تقاضا برای استفاده از خدمات روان درمانی هر ساله بیشتر می شود. متأسفانه همه ی افراد شانس این را ندارند که والدینی شبیه به شخصیت های قصه هایی داشته باشند که درباره ی یک خانواده ی شاد و خوشبخت هستند. گاهی پدر و مادرها فرزندان خود را به باد انتقاد و تمسخر می گیرند، به آن ها بی اعتنایی می کنند یا آن ها را با خواهر و برادرهایشان مقایسه می کنند.
بسیاری از جملاتی که از دیگران می شنویم در حقیقت نشان دهنده ی کودکی سخت آن ها هستند. در ادامه با این جملات آشنا خواهیم شد.
(۱)
فرزندانی که در یک محیط سمی رشد کردند، اغلب مراقبت از خود را از یاد می برند. چون همیشه منافع خانواده در اولویت قرار داشته. به همین دلیل است که کارهای ساده ی همکاران شان مثل گرفتن مرخصی استعلاجی در هنگام بیماری می تواند به چشم آن ها امری غیر عادی بیاید.
(۲)
والدین بیشحمایتگر دوست دارند فرزندان شان را به طور کامل تحت کنترل داشته باشند و هیچ اختیار و آزادی ای به آن ها ندهند. برای آن ها مهم نیست که فرزندشان دیگر بزرگ شده است. به علاوه، این میل به کنترل را اغلب در پشت نقاب نگرانی و خیرخواهی پنهان می کنند.
چنین والدینی دائماً به فرزند خود می گویند: «این کار به خیر و صلاحت است!» و «از علاقه ی زیاد این کار را انجام می دهم.» اما به گفته ی روانشناسان معنی این جمله ها در واقع این است که: «من آنقدر نگران از دست دادن کنترلم بر تو هستم که حاضرم به خاطرش ناراحتت کنم.»
(۳)
بعضی والدین فرزندان شان را با خودشان مقایسه می کنند اما این عادت سمی باعث می شود فرزندشان ها دستاوردهای خود را دست کم بگیرد یا جذابیتی در خودش نبیند. مثلاً ممکن است مادری با مقایسه کردن ظاهر فرزندانش با ظاهر خود، چنین تأثیری روی آن ها بگذارد.
(۴)
فرزندانی که دائماً به آن ها یاد داده شده که والدین خود را به هر قیمتی راضی و خوشنود کنند، تعیین مرزبندی های شخصی برای آن ها دشوار است. به علاوه، آن ها اغلب والدین شان را «بهترین دوست» خود عنوان می کنند و حتی با آن ها مثل یک بچه ی کوچک رفتار می کنند. مشکل اینجا است که در همان حال، خانواده ی خودشان از اهمیت و جایگاه پایین برایشان برخوردار است.
(۵)
کسانی که کودکی سختی داشتند اغلب از اعتماد به نفس پایینی برخوردارند و خودشان را مقصر همه چیز می دانند. آن ها حتی بابت اشتباهاتی که از دیگران سر زده هم عذرخواهی می کنند. و همه ی این ها به خاطر آن است که در کودکی به طور مرتب به خاطر هر چیزی مورد سرزنش قرار گرفتند، از نمره ی کمی که در امتحان مدرسه گرفتند تا بدخلقی مادرشان.
(۶)
بیشتر فرزندانی که والدینی سمی دارند بدون پیدا کردن درک درستی از عشق بزرگ می شوند. از نظر آن ها عشق یعنی باید دائماً خود و خواسته هایشان را فدا کنند.
(۷)
فرزندانی که هر نوآوری آن ها با سرزنش والدین شان رو به رو شده، در بزرگسالی در «این دنیای ترسناک و مملوء از رنج و مشکلات» احساس درماندگی می کنند. مستقل شدن از والدین برای آن ها کار دشواری است. این حالت حتی می تواند زمانی رخ دهد که فرزند در خانه ای جدا از والدین خود زندگی می کند.
(۸)
فرزندان بیشتر اوقات همان نگاه و طرز فکر والدین شان را نسبت به بدن، سن و وزن شان پیدا می کنند. مثلاً اگر مادری خود را به خاطر اضافه وزنش سرزنش می کرده و مطمئن بوده که با لاغر شدن همه ی مشکلات زندگی اش هم حل می شود، دختر او هم این باور را پیدا می کند که آدم ها تنها کسانی را دوست دارند که از جذابیت ظاهری برخوردارند.
(۹)
بعضی خانواده ها یک رقابت واقعی میان فرزندان خود به راه می اندارند تا آن ها وادار به مبارزه بر سر عشق والدین شان کنند. در همان حال، یکی از فرزندان برنده ی این مبارزه و دیگری بازنده اعلام می شود. در نتیجه ی این روش، فرزندان در دوران بزرگسالی نمی توانند رابطه ی دوستانه ای با یکدیگر داشته باشند. خوبی های «فرزند بازنده» همیشه بی ارزش شمرده می شود و آن ها حتی متوجه نمی شوند که مجبور به ادامه ی این بازی نیستند و می توانند به راحتی از آن خارج شوند.
(۱۰)
فرزندانی که در یک خانواده ی سمی رشد کردند می توانند دچار کمبود اعتماد به نفس باشند و وابستگی رنج آوری به دیگران، والدین، همسر یا فرزندان خود پیدا کنند. آن ها نمی توانند زندگی خود را بدون این افراد تصور کنند. به هم خوردن رابطه یا حتی خواست یکی از اعضای خانواده برای رفتن به شهری دیگر و شروع یک زندگی جداگانه، برای آن ها تبدیل به یک تراژدی غیر قابل تحمل می شود و آن را خیانتی به خود می دانند.
(۱۱)
اشتباه کردن جزء اجتناب ناپذیر مسیر رشد هر بچه ای است. اما مشکل اینجا است که در یک خانواده ی سمی با هر اشتباهی که از بچه ها سر می زند انگار که دنیا به پایان رسیده چون یک بچه ی بی عیب و نقص اینگونه رفتار نمی کند. در نتیجه، فرزند آن ها در دوران بزرگسالی هم برای اشتباهی که مرتکب شود خود را سرزنش می کند.
(۱۲)
به نظر می آید که چیز خاصی درمورد شوخی های پدر و مادرها وجود ندارد. اما تنها به این شرط که آن تمسخر کردن ها مرتب تکرار نشوند و اعتماد به نفس فرزندان شان را نابود نکنند. بعضی والدین دست از «سوژه کردن» فرزندان بزرگسال خود به شکلی به ظاهر مهربانانه، تمسخر وزن، ظاهر یا وضعیت خانوادگی آن ها برنمی دارند. وقتی هم که با واکنش منفی فرزندشان مواجه می شوند، معمولاً جا می خورند و در جواب می گویند: «سخت نگیر! از روی علاقه این حرف ها را می زنیم.»
(۱۳)
فرزند یک خانواده ی سمی اغلب نقش ناجی را برعهده می گیرد و شروع به کمک کردن به دیگران می کند، حتی وقت هایی که از او کمکی خواسته نشده. علتش آن است که این فرد از سن کم مجبور بوده مسئولیت همه ی کارها را برعهده بگیرد.
عه چقد من اینجا بود
من همه این وضعیتها رو دارم اما علتهایی که براش نوشته شده اشتباه بود برام خونواده م هیچ تمسخر و بدرفتاری باهام نداشتن و هیچ مسئولیتی هم به دوش نکشیدم ولی همه این خصوصیاتو دارم
ممکنه به خاطر تایپ شخصیتی که داری باشه
تست mbti رو بده بهتر متوجه منظورم میشی