والدینی که صاحب فرزند پسر هستند زودتر پیر می شوند!

منتغیعه

جالبه که هنوز هم دارن در مورد اینکه تو خانواده به دختر ها ظلم میشه و دختر از پسر بهتره کار میکنن تا تعادل به وجود بیارن ! در حالی ک این کار ها تو طولانی مدت باعث دست‌کم گرفتن پسر ها تو خانواده شده ! فک کنم الان بهتره واسه پسر ها کاری کنید!

وقتی یک زن میخواد یه مطلب بنویسه.

والدین دخترا رو به خاطر این که خیلی ناز میکنن و خوشگلن دوستشون دارن و باهاشون کیف میکنن و به ما محل نمیذارن و این اصلا درست نیست

پسر ، پسر ، قند و عسل!!!

من هم پسر دارم هم دختر هر دوتاشون دوست داشتنین

بچه هم دخترش خوبه هم پسر هردوشون توی زندگی پشت آدمن نمیشه بخاطر برابری جنسیتی پسرا رو زمین زد یا دخترا رو دست کم گرفت با این کارا آدم ب جایی نمیرسه والدین هم عاشق دختراشونن هم پسرا من خودم دخترم و فکر میکردم که وقتی بچه بودم پدر و مادرم برادرمو بیشتر از من دوس دارن درصورتی که هر روز قربون صدقه من میرفتن😐 بچه هم دخترش خوبه هم پسر

من نمیخوام جنسیتی حرف بزنم ولی چون آموزگار پسر ها و دختر ها بودم میگم که تعامل و ارتباط با پسر ها سخت تره و واقعا آدم بیشتر فرسوده میشه حتی تو آموزش پرورش به کسانی که مدارس پسرونه میرن امتیاز داده میشه

جمله بندی غلط نزاشت بفهمم جواب این تحقیق چی شد خخخ

این کارا بی فایده هست. همونطور که به خاطر نگاه جنسیتی ما پسرا باید بعضی چیزارو تحمل کنیم دخترا هم باید بعضی چیزارو تحمل کنن.

اینا مرخرفاته. چند سال پیش یه مشت به اصطلاح دانشمند مدعی شده بودند که جنس مرد ها و کروموزوم آنها طی میلیارد ها سال ناپدید میشه. بعداً خلاف این ثابت شد.

نمیدونم واقعا ولی قطعا قرار نیس همه پسرا اینطور باشن ولی بابای من دوتا پسر داره و تا الان با کارایی که پسراش کردن توی سن ۴۵سالگی خیلی شکسته شده چرا چون تا الان رنجش دادن برعکس منو و خواهرام و اینکه دخترا دلسوز و مهربون ترن و ب حال پدر و مادرش فکر می‌کنن تا برادرای من که مهم نیست حال مادر و پدرم براشون که اگه مهم بود فلان کارو نمی‌کردم بخاطر مادر و پدرشون

اتفاقا از دختر ها توقعی ندارند ما را ازمون توقع کشور داری و جنگ دارند برای همین زود پیر می شویم ولی کسی از زن توقعات بیجا نداره بار مسئولیت که گردن ماست رو هر زنی بزاری ده بار زایمان میکنه شماها یک دونه دغدغه های ما را ندارید یک دونه از دغدغه های ما را ندارید اینو به شخصه گفتم از هفده سالگی داشتم مننج می‌کردم کار های خانواده و بیرون خودم و مسئولیت های سنگین بهم محول می‌شده

دیروز با یکی از دوستان پدرم خانوادگی رفتیم بیرون یک پسر داشنتد که دیوانمون کرد. به زور داشتیم تحملش میکردیم فقط گریه میکرد و زور میگفت مامان و باباش را میزد و با عصبانیت صحبت میکرد مامان بابام هم دلداری شون مداد که پسر ها همین جوری هستند بزرگشود درست میشه مامانم میگفت مادرش لاغر شده