علاقه به فیلم عاشقانه باعث شده که سینما برخی از ماندگارترین و باشکوه ترین فیلم هایش را بسازد؛ فیلم هایی مانند Casablanca و Brief Encounter که جذابیت خاصی در هسته مرکزی داستان خود دارند. فیلم های عاشقانه ای مانند Gone With the Wind و Doctor Zhivago سبقه ای باشکوه و حماسی به یک داستان عاشقانه بخشیدند و وودی آلن و در ادامه راب راینر با فیلم های خود ژانر عاشقانه و کمدی را به زیبایی در هم ترکیب کردند. به طور کلی می توان گفت که بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ سینما مربوط به یک دهه یا چند دهه خاص نبوده و این موضوع نشان دهنده این موضوع است که فیلم عاشقانه هیچگاه از فهرست ژانرهای محبوب سینماروها خارج نشده است. بدین بهانه در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ فیلم عاشقانه برتر تاریخ سینما آشنا کنیم که باید قبل از مرگ تماشا کنید.
۱۰- Jules et Jim
فیلم عاشقانه Jules et Jim بزرگ ترین موفق باکس آفیس موج نو سینمای فرانسه به شمار می آید. وقتی این فیلم در ژانویه ۱۹۶۲ به سینماها آمد نزدیک به سه ماه همچنان در حال اکران بوده و در سراسر جهان با استقبال سینماروها مواجه گردید. در ایالات متحده بود که رابرت بنتون و دیوید نیومن پس از تماشای این فیلم، سناریویی را نوشتند که بعدها به ساخت فیلم Bonnie and Clyde منجر شد. اگر چه داستان فیلم Jules et Jim در دوران جنگ جهانی اول رخ می دهد، اما رویکرد جنسی فیلم نماد سینمای دهه ۶۰ بود که در آن دو مرد متفاوت شیفته زنی به نام کاترین (جین موریو) می شوند: جولز که یکی آلمانی است و نقش او را اسکار ورنر بازی می کند و جیم مردی فرانسوی که هنری سر نقش آن را بر عهده دارد.
رویکرد این دو نسبت به زن محبوبشان را باید ادای احترامی به موریو و دیدگاه فرانسوا تروفو مبنی بر اینکه زنان قدرتی جادویی دارند دانست. این فیلم اولین شکل دراماتیک از اصول فمینیستی و همچنین تصویری از شخصیت دوقطبی است که به سوی خودنابودی می رود. موریو در آن زمان در اوج شهرت و اعتبار خود قرار داشت، که جذابیت جنسی جوانی و زیرکی یک جادوگر بیرحم را همزمان در خود می دید. Jules et Jim را در کنار دنباله کمتر شناخته شده اش، Two English Girls، را می توان بهترین آثار فرانسوا تروفو دانست.
۹- A Room With a View
همکاری هایی که در این فیلم صورت گرفت چنان متفاوت و ممتاز بود که نام افراد دخیل در آن نماد یک ژانر است. فیلم عاشقانه A Room With a View که اولین تجربه کارگردانی جیمز آیوری و تهیه کنندگی اسماعیل مرچنت و استودیو EM Forster adaptations بود پیش از آن فیلمبرداری شد که عبارت آیوری-مرچنت به یک ترکیب آشنا تبدیل شود. این فیلم به شدت تازه و جذاب اگر چه به شکلی جذاب عاشقانه جلوه می کند اما همزمان دیدگاهی تند نسبت به جامعه دارد و می توان آن را حمله ای همه جانبه به روح بیننده دانست.
داستان فیلم در فلورانس می گذرد و رویارویی لوسی هانی چرچ (هلنا بونهام کارتر) همراه با خواهرزاده مبادی آدابش شارلوت (مگی اسمیت) با امرسون لاقید (دنهولم الیوت) و پسر متوهمش جرج (جولین سندز) را به تصویر می کشد. از طریق یک سری رویارویی های فیزیکی خونین و زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی، میل لوسی به آزادی عاطفی به نقطه جوش می رسد. سکانس پایانی فیلم در یک اتاق زیبا رخ می دهد با نمایی از شهر فلورانس و صدای ناقوس های شهر که حال و هوای عاشقانه تاثیرگذاری دارد.
۸- Eternal Sunshine of the Spotless Mind
پسری با یک دختر آشنا می شود و شیفته یکدیگر می شوند. دختر از پسر خسته می شود و تمام خاطرات مربوط به او را در یک آزمایش تازه از ذهن خود پاک می کند. پسر نیز از ماجرا مطلع شده و همین کار را انجام می دهد. Eternal Sunshine of the Spotless Mind یک فیلم عاشقانه به سبک چارلی کافمن است که عنوان خود را از شعری نوشته الکساندر پوپ در سال ۱۷۱۷ می گیرد و به جنبه ای از عشق می پردازد که معمولاً در سینما نادیده گرفته می شود: درگیری هایی روزمره، خستگی از رابطه و عادت های آزار دهندهای که این زوج را از هم دور ساخته و به درماندگی می رساند که در نهایت به جدایی ختم می شود. در واقع در این فیلم نسخه ای متفاوت از عشق می بینیم که کمتر دیده بودیم. همانطور که می توان از نویسنده فیلم های Being John Malkovich و Adaptation انتظار داشت، در فیلم عاشقانه Eternal Sunshine of the Spotless Mind شاهد یک داستان عاشقانه شکست خورده که به شکل مستقیم و بدون پیچیدگی روایت می شود نیستیم.
جوئل بریش با بازی متفاوت جیم کری یک شخصیت منزوی و خاکستری است در حالی که کلمنتاین کروژینسکی با بازی بی نقص کیت وینسلت یک زن بی باک و دارای روح آزاد است که خیلی راحت موهایش را آبی رنگ می کند. وقتی در سکانس ابتدایی فیلم این دو در قطاری در مسیر لانگ آیلند در فصل زمستان دیدار می کنند انگار که برای اولین بار با هم آشنا می شوند در صورتی که اینطور نیست. تنها چیزی که این دو را در نگاه اول به هم متمایل می کند این است که این دو تا همین اواخر عاشق یکدیگر بودند. علیرغم تمام بدبینی های فیلم، کافمن در دومین همکاری خود با مایکل گوندری همچنان عشق را باارزش ترین چیز در جهان می داند.
۷- Hannah and Her Sisters
عنوان چخوفی فیلم ممکن است وودی آلن را در یک جایگاه متظاهرانه قرار دهد اما فیلم Hannah and Her Sisters خیلی سریع به رکورد فروش ۴۰ میلیون دلاری رسیده و به موفق ترین فیلم آلن از لحاظ فروش در باکس آفیس تبدیل شد. این فیلم در واقع روایت بهم پیوسته داستان سه خواهر اهل منهتن است: هانا زنی مهربان و نیک سرشت (میا فارو) که با الیوت پرسروصدا (مایکل کین) ازدواج کرده است، مردی که مشخص می شود شیفته خواهر همسرش لی (باربارا هرشی) است. در شرایطی که رابطه بین این دو شکل می گیرد، رابطه لی با فردریک (مکس فون سیدو) که یک هنرمند آزار دیده است دچار مشکل می شود و با ورود شوهر سابق هانا، میکی (وودی آلن)، که با خواهر دیگر هانا، هالی (دیان ویست)، وارد رابطه می شود این داستان پیچیده از قبل نیز بغرنج تر پیش می رود.
نقطه جذابی که باعث موفقیت فیلم عاشقانه Hannah and Her Sisters شد توازن بین کمدی و درام و جنبه آبکی و قابل درک رابطه بین الیوت و لی است. فیلم آلن ساختاری رمان گونه دارد و هر بخش از آن به یک روایت یا شخصیت متفاوت تمایل دارد. بازی های بازیگران نیز بسیار جذاب بود، به ویژه بازی مایکل کین که جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را در پی داشت و البته میا فارو که آن زمان علاوه بر همکار همیشگی آلن در فیلم هایش، همسر واقعی وی نیز بود. وودی آلن که کارگردانی بسیار کمالگرا محسوب می شود اما از نتیجه کار راضی نبوده و پایان نسبتاً خوش داستان را چندان رضایت بخش نمی داند.
۶- The Apartment
بیلی وایلدر که به تازگی از ساخت فیلم موفق Some Like It Hot فارغ شده بود، همراه با یال دایاموند و بازیگر محبوبشان، جک لمون، دست به ساخت فیلم The Apartment زد و اینگونه بود که دو کمدی بسیار بی نقص شکل گرفت. ایده ساخت این فیلم برای سال ها در دفترچه یادداشت وایلدر انتظار ساخته شدن را می کشید، از همان زمانی که وی فیلم عاشقانه و فراموش نشدنی Brief Encounter را دیده و در دفترچه یادداشت خود نوشته بود: «فیلمی در مورد مردی که روی تختخواب گرمی می رود که از دو عاشق به جای مانده است». سی سی «باد» باکستر (جک لمون) شخصیت درمانده و ساده داستان است که در محل کارش به سرعت در حال پیشرفت بوده و به طور مرتب ترفیع می گیرد. اما راز این موفقیت این است که وی آپارتمانش را به مدیران شرکت اجاره می دهد تا به عشق بازی های پنهانشان بپردازند.
روایت سستی به نظر می رسد اما وایلدر چنان داستان را با ظرافت پیش می برد که فضای ناخوشایند داستان در ابتدای فیلم نادیده گرفته می شود. زمانی همه چیز تغییر پیدا می کند که باکستر در می یابد زنی که دوست دارد، فران کوبلیک (شرلی مک لین)، قبلاً همراه با یکی از روسایش به آپارتمان او رفته است و شیوه اطلاع او از این راز اوج مهارت وایلدر و نویسنده اش را نشان می دهد زیرا یک آینه شکسته بسیار کوچک برای شکستن دل باکستر کافی است. ریتم فیلم بسیار پویا، منعطف و دقیق است اما باید بدانید که وایلدر این فیلم را تنها در ۵۰ روز فیلمبرداری و در یک هفته تدوین کرده است. فیلم عاشقانه The Apartment برنده ۵ جایزه اسکار، از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه شد.
۵- In the Mood for Love
وونگ کار-وای هنگام فیلمبرداری یک فیلم به هیچ عنوان عجله نمی کند، بدون سناریوهای متداول پیش می رود و صبر می کند تا ببیند شرایط و حال و هوا او را به کدام سو می برد و بازیگرانش به ندرت تصوری از تصویر بزرگتر ماجرا دارند. داستان فیلم In the Mood for Love ظاهراً در مورد رابطه سوزناک بین دو همسایه (تونی لونگ و مگی چونگ) است که از رابطه همسرانشان با یکدیگر مطلعند و رفته رفته شیفته یکدیگر می شوند. فضای پررنگ داستان با نوستالژی متوازن شده و با احساسات غنی می شود. به همان اندازه که این فیلم داستان شکوفا شدن عشق در عین پس زدگی است، می توان آن را شاهدی بر شیدایی روزافزون کارگردان نسبت به سینما نیز دانست.
کریستوفر دویل فیلمبردار همیشگی وونگ کار-وای رویارویی های اولیه دو شخصیت اصلی داستان را از پشت لامپ ها و کابینت ها تماشاگر می شود یا از زیر تختخواب، به نحوی که اگر با آثار قبلی این فیلمبردار آشنایی نداشته باشید با خود خواهید گفت که شاید کارگردان یک کارآگاه خصوصی را برای این کار استخدام کرده است. فیلم In the Mood for Love یک داستان عاشقانه متفاوت بوده و از آن به عنوان بهترین اثر سینمایی کارگردان یاد می شود. سکانس پایانی ویرانگر فیلم باعث می شود که این فیلم نسخه فیلم Brief Encounter در قرن بیست و یکم باشد.
۴- Breathless (A Bout de Souffle)
در سال ۱۹۴۶، هامفری بوگارت در فیلم The Big Sleep و در کنار همسرش، لورن باکال، که دختری زیبا و آماده ازدواج بود نقش بوگی را بازی کرد. شاید رویای هالیوود هیچگاه شهودی پاک تر و دیوانه وارتر از رابطه این دو نداشت اما ۱۵ سال بعد بوگارت مرده بود و بدتر اینکه هالیوود وی وارد سال های عزاداری شده بود. اما ژان لوک گدار از راه رسید و در حالی که نیمی عاشق آن افسانه قدیمی و نیمی متنفر از آن بود، ژان پل بلموندو را در قالب بوگی معرفی کرد. Breathless اولین فیلم بزرگ گدار محسوب می شود و اولین تصویرسازی او از اینکه چگونه خرقه رویای هالیوودی را وارونه کرد. علاوه بر حس عشق- تنفر گدار نسبت به هالیوود مانند یک تصویر روی دیوار، این فیلم سیگنالی بود مبنی بر اینکه می توان به سرعت و کم هزینه ای فرستادن یک ایمیل، فیلم ساخت.
این فیلم از روی یک طرح ساده چهار صفحه ای و با هزینه ای ۴۸,۰۰۰ دلاری ساخته شد، در حالی که یک چهارم این مبلغ دستمزد جین سیبرگ بود، بازیگری که در هالیوود شکست خورده بود اما با این فیلم به شهرتی دوباره در پاریس دهه ۱۹۶۰ دست یافت. او در فیلم نقش پاتریشیا را بازی می کند که در خیابان روزنامه نیویورک هرالد تریبیون می فروشد و بلموندو نیز نقش مایکل را بر عهده دارد، یک احمق ذاتی که بعد از کشتن یک پلیس در حال فرار است. در فیلم عاشقانه Breathless ، گدار برخلاف خواست مخاطب پیش رفته و شخصیت اصلی اش را منزجر کننده نشان می دهد و نتیجه کار فیلمی ماندگار در تاریخ موج نو سینمای فرانسه است.
۳- Before Sunrise/Before Sunset/Before Midnight
مردی آمریکایی و زنی فرانسوی در اوایل دهه سوم زندگی خود در قطاری با هم آشنا می شوند. در وین عشقی بین آن ها شکل می گیرد و به مدت ۱۴ ساعت مشق عشق می کنند. اما زمان برای سلین (جولی دلپی) و جسی (ایتان هاک) بسیار کوتاه است و خیلی زود خورشید طلوع می کند. با فرا رسیدن صبح، سلین و جسی به هم قول می دهند که شش ماه دیگر در وین بار دیگر با هم دیدار کنند اما در دوره پیش از ظهور فیسبوک، این نقشه آن ها بسیار شکننده جلوه می کند. این داستان فیلم عاشقانه Before Sunrise است و در دنباله آن با نام Before Sunset، می بینیم که جسی نویسنده ای است که مغرور از موفقیت رمان خود در مورد یک رابطه عاشقانه یک شبه، در پاریس با سلین مواجه می شود.
آن ها بار دیگر به گشت و گذار در شهر می پردازند اما همه چیز تغییر کرده است و این دو ناموفق در رویاهای جوانی خود اکنون باید به ناامیدی ها و پشیمانی هایشان اعتراف کنند. این بار فرصت آن ها حتی کمتر نیز هست و آن ها حدود ۸۰ دقیقه برای با هم بودن وقت دارند زیرا جسی باید به آمریکا و نزد همسر و فرزندش بازگردد. از درون این سناریو مالیخولیایی، تصویری صادقانه اما دوست داشتنی از بدشکلی عشق بیرون می آید که یکی از آزار دهنده ترین و هوشمدانه ترین پایان بندی های تاریخ سینما را دارد. و یک دهه بعد نوبت به فیلم Before Midnight می رسد که در آن این دو شخصیت در پاریس با هم زندگی می کنند با همان نگرانی های همیشگی اما به شکلی جادویی دیگر ناراضی نیستند و پایانی خوش شکل می گیرد.
۲- Casablanca
نکته ویرانگر در مورد اکثر فیلم های عاشقانه دوران جنگ این است که تصویر باید به احساسات زوج هایی بپردازد که جنگ آن ها را از هم جدا ساخته است. موضوع این نیست که آیا زن و مرد زنده می مانند بلکه این است که آیا عشق و علاقه می تواند بر وسوسه های زندگی جدا از هم غلبه کند یا خیر. در فیلم Casablanca فرض می کنیم که ریک (هامفری بوگارت) و ایزلا (اینگرید برگمن) عاشقانه های خود در پاریس را داشته اند اما در دیدار مجددشان در شمال آفریقا دیگر خبری از عشق بازی نیست. تنها چیزی که اینجا مطرح می شود این است که سه گانه ریک-ایزلا-ویکتور باید در نهایت تصمیم بگیرند که تنها دو نفرشان به زندگی دلخواهشان ادامه دهند. و اکنون می دانیم که تصمیم ریک چیست هر چند این موضوع ما را کمی از ایزلا متنفر می سازد.
اما جنگ دلیل اصلی جدایی این دو است زیرا ریک به عنوان تعهد خود به جنگ در مقابل فاشیسم، ایزلا را ترک کرده است. Casablanca به عنوان یک فیلم عاشقانه ماندگار شد زیرا در دنیای واقعی به ندرت رخ می دهد. این فیلم برنده جایزه اسکار بهترین فیلم شد و به نظر می رسید که در مسیر تاریخ واقعی پیش می رفت زیرا این فیلم مدت کوتاهی پس از اشغال کازابلانکا توسط متفقین اشعال شد. در طول دوران جنگ جهانی دوم طلاق و خیانت به شدت افزایش یافت اما Casablanca به همه یادآور شد که شرافت همچنان وجود دارد.
۱- Brief Encounter
بسیاری از منتقدان و صاحبنظران سینما Brief Encounter را بهترین فیلم عاشقانه تاریخ سینما می دانند. اما برای کسانی که روزگار رونق سفر با قطار و کافه های تمیز ایستگاه های راه آهن را به یاد دارند، این فیلم یادآور دوران سخت و پرهیاهوی طبقه میانی جامعه است. فیلم دیوید لین و نوئل کاوارد را باید مدلی برای احساسات سرکوب شده یک ایده آل انگلیسی دانست. اگر چه فیلم ها را معمولاً به کارگردانانشان نسبت می دهند اما Brief Encounter را باید اثر کاوارد دانست تا لین زیرا وی سناریو این فیلم را از روی نمایشنامه ای که خود نوشته بود تهیه کرد. در این فیلم عاشقانه فراموش نشدنی، سلیا جانسون نقش لارا را بازی می کند، زن متاهلی که عاشق الک می شود، پزشک متاهل ایده آلی که لارا را با تمام علاقه اش به خانواده به سوی خود جلب می کند. این فیلم در دورانی ساخته شد که فداکاری برای ازدواج از لحاظ اخلاقی بسیار قابل درک بود، برخلاف چیزی که در روزگار و سینمای کنونی شاهد آن هستیم.
اگر چه لارا و الک شخصیت های اصلی فیلم هستند اما دیوید لین مانند همیشه شخصیت های فراموش نشدنی دیگری را به ما معرفی می کند. نکته جالب فیلم این است که دو شخصیت «خیانتکار» داستان، شرور و شهوتران به تصویر کشیده نمی شوند. احساسات آن ها واقعی و برایشان مهم است در حالی که سعی دارند با سردرگمی های خود کنار بیایند. این دو اگر چه تا پیش از آشنایی فکر می کردند از زندگی خود راضی هستند اما اگر راضی بودند چرا دنبال چیزهای دست نیافته در یکدیگر می گردند؟ این سوالی شجاعانه است که فیلم به آن می پردازد. با Brief Encounter، که اولین نامزدی اسکار را برای لین در پی داشت، نشانگر استعداد او در کارگردانی بود که این فیلمساز افسانه ای را به سمت ساخت فیلم های حماسی سوق داد. فیلم Brief Encounter را باید فیلمی شجاعانه، صادقانه و به شدت رمانتیک دانست.
بیشتر بخوانید: ۱۰ فیلم عاشقانه تاثیرگذاری که تماشای آنها در دوران عشق و عاشقی توصیه میشود
بدون نظر