در بسیاری از مواقع دوست دارید بدون اینکه ناراحتی به وجود بیاورید، به کسانی که برایتان مهم هستند؛ نه بگویید و مطمئن باشید که کسی از دستتان ناراحت نمیشود و طردتان هم نمیکند. نه گفتن را بسیاری از روانشناسان و سخنرانان انگیزشی دنیا، یک نوع هنر نامیدند و من باب آن کتابها، فیلمها و مقالات متعددی هم نوشتهاند. در این مطلب سعی داریم چکیدهای از هنر نه گفتن را با همدیگر مرور کنیم تا بتوانیم در زندگی، بعضی وقتها یک نه بگوییم و یک عمر عذاب وجدان هم نداشته باشیم. در حقیقت میخواهیم واژه نه را در فرهنگ لغات ذهنتان قرار دهید و جای خالی آن را پر کنید.
اول از همه بدانید که نه گفتن مصادف با دشمن تراشی و یا بی احترامی و بی اهمیتی به دیگران نیست؛ بلکه نه گفتن در مواردی به کار میرود ه در برابر درخواستهای غیرضروری صورت میگیرد. تفکیک نوع درخواستها هم خود کار چندان راحتی نیست اما اولین مرحله و نخستین رمز ورود به جهان نه گفتن، همین توانایی تشخیص و تفکیک درخواستها از یکدیگر است. اینکه تصور کنید زین پس هرچه که رییس یا مافوق شما در محل کارتان به شما گفت و شما یک نه جانانه تحویلش بدهید، مسئولیتش با نگارنده مطلب نیست!
بله، حتما، صد در صد، اوکی، باشه، مشکلی نیست و صدها مترادف دیگر بارها و بارها از زبان ما خارج میشوند و ما را گیر میاندازند. در بسیاری از موارد پس از اینکه پاسخ بله را صادر کردیم، متوجه میشویم که از پس آنچه قولش را دادهایم بر نمیآییم. انگار درگیر یک اجبار شدیم و همکارمان که میخواهد برود خانه و از ما میخواهد که چند ساعتی را به جایش پر کنیم را بدرقه میکنیم و زندگی خودمان را درگیر میکنیم. این قبیل مسائل در بین ایرانیان بیشتر هم رواج دارد و فرهنگ تعارف که به پوست و استخوانمان نفوذ کرده، این رفتارها را رنگ و لعاب بیشتری میدهد.
احتمالا یادتان هست که در کودکی در بسیاری از موارد در برابر خواستههای بزرگترها (علی الخصوص والدینمان) پا به زمین میکوبیدیم و نه میگفتیم. اما به راستی چه شد که همان کودکان دیروز، وقتی قد بلند کردند و بالغ شدند، از آنور بوم افتادند و نه تنها «نه» از دهانشان افتاد، بلکه حتی رویشان نمیشود آن را به زبان بیاورند. برخی روانشناسان بر این باورند که این موضوع از کودکی در بشر نهادینه میشود و زمانی که با گفتن نه نه نه دوران بچگی، والدینی عصبانی را در برابر دیدگان خود میدیدیم، تصمیم میگیریم که در بزرگسالی کمتر مخاطب عصبانی را در قبال نه گفتنهایمان نظاره گر باشیم. ما نمیخواهیم نه بگوییم چون میترسیم مخاطب روبرویمان (که شاید دوستمان، محبوبمان و یا هر فرد مهم دیگری باشد) را از دست بدهیم.
نه یک کودک سه ساله به اندازه کافی عصبانی کننده و روی مخ هست، چه مانده به نه گفتن یک جوان بیست و چند ساله که کلی انتظار هم از او میرود. همین میشود که یک انسان «بله گو» (در محلهای کاری به آن بله قربان گو نیز میگویند) میشویم و دائما در حال خودخوری میشویم. انسانهای بله گو، دائما در حال اضطراب هستند و چیزی از درون روحشان آزار میدهد چرا که نگران مسئولیتهای پذیرفته شده هستند. آنها احساس میکنند دلیل هستیشان، راست و ریست کردن کارهاییست که دیگران تمایلی به انجامشان ندارند.
از نظر علمی ثابت شده که وقتی ما درخواستی را از یک فردی میشنویم، بدون اینکه فرصتی به سلولهای خاکستری مغزمان دهیم، جواب را صادر میکنیم. پس از چند دقیقه این سلولهای به تکاپو افتاده شروع به تلنگر زدن به ما میکنند و نتایج تحلیلها را آنالیز کرده و فرمان جدیدی برایمان صادر میکند. آنجاست که آه حسرت کشیده و از اشتباه خود غصه میخوریم. در نهایت پس از چند ساعت بالا و پایین کردن به این نتیجه میرسیم که باید با این مشکل کنار بیاییم، هر چند احساس خوبی هم به آن نداشته باشیم.
نباید تصور کنید که با نه گفتن، یک رابطه را به سمت خدشه دار شدن بردهاید بلکه باید از آنور ماجرا به قضیه نگاه کنید و متوجه شوید که رد برخی درخواستهای غیرمنطقی میتواند وقت، انرژی، قدرت بدنی، پول، فکر و بسیاری دیگر از چیزهایی که متعلق به شما هستند را حفظ کند. شما با نه گفتن از حق و حقوقتان دفاع میکنید، نه آنکه با کسی سر جنگ در بیاورید.
شاید نتوانیم به تمام خواستههای دیگران نه بگوییم اما اینکه یاد بگیریم در برابر این درخواستها، فکر کنیم و پاسخ دهیم نه اینکه روی هوا چیزی بپرانیم، از اولین اصول یادگیری هنر نه گفتن است. در وهله اول باید لیستی از تمام درخواستهایی که به آنها پاسخ مثبت میدهید، تهیه کنید. اگر از قماش بله گویان باشید، این لیست تبدیل به طومار میشود ولی اصلا نترسید، این طومار یک وسیله ضروری برای شما محسوب میشود.
سپس به زمانی که باید به درخواستها پاسخ دهید توجه کنید. این کار تمرینی است برای تشخیص درخواست ضروری از غیر ضروری. فرض کنید شما یک هفته خوب کاری داشتید و پاداش هم گرفتید، چرا نباید آخر هفته را به خودتان فرصت تفریح با دوستان بدهید و به آنها نه بگویید؟ این زمان، زمان درستی برای نه گفتن نیست و با نه گفتن در برابر تفریح آخر هفته پربارتان، به شخص خودتان ظلم کردهاید. نه گفتن زمان دارد و هر زمانی بیان کردن آن به سود شما نیست.
در مرحله بعدی الویتها را برای خودتان تعیین کنید و شروع به طبقه بندی درخواستها کنید. اگر قرار است فرزندتان را به گردش علمی ببرید، با درخواست مهمی روبرو هستید تا مثلا همین کار را برای فرزند همسایه یا یکی از دوستانتان انجام دهید. این طبقه بندیها البته گیرهای فراوانی دارد، مثلا آن لحظهای که مادرتان از شما چیزی میخواهد و مدیرتان هم چیز دیگری؛ اینجا باید طبقه بندی را بر اساس زندگی خود بچینید و نمیتوان به یک فرمول ثابت رسید. اگر کارتان با نه گفتن در خطر میافتد، مستقیما به آینده زندگی شما تاثیر خواهد داشت ولی اگر درخواست مدیرتان آنچنان چیز مهمی نیست، میتوان با یک نه خود و خانوادهتان را خوشحال کنید.
محدودیتهای هر درخواست را برای خودتان کاملا تعریف کنید و به اصطلاح یک حد و مرزی برایشان تعیین کنید. با این کار آسانتر میتوانید در برابر نه گفتن یا نگفتن (مساله اینست!) تصمیم گیری کنید. محدودیتها هم میتواند فیزیکی باشد و هم احساسی و یا هر دو مورد را در بر گیرد. درخواستهایی که قرار است شما را از نظر روانی به هم بریزد و یا از نظر فیزیکی درب و داغونتان کند، طبیعتا در محدوده دایره خط قرمز شما جایگاهی نباید داشته باشند.
دیگران را متقاعد کنید که باید خودشان به کارهایشان برسند. این مرحله، مرحله سختی است ولی اگر به این موضوع فکر کنید که با پذیرش یک درخواست، حق ندارید آن را به روش خودتان پیش ببرید و باید پا به پای استانداردها و رفتارهای درخواست کننده پیش بروید، احتمالا بیشتر به متقاعد کردن دیگران روی خوش نشان خواهید داد. شاید باورتان نشود ولی پذیرش بیجای درخواستها به مراتب بیشتر میتواند به دوستیها آسیب بزند تا رد کردن آنها.
یادگیری گفتن نه، شخصیت ما را دگرگون نمیکند اما به ما کمک میکند که با شناختی بهتر از خود روبرو شویم و تواناییهایمان را محک بزنیم و صد البته باعث بهبود قدرت تصمیم گیری ما میشود. به طور حتم نه گفتن حصاری دور شما و اطرافیان به وجود میآورد اما این حصار به منزله طرد شدن و دور شدن نیست بلکه حصار حفظ ایمنی زندگی شماست. بهتر است اول از همه نه گفتن را روی دوستان خود تمرین کنید و یکراست به سراغ خانواده و یا همکاران شغلی نروید، چرا که با قشر دوستان راحتتر هستیم.
یادتان باشد با ایمان آوردن به واژه نه، از حد و حدود خود آگاه شده و نیازها و خواستههای خویشتن را در اولویت قرار میدهید. همنین قدرتهای درونیتان را بهتر میشناسید و شک و تردید از زندگیتان رخت بر خواهد بست. ضمنا یاد میگیرید که تا فکر نکردید پاسخ ندهید.
اگرچه ممکن است با نه گفتن احساسات دیگران را کمی تا قسمتی جریحهدار کنید و خوتان هم شرمنده شوید، اما در نهایت این را به یاد بسپارید که ضرر و زیانی متوجه شما نشده و روال زندگیتان به هم نخورده است. البته شاید شما کسی باشید که انرژی لازم برای انجام هر کار و درخواستی را دارید که در این صورت، میتوانید تمام این نوشته را نادیده بگیرید ولی یادتان باشد که شما با پذیرش برخی درخواستها، عملا راه پیشرفت را برای خود میبندید.
همیشه مراقب حد و حدود خود باشید و به ذهنتان فرصت دهید که بتوانید جوابی درخور و درست در برابر درخواستها ارائه کند. باید بدانید پذیرش درخواست یک شخص، امکان پذیرش درخواست دیگر افراد را از شما میگیرد و بهتر است در این مورد کمی سنجش کنید و بعد تصمیم گیری نمایید. هرگز برای رد درخواستها دنبال دلیل نباشید اما اگر شخص درخواست دهنده اصرار بر دانستن دلیل داشت، او را به بهترین شکل متقاعد کنید نه آنکه طوری حرف بزنید که انگار از سر لجبازی و کینه و… به پاسخ خیر روی آوردهاید.
همانطور که دوست ندارید کسی از شما چیزی را درخواست کند، شما نیز یاد بگیرید که از کسی هر چیزی را نخواهید. میدانید که یک ضرب المثل معروف بینالملی میگوید که شما و هیچ انسان دیگری پیتزا نیست که بتواند همه را راضی نگه دارد، اگر بخواهید با قبول کردن درخواستها به مهر و محبت درخواست دهنده برسید، باید بدانید که در اکثر مواقع این تلاش یک کوشش بیثمر است. اتفاقا اگر یاد بگیرید به افرادی که بیشتر دوستشان دارید نه بگویید، کار خود را در برابر سایرین راحت کرده و چند مرحله را یکجا رد کردهاید!
یادتان باشد، نه گفتن حق طبیعی و مسلم شماست.
بدون نظر