به این نتیجه می رسند که او تنها یک زن زیبای غیرقابل اعتماد و دروغگوست که قصد اغوا کردن و سوء استفاده از قهرمان داستان را دارد.
اما در نهایت مشخص می شود که ماجرای واقعی بسیار پیچیده تر و تاریک تر از این داستان نسبتاً کلیشه ای است. او راست گفته بود؛ کاترین هم دختر اوست و هم خواهرش. اِوِلین هنگامی که ۱۵ ساله بوده توسط پدرش مورد تجازو قرار می گیرد و بعد از حامله شدن دختری را به دنیا می آورد که در واقع خواهر او محسوب می شود. تا رسیدن به این نقطه از داستان، «محله چینی ها» کمابیش یک داستان جنایی نوعی و قابل پیش بینی را روایت می کند که تنها بازی خیره کننده و جذاب جک نیکلسون آن را از دیگر فیلم های مشابه متمایز می سازد. اما بعد از فاش شدن واقعیت ماجرای در پیچشی شوکه کننده، به یکباره این فیلم به تحلیل تاریک هوس های جنسی انسان ها تبدیل می شود. به یکباره، لایه ای روانشناسانه به یک داستان معمولی نئونوآر افزوده می شود که کیفیت داستان را چند برابر می کند.
بیشتر بخوانید: ۱۰ فیلم مملو از صحنه های جذاب و دیدنی پارکور که باید حتما ببینید
۲- روانی (۱۹۶۰)
آلفرد هیچکاک همیشه از اذیت کردن مخاطبان خود لذت می برد، از این رو در بطن داستان فیلم به یاد ماندنی «روانی» (Psycho) پیچش های داستانی غیرمنتظره متعددی قرار داد. اولین پیچش داستانی در نیمه راه داستان اتفاق می افتد وقتی که ماریون کرین (با بازی ژانت لِی) با بی رحمی تمام در داخل حمام و توسط یک مهاجم ناشناس سلاخی می شود. پیش از این ماجرا، مخاطبان شاهد رابطه او با نامزدش بوده و ماجرای دزدی او بودند که نزدیک به ۴۵ دقیقه از داستان فیلم را به خود اختصاص می داد و سپس ناگهان او را با چاقو در داخل حمام به قتل می رسانند.
به یکباره می فهمیم که در حال تماشای فیلمی هستیم که با آنچه فکر می کردیم متفاوت است. این فیلم در مورد عشق یا کلاهبرداری نیست و شاهد فیلمی در مورد قتل هستیم. هیچ فیلمی تا آن زمان بدین شکل شخصیت اصلی داستان را حذف نکرده بود. از این رو چنین پیچش داستانی نه تنها بی سابقه و سنت شکن بلکه بسیار ناخوشایند و شوکه کننده نیز بود. در سراسر داستان فیلم «روانی» که بسیاری آن را اولین فیلم ترسناک اسلشر می دانند، به این نتیجه می رسیم که مادر حسود نورمن بیتس قاتل ماریون بوده و نورمن قصد دارد این موضوع را پنهان کند.
در حالی که تحقیقات برای شناسایی قاتل ادامه دارد مخاطب مطمئن است که قاتل را می شناسد اما این واقعیت ماجرا نیست. نورمن قاتل ماریون بوده اما داستان بسیار عمیق تر و تاریک تر است. نورمن به خاطر حسادت و ناراحتی از رابطه مادرش با یک مرد دیگر، مادر و آن مرد را مدت ها قبل به قتل رسانده و بعد از مومیایی کردن مادرش به او لباس های متنوعی می پوشاند و او را صادر کننده دستور قتل هایش می داند. پیچش داستانی انتهای فیلم «روانی» بسیار ناخوشایند و شوکه کننده بود.
۱- امپراطوری ضربه می زند (۱۹۸۰)
این پیچش داستانی به لطف دنباله هایی که ساخته شد دیگر به هیچ عنوان تاثیری که در سال ۱۹۸۰ داشت را ندارد. اکنون همه می دانند که دارث ویدر فیلم «امپراطوری ضربه می زند» (The Empire Strikes Back) در واقع پدر لوک اسکای واکر است. اما در سال ۱۹۸۰، که هنوز اینترنتی در کار نبود، سینماروها برای دیدن قسمت جدید «جنگ ستارگان» به سالن های سینما هجوم بردند بدون این که بدانند چه چیز شوکه کننده ای در انتظار آن هاست. اولین قسمت این فرانچایز، دارث ویدر را به عنواب ارباب خبیث کهکشان معرفی کرده بود در حالی که لوک اسکای واکر یک مرد بی نام و نشان بود که قصد از بین بردن شخصیت های شرور کهکشان را داشت. هیچ کسی تصور نمی کرد که کوچکترین ارتباطی بین لوک و دارث ویدر باشد.
داستان های مبهمی توسط اوبی-وان در مرود چگونگی کشته شدن پدر لوک توسط دارث ویدر گفته می شد و همه چیزی که در مورد گذشته دارث ویدر و ارتباطش با لوک می دانستیم همین بود و بس. گفته می شود که جرج لوکاس این پیچش داستانی را به اطلاع مارک همیل نرسانده بود تا زمانی که سکانس مربوط به آن فیلم برداری شد. واکنش این بازیگر در صحنه ای که می گوید: «این غیرممکنه» کاملاً واقعی و دقیقاً منعکس کننده همان واکنشی است که سینماروها در سالن سینما داشتند. این پیچش داستانی هیجان انگیز است زیرا لایه ای جدید به درگیری های بین کهکشانی اضافه می کند. داستان درام و احساسی خانواده اسکای واکر یک زاویه شخصی و درون خانواده ای به این درگیری ها افزود.
بیشتر بخوانید: ۱۵ فیلم حماسی برتر و دیدنی تاریخ سینما که باید حتماً ببینید [قسمت اول]
خوب بود ممنون.
ولی واقعا جای فیلم the game و « شاتر آیلند » و the mist خییییلی خالیه. اگر مبنا بر غیر منتظره بودن پایان باشه، این سه مورد از بهترین ها هستند