در معنای ادبی و شاعرانه، مفهوم رمانس (romance) احساس رازآلودگی، هیجان و دور از دسترس بودن است، فراری دوست داشتنی از زمینی و مادی بودن زندگی روزمره. اگر این تعریف برای شما قابل قبول باشد، شاید سفر به یک خانه نفرین شده یا جن زده می تواند رمانتیک ترین تجربه در زندگی یک شخص لقب گیرد اما در واقع نمی توان چنین چیزی را بهترین نمونه رمانس در نظر گرفت. برای رمانس معانی و اشارات ضمنی و پنهان متفاوتی وجود دارد: این معنا می تواند در قالب سفر تنها به یک جنگل یا یک راه حل راضی کننده برای گرسنگی مفرط در طول شب یا یک بانجی جامپینگ هیجان انگیز و ماجراجویانه تعریف شود. علیرغم تمامی این ایدئولوژی ها متفاوت در مورد رمانس، بهترین و معمول ترین ایده در مورد آن همواره به هیجان عشق منسوب می شود زیرا حس رمانتیک عشق در طول نسل ها به عنوان دستاورد اصلی و ذاتی زندگی انسانی انگاشته شده است. بدین ترتیب می توان رمانس را مرتبط با داشتن ارتباط با دیگران تعریف کرد؛ خواه یک ارتباط رسمی مانند ازدواج باشد یا یک رابطه شخصی بدون رسمیت که در صورت بهم خوردن آن زندگی شخص می تواند به یکباره از هم بپاشد.
عشق چیزی غیر از نوری نیست که ایده خودشیفتگی را در قالب مهربانی نسبت به یک شریک زندگی انتخاب شده پنهان و عرضه می دارد. ممکن است آفتاب روز تازه ای طلوع کند و ناگهاه به این نتیجه برسید که شریک زندگی یا معشوقتان دیگر آن کسی نیست که دیروز بود یا در ابتدا به نظر می رسید. این تغییر و دگرگونی یک شخصیت نیست بلکه کشفی صرف است که از طریق افزایش اطلاعات در مورد زندگی دیگر اشخاص بدست می آید.فیلم های عاشقانه همواره از بهترین و پرطرفدارترین فیلم های ژانر سینما بوده اند. با این وجود برخی فیلم ها نیز ساخته شده اند که می توان آن ها را فیلم های ضد عشق و عاشقی دانست زیرا این فیلم ها افراد را از وارد شدن به یک رابطه عاشقانه می ترسانند. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با بهترین فیلم هایی که پیامی ضد عاشقانه دارند آشنا کنیم.
۱- دختر گمشده (۲۰۱۴)
هیچ کسی شایسته نیست که زنی مانند ایمی دان در فیلم «دختر گمشده» (Gone Girl) داشته باشد؛ زنی روان پریش با شخصیت و افکار پیچیده و با مشکلاتی در دوران کودکی که برای محافظت از زندگی عاشقانه خود و بی تغییر نگه داشتن حس خودشیفتگی اش دست به کارهای هولناکی می زند. از طریق مشاوره، مراقبت فراوان و عشق می توان شریک زندگی را از مشکلات و ترومای ناشی از رنج های دوران کودکی نجات داد اما مداوای بیماری که شروع به نشان دادن تمایلات روان پریشانه کرده و از ترومای دوران کودکی خود به عنوان بهانه ای برای سوء استفاده ار هر موقعیتی می کند تقریباً غیرممکن خواهد بود. جوامع کنونی ازدواج های به ظاهر شاد کم ندارد اما به ندرت پیش می آید که زن یا شوهری به منظور انتقام از خیانت شریک زندگی اش، برای او دسیسه چینی کرده و او را قاتل جلوه دهد.
ایمی فیلم «دختر گمشده» دقیقاً این کار و حتی فراتر از آن را مرتکب می شود. بعد از اینکه متوجه می شود شوهرش، نیک، با یکی از دانشجویانش به او خیانت می کند، او وانمود به باردار بودن کرده و با یکی از همسایه ها دوست می شود، سپس دفترچه خاطرات دروغینی می نویسد که نیک را مظنون نشان می دهد، یکی از عاشقان قدیمی اش را به قتل می رساند و سپس با یک ادعای بارداری تازه که از طریق به سرقت بردن مایع منی همسرش به شیوه ای مصنوعی ایجاد شده از همسرش باج می گیرد. همچنین در فیلم، ماجرای خیانت نیک از فاصله ای دور و به طور خلاصه نشان می دهد با این قصد که بگوید این عمل نیک یک خیانت کامل و مطلق نبوده و به جای یک عشق واقعی به زنی دیگر، یک رابطه تصادفی و زودگذر بوده است.
در بازگشت نیز رابطه بین ایمی و نیک بدتر می شود که بار دیگر ایده عشق و رومانس همه جانبه را نفی می کند. در سکانس های اولیه فیلم، ساختار فیلم روی تحقیقات در مورد ناپدید شدن ایمی متمرکز می شود و این اشاره ای هجوآمیز به کنجکاوی مردم در مورد به بیراهه رفتن یک ازدواج ظاهراً ایده آل و موفق است. نکته این است که در جوامع کنونی (یا دستکم غربی) هیچ ازدواج ایده آلی وجود ندارد و صرفاً زن و مرد برای داشتن ثبات به ناچار دست از بخشی از خواسته های خود می کشند. این تفاوت یک زوج معمولی با ایمی دان است که انجیل داستان های ضد عشق را بر پرده سینما به نگارش در می آورد.
بیشتر بخوانید: عاشقانه های «گرگ وال استریت»؛ علاقه «لئوناردو دی کاپریو» به زنان مدل زیر ۲۵ سال
۲- چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟ (۱۹۶۶)
یک شب پرحادثه می تواند همه چیز را تغییر دهد. نفرین الکل می تواند عمیق ترین و پنهان ترین رازها را عیان سازد و دروغ ها را لایه لایه فاش کند. در اولین فیلم مایک نیکلاس با عنوان «چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟» (Who’s Afraid of Virginia Woolf؟) که بر اساس نمایشنامه ای به همین نام ساخته شده، رابطه بین مارتا و جورج در طی یک شب همراه با مهمانانشان در بوته آزمایش قرار گرفته و روابط زناشویی مهمانان نیز به شیوه ظریفی با میزبانان مورد مقایسه قرار می گیرد. تلخی موجود در رابطه بین جورج و مارتا بعد از یک شب میگساری خود را نشان می دهد و تنش جنسی آزار دهنده ای بین مارتا و یکی از مهمانان به نام نیک رخ می دهد. در نتیجه رابطه ای خیانت آمیز بین این دو شکل می گیرد و جورج نیز بی صدا شاهد ماجراست.
زندگی و ازدواج ناشاد نیک و هانی نیز عیان می شود و بیننده در می یابد که نیک تنها به خاطر ثروت هانی با او ازدواج کرده است. به نظر می رسد که هر کسی برای مقابله با زندگی زناشویی ناشادشان از یک مکانیزم یکسان استفاده می کنند؛ مارتا به الکل پناه می برد و هانی حماقت را بر می گزیند. این فیلم کابوسی برای هر زوج عاشق است و به بیننده هشدار می دهد که هر رابطه ظاهراً عاشقانه ای می تواند چنین نتیجه ای در پی داشته باشد. در فیلم نیکلاس، ازدواج و ایده عاشقانه مربوط به آن را به مثابه یک سرپوش و حقیقت صادقانه را اعلان جنگ طرفین به یکدیگر می داند.
۳- گرمای بدن (۱۹۸۱)
صادقانه بودن عشق خارج از ادواج همواره مورد اختلاف بوده زیرا اغلب اوقات مشخص می شود که چنین رابطه ای تنها خستگی از یک رابطه تک همسری بوده و نه یک تصمیم عاشقانه. به نحوی می توان جذابیت اولین گناه و ماجراجویی ناشی از آن را مسئله ای دانست که جامعه آن را ممنوعه می داند. در این معنا می توان رمانس را با همان تعریف اولیه در نظر گرفت: هیجانی که همراه با یک فرار دوست داشتنی از زندگی مادی و یکنواخت روزانه می آید. با این وجود مواردی در سینما و حتی زندگی واقعی وجود دارد که ما را از عواقب این بازی ریسکی خطرناک آگاه می سازند. به طور کلی، شرکای چنین رابطه ای در واقع در یک فضای غریبه و مورد بررسی قرار نگرفته برای یکدیگر قرار دارند به همین دلیل انگیزه های آن ها نیز به همین شکل نامشخص و پنهان باقی می مانند.
در طول سالیان دراز زن های افسونگر اما خطرناک به شیوه های مختلف مورد توجه و بررسی قرار گرفته اند اما در فیلم «گرمای بدن» (Body Heat) ساخته لارنس کاسدان، زن افسونگر داستان در سوء استفاده و غارت عاطفی شریکش برای سود شخصی بسیار آگاه عمل می کند. هیچ نشانه ای از عشق و رمانس واقعی در متی واکر دیده نمی شود. او به طور کامل فریبندگی خود را به عنوان سرمایه و ابزاری برای تبدیل کردن شخصیت ند به قربانی خود مورد استفاده قرار می دهد. او ند را جادو کرده تا نقشه فرار او همراه با ثروت همسرش را طراحی و عملی کند و در نهایت نه تنها از لحاظ عاطفی او را ترک کرده بلکه برای رسیدن به هدفش هیچ ابایی از کشتن این عاشق دل خسته فریب خورده نیز ندارد. «گرمای بدن» از آن دسته فیلم هایی است که هر بیننده ای را از ورود به یک رابطه عاشقانه می ترساند.
بیشتر بخوانید: عاشقانههای تلخ: ۱۰ فیلم دردناک و ویرانگری که شما را از درون تکان خواهند داد [قسمت دوم]
۴- دور برگردان (۱۹۹۷)
گاهی اوقات وارد یک رابطه عاشقانه می شوید و همه چیز از ابتدا به سمت دره پیش می رود، درست مانند اینکه در وسط یک بیابان گرفتار شده اید و هیچ راه فراری از این گرمای سوزان بی محابا ندارید. الیور استون در یکی از معدود فیلم های خود خارج از ژانر درام های سیاسی و در فیلم «دور برگردان» (U-Turn) شانس خود را در ژانر نئو نوآر ضد عشق امتحان می کند. شخصیت بابی با بازی شان پن یک قاتل مزد بگیر است که به خاطر بدهی خود در حال فرار از یک گانگستر خطرناک است و در میانه راه در یک شهر کوچک با یک زوج نامتعارف روبرو می شود. آن ها به کشتن شریک زندگی خود تمایل داشته و هر کدام جداگانه او را برای کشتن دیگری استخدام می کنند. نیک عاشق گریس (زن ماجرا که ابتدا او را استخدام کرده) می شود در یک دور برگردان همسر او را به قتل می رساند. این دو با دارایی های مرد مقتول و برای شروع یک زندگی جدید فرار می کنند و یک کلانتر که او نیز از عاشقان قدیمی زن بوده را در راه می کشند.
وقتی که بابی مشغول از بین بردن جسد کلانتر است، گریس او را از روی یک پرتگاه به پایین هل می دهد تا با تمام پول ها فرار کند و بدین ترتیب بابی مجبور می شود عشقش را نیز به قتل برساند، عشقی که در واقع یک جانبه بوده است. بابی نیز خود روز بعد در اثر گرمای شدید بیابان جان می دهد. این فیلم نیز بار دیگر ویژگی های خیانت آمیز و افسونگرانه شخصیت داستانی زنان ماجرا را یادآور می شود. در طول داستان تنها دو شخصیت مرد دیده می شوند که تنها به منافع شخصی خود فکر می کنند و بقیه شخصیت های مردی که در داستان با آن ها آشنا می شویم از این قاعده مستثنی و مبرا هستند. گریس زن افسونگر و خطرناکی است که تنها به ثروت شوهرش می اندیشد و برای دست یابی به آن وانمود می کند که عاشق بابی است. بدین ترتیب با تماشای این فیلم رفتن مخاطب به سمت عشق و عاشقی سخت می شود.
۵- آنومالیزا (۲۰۱۵)
ترس و وحشت ذاتی مانعی بزرگ بر سر راه عشق است، ایده ای که روزهای بی هدف انسان را به معنای ادعایی اش می رساند. رمانس محصول فرعی یک فانتزی غیرمعمول است، یک نوع دیوانگی که عامه مردم آن را پذیرفته و باور کرده اند. چارلی کافمن از آن دسته فیملسازان نابغه ای است که دوست دارد فیلم هایش را به شیوه هایی متفاوت از دیگر فیلمسازان طراحی کرده و بسازد. در فیلم «آنومالیزا» (Anomalisa)، شخصیت اصلی داستان با نام مایکل یک کارشناس خدمات پس از فروش است که علاقه ای به گفتمان های روشنفکری ندارد اما با نیرویی که درکی از آن ندارد به ورطه کسالت و درماندگی کشیده می شود. او در روابط خود با دیگران مشکل دارد و به دلیل دیدگاه هایش همه نیز در مقابل برای او افرادی خسته کننده و بیروح هستند و هیچ چیز او را سر ذوق و شوق نمی آورد تا اینکه صدای زنی به نام لیزا را می شنود و فکر می کند که لیزا یک راه حل عاشقانه برای مشکل اوست و در نهایت به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
همه چیز خوب پیش می رود و لیزا نیز خواستگاری او را می پذیرد اما هر چه پیش می رود مایکل به این نتیجه می رسد که لیزا نیز تفاوتی با دیگران ندارد و آنطور که فکر می کرده الهه بهشت نیست. همه افراد تصور و برداشت خاص خود را از رمانس دارند که با توجه به نیازها و انتظاراتشان تعریف می شود و وقتی که این انتظارات برآورده نمی شوند و هماهنگی دیده نمی شود، رابطه ای که در ابتدا قوی و درست به نظر می رسید رنگ می بازد. به دلیل ابتلا به سندروم فرگولی (Fregoli syndrome) -سندروم فرگولی یا توهم دوگانگی یک اختلال ذهنی و روانی است که در آن فرد به یک اعتقاد توهمی باور دارد که افراد مختلف در حقیقت یک فرد هستند که تغییر چهره داده اند – این احساس شکست و اشتباه خیلی زود در شخصیت مایکل رخ می دهد اما در زندگی روزمره واقعی نیز چنین احساسی برای بسیاری دیگر رخ می دهد، البته با سرعتی بسیار کمتر.
قسمت دوم این مطلب را در این لینک مطالعه نمایید.
بیشتر بخوانید: غمانگیزترین فیلمهای عاشقانه تاریخ سینما با پایانهایی که دلتان را به درد خواهند آورد [قسمت اول]
متنفرم از زمانی که هر موضوع رو به دو قسمت تقسیم میکنید
قسمت اول
قسمت دوم
. . .
دوست عزیز به دلیل حجم بالای چنین مطلب هایی ناچاریم که مطالب را به دو بخش تقسیم کنیم که مطالعه اون از حوصله خواننده خارج نباشه.
عزیز دلم قربونت برم.مطالبی که نیاز به رتبه بندی و شماره گذاری دارن همه مطالعه میکنن.صحبت شما وقتی صحیح هست که متن یک تکه و جنبه مقاله داشته باشه. من وقتی موارد رو میخونم یعنی پیگیر تک تک موارد هستم نه اینکه ببینم از ده تا پنج تاش هست پنج تای دیگه ش رو باید یک سری دیگه بخونم.