«بارها و بارها لشکرکشی های اسکندر، هانیبال، قیصر، گوستاو آدولفوس، تورِن، یوجین، و فردریک را تکرار کنید. خودتان از شبیه آن ها کنید. این تنها وسیله برای تبدیل شدن به یک فرمانده بزرگ و اطلاع از راز هنر جنگ است». این توصیه ای بود که ناپلئون بناپارت به افسرانش کرده بود، کسی که نامش به زودی به فهرست رهبران نظامی شناخته شده ای که در این فهرست جای دارند اضافه شد، هر چند این فهرست را کامل نکرد.
بیش از دو قرن بعد، مردم هنوز هم شیفته ناپلئون هستند، همان طور که موفقیت فیلم جدید و حماسی ریدلی اسکات با بازی واکین فینیکس در نقش این ژنرال سرکش، نشان داد. اما ناپلئون تنها رهبر نظامی نیست که در اذهان عمومی ماندگار شده است. انتظار می رود که اسکندر کبیر یک بار دیگر روی پرده سینما ظاهر شود، این بار به دست زک اسنایدر کارگردان مشهور فیلم ۳۰۰. و حتی اولیس اس.گرانت که شهرتش (به ویژه به عنوان رئیس جمهور آمریکا) در طول قرن بیستم به خاطر آرمان تجدیدنظرخواهی اش خدشه دار شده بود، اکنون به خاطر کتاب های زندگینامه اش با تجدیدنظر مواجه شده است.
پیروزی ها و شکست ها، آزادی و ظلم، به همان اندازه داستان رهبران نظامی است که داستان ارتش های تحت رهبری آن هاست. به هر حال، به قول اسکندر مقدونی: «لشکری از گوسفندان به رهبری یک شیر بهتر از لشکری از شیرها به رهبری یک گوسفند است».
۱- اسکندر کبیر (۳۶۵- ۳۲۳ قبل از میلاد مسیح)
زندگی و تاکتیک های رهبری اسکندر مقدونی یا اسکندر کبیر هنوز هم مورد مطالعه قرار می گیرد. رسیدن اسکندر به قدرت چندان ساده رخ نداد.اگر چه او پسر پادشاه فیلیپ دوم و ملکه المپیای مقدونی بوده و توسط ارسطو تربیت شده بود، اما هنگامی که یک نجیب زاده مقدونیایی به نام پائوسانیاس، پادشاه فیلیپ را در جشن عروسی خواهر اسکندر کشت، سرنوشت و آینده اسکندر بسیار مبهم به نظر می رسید.
این شاهزاده ۱۹ ساله باید حمایت ارتش مقدونیه را جلب می کرد، کسانی که او را پادشاه فئودال اعلام کرد و به او کمک کردند تا دیگر وارثان بالقوه تاج و تخت را به قتل برساند. اسکندر مقدونی پس از متقاعد کردن دولت – شهرهای یونانی برای در اختیار گرفتن کنترل اتحادیه کورینتیان، مجموعه ای از لشکرکشی ها و فتوحات را رهبری کرد که اغلب از استراتژی “چکش و سندان” فالانکس ها برای کسب پیروزی های قاطع استفاده می کردند و امپراتوری خود را در سراسر مصر، شرق ایران و شمال هند گسترش داد. با شکست ارتش ایران در نبرد گوگمل، او به عنوان “پادشاه بابل، پادشاه آسیا، پادشاه چهار ربع جهان” شناخته شد.
اسکندر در سن ۳۲ سالگی در بابل (عراق امروزی) درگذشت. با مرگ اسکندر، امپراطوری عظیم او فرو ریخت و ملت های داخلی همگی تلاش کردند این خلاء قدرت را پر کنند.
۲- کلئوپاترا (۶۹- ۲۰ قبل از میلاد مسیح)
این روزها، کلئوپاترا اغلب به عنوان زنی فریبنده و صرفا در مجاورت «مردان بزرگ»ی مانند ژولیوس سزار و مارک آنتونی به تصویر کشیده می شود. به قول آنوباربوس در نمایشنامه های شکسپیر، «نه سن نمی تواند او را پژمرده کند، نه سنت او را کهنه/ تنوع او بی نهایت بود».
اما کلئوپاترا هفتم چیزی بیش از یک علاقه رمانتیک به وقایع تاریخی بود. این ملکه مصری در واقع یک رهبر فوق العاده باهوش بود که در سیاست، دیپلماسی، ارتباطات و ایجاد روابط استراتژیک مهارت داشت.
پس از مرگ پدرش، بطلمیوس دوازدهم، در سال ۵۱ قبل از میلاد، کلئوپاترا و برادر کوچک ترش، بطلمیوس سیزدهم، بر سر اینکه چه کسی باید بر مصر حکومت کند، دچار اختلاف شدند. کلئوپاترا به سوریه گریخت و سپاهی تحت فرماندهی خود گرد آورد و در سال ۴۸ قبل از میلاد به مصر بازگشت تا با نیروهای برادرش روبرو شود.
در حالی که ما اغلب یک رهبر تنها را تصور می کنیم که ارتش کوچک خود را در برابر نیروی بزرگ تر به پیش می راند، کلئوپاترا درک کرد که اتحاد نه تنها برای پیروزی، بلکه برای ثبات پس از جنگ حیاتی است. اتحاد (و بله، عشق) با سزار به حفظ تاج و تخت کلئوپاترا کمک کرد. با این حال، پیوند بعدی با مارک آنتونی پس از ترور سزار، موفقیت زیادی در پی نداشت. شکست مشترک آن ها در برابر اوکتاویانوس منجر به خودکشی آنتونی و کلئوپاترا شد.
۳- چنگیز خان (۱۱۶۲- ۱۲۲۷ میلادی)
سروان دینا جی اچ پیتارد از ارتش ایالات متحده در جولای ۱۹۸۶ در Military Review در این باره نوشته است: «هیچ فرماندهی در تاریخ به اندازه چنگیزخان نسبت به اهمیت بنیادین درک و تداوم ابتکار حمله مداوم، حتی زمانی که ماموریت عملیاتی از نوع دفاعی بود، آگاه نبوده است». مقاله کاپیتان پیتارد یکی از آثاری است که زندگی و میراث چنگیز خان را شرح و نقد می کند. این شرح شامل قدیمی ترین آثار به جا مانده به زبان مغولی است که پس از مرگ به اصطلاح «شلاق خدا» نوشته شده است.
بیشتر آنچه ما در مورد چنگیز خان می دانیم از وسعت دودمان و امپراطوری اش و روایت های کسانی که از حملات مرگبار او جان سالم به در برده اند، می آید. در مورد وحشیگری مردی که در حدود سال ۱۱۶۲ میلادی با نام تموچین به دنیا آمد این را می دانیم که او دستور داد روسای قبایل تایچیوت را زنده زنده در آب داغ بجوشانند و به دستور او هر تاتار مذکری که بیش از ۹۰ سانتیمتر قد داشت را گردن زدند. شاید بدنام ترین آن ها حمله به امپراتوری خوارزمشاهیان باشد. در مورد این کشتار نوشته شده است: «هیچ موجود زنده ای حتی حیوانات اهلی کوچک و احشام در امان نماند» و «جمجمه مردان، زنان و کودکان به شکل تپه هایی بزرگ و هرمی انباشته شده بود».
اما تسلط خان به همان اندازه که مدیون خشونت تکان دهنده او بود، مدیون دانایی او به استراتژی جنگ نیز بود. خان یک شبکه جاسوسی گسترده را به کار گرفت و در استفاده از تکنولوژی های جدید دشمنانش درنگ نمی کرد که شامل یک سیستم خبردهی پیچیده از دود و مشعل بود و سواره نظام مجهز او می توانستند اسب های خود را تنها با پاهای شان هدایت کنند و دست ها را برای شلیک تیر به دشمنانشان آزاد نگه دارند.
خان در سال ۱۲۲۷ درگذشت و بزرگ ترین امپراطوری جهان را از خود به یادگار گذاشت، تا اینکه امپراطوری بریتانیا قرن ها بعد به وجود آمد.
۴- ژاندارک (۱۴۱۲-۱۴۳۱ میلادی)
«… او اعتقادات مستحکمی داشت در زمانی که مردم به هیچ چیز اعتقاد نداشتند و همه چیز را مسخره می کردند… » مارک تواین، ژاندارک
انگلیسی ها کوشیدند او را بدعت گذار جلوه دهند. نزدیک به ۵۰۰ سال بعد، کلیسای کاتولیک او را قدیس اعلام کرد. ژاندارک یا ژان اهل دارک، ارتش فرانسه را در اورلئان زمانی که تنها ۱۸ سال داشت، به پیروزی رساند. هر یک از پیروزی های کوچک اردوکشی او در اوایل تابستان ۱۴۲۹ مصادف می شد با پیشنهاد پیروانش برای دست کشیدن از جنگ و ادامه یک زندگی آرام، اما ژان ارتش خود را به پیش راند و به چیزی دست یافت که بسیاری آن را غیرممکن می دانستند.
کلید پیروزی ژاندارک بر انگلستان در طول جنگ صد ساله همان نیرویی بود که دختر یک دهقان فقیر را از دورمی به دربار شارل هفتم آورد: ایمان و تعهد بی چون و چرای او به اعتقاداتش.
از همان دوران جوانی، ژاندارک با الهاماتی از سنت مایکل و سنت کاترین که او را منجی فرانسه می دانستند هدایت می شد. این باور قلبی به پیروزی و سرنوشت باعث می شد که ژاندارک دائماً به پیش برود، جاهایی که دیگران جراتش را نداشتند. اما این اعتقاد مذهبی منجر به محکومیت او به بدعت و کفر شد و در نهایت توسط انگلیسی ها دستگیر شد. در ۲۹ مه، دادگاهی در انگلستان ژاندارک را مجرم شناخت و در ۳۰ مه او را به ستونی چوبی بسته و آتش زدند.
۵- جرج واشنگتن (۱۷۳۲-۱۷۹۹ میلادی)
پس از ماجراهای لکسینگتون و کنکورد، واضح بود که دومین کنگره قاره ای باید برای جنگ آماده باشد. جورج واشنگتن، صاحب مزرعه و کهنه سرباز ارتش ژنرال ادوارد بردسکن انگلیسی در ویرجینیا، به عنوان انتخاب درستی شناخته می شد، زیرا «… او پرستیژ، تجربه نظامی و کاریزمای این شغل را داشت و ماه ها بود که به کنگره مشاوره می داد».
البته به جز این که تجربه نظامی واشنگتن واقعا برای نبردهای پیش رو مناسب نبود. «آموزش ها و تجربیات واشنگتن عمدتاً در جنگ های سرحدی با تعداد کمی از سربازان بود. او در سبک نبردهای میدان باز که توسط ژنرال های فرمانده انگلیسی تمرین می شد، آموزش ندیده بود. او همچنین هیچ تجربه عملی برای هدایت کردن استراتژیک ساختارهای بزرگ پیاده نظام، فرماندهی سواره نظام یا توپخانه، یا حفظ جریان تدارکات برای هزاران نفر در میدان نبرد نداشت».
اما همان طور که مشخص شد، این به نفع واشنگتن بود که به سبک مخالفانش آموزش ندیده بود. واشنگتن توانست خود را با این جنگ وفق دهد و همانطور که بود با آن روبرو شود، جایی که انگلیسی ها مثل همیشه می جنگیدند.
آمریکایی ها کم کم به این باور رسیدند که می توانند بدون شکست دادن ارتش بریتانیا به هدف استقلال خود برسند. در این میان، رهبری بریتانیا درک نکرد که تصرف شهرهایی مانند فیلادلفیا و نیویورک نمی تواند قدرت استعماری را متزلزل کند. کنگره هر بار جمع می شد و در مکانی دیگر ملاقات می کرد. توانایی ارزیابی درگیری های موجود، و همچنین گردآوری یک تیم قابل اعتماد از متحدان مانند مارکیز دو لافایت و الکساندر همیلتون، نه تنها در پیروزی در جنگ، بلکه در اداره کشور به عنوان اولین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا به او کمک کرد.
۶- ناپلئون بناپارت (۱۷۶۹- ۱۸۲۱ میلادی)
ناپلئون بناپارت به عنوان یک پسر جوان اهل کورس در دانشکده نظامی برین به دنبال شخصیت های باستانی مانند اسکندر کبیر برای الهام گرفتن بود. و ناپلئون با ترکیبی از سرسختی، یک ذهنیت استراتژیست و باهوش، و یک زمان بندی قابل توجه، در واقع توانست به اوج اعتبار آن چهره های مشهور برسد و به یکی از محوری ترین رهبران نظامی هزاره دوم تبدیل شود.
در کمال ناباوری اگر انقلاب فرانسه نبود، ناپلئون هرگز امپراطور فرانسه نمی شد. ناپلئون پس از آنکه در صفوف ارتش فرانسه قرار گرفت، در ابتدا با ژاکوبنها که یک جنبیش به شدت چپگرا در دوران انقلاب بودند متحد شد. پس از دوران وحشت روبسپیر و اجرای سیاست سرپرستی، ناپلئون فرماندهی ارتش ایتالیا را به عهده گرفت که آن را «تنها ۳۰ هزار نفر نیروی ناراضی و گرسنه» توصیف می کنند و از این نیرو برای پیروزی های بزرگی علیه اتریش و گسترش امپراطوری فرانسه به لطف فرماندهی زیرکانه و دقیق خود استفاده کرد.
ناپلئون پس از بازگشت به فرانسه در کودتای ۱۸ برومر مشارکت کرد، کودتایی بدون خونریزی که در نهایت به حکومت مطلقه او بر فرانسه منجر شد. مدت کوتاهی پس از آن، ناپلئون پیروزی سختی در نبرد مارنگو به دست آورد، اما پروپاگاندای آن زمان آن را به پیروزی باشکوهی تبدیل کرد که تسلط ناپلئون بر قدرت را تثبیت نمود.
این ترکیب پیروزی های استراتژیک و پیام های تهاجمی برای ناپلئون به خوبی جواب داد، تا جایی که دیگر تاثیری نداشت. حمله فاجعه بار ناپلئون به روسیه یک اشتباه بزرگ بود که منجر به تبعید او شد. و با اینکه مدت کوتاهی به قدرت بازگشت، شکست تحقیرآمیزی در واترلو منجر به تبعید دوم و آخر او شد.
۷- اولیس اس. گرانت (۱۸۲۲- ۱۸۸۵ میلادی)
آیا باور می کنید که اولین ژنرال چهار ستاره آمریکایی زمانی گفته بود «زندگی نظامی هیچ جذابیتی برای من ندارد؟». اولیس اس. گرانت قصد نداشت رئیس جمهور شود. او حتی برنامه ای برای حرفه ای نظامی نداشت. او حتی نامش واقعاً اولیس اس.گرانت نبود! هنگامی که هیرام اولیس گرانت در مدرسه نظامی وست پوینت ثبت نام کرد، یک خطای نوشتاری رخ داد، و او تصمیم گرفت که نام خود را به سادگی تغییر دهد تا با این اشتباه منشی همخوانی داشته باشد.
در طول جنگ مکزیک و آمریکا، گرنت هم زیر نظر ژنرال زاخاری تیلور و هم ژنرال وینفیلد اسکات خدمت کرد و پیش از اینکه با شجاعت دسته خود را رهبری کند، از آن ها یاد گرفت. او همچنین رفته رفته به این باور رسید که جنگ اشتباه است و اینکه در واقع داشت می جنگید تا وسعت آمریکا را برای توسعه برده داری افزایش دهد. گرانت، مانند پدرش با برده داری مخالف بود، اما همسر و خانواده اش برده دار بودند. خود گرانت تقریباً یک سال ارباب مردی سیاهپوست به نام ویلیام جونز بود، قبل از اینکه او را آزاد کند.
او سعی کرد پس از جنگ مکزیک و آمریکا به سراغ یک زندگی غیرنظامی برود، اما شروع جنگ داخلی او را به میدان نبرد بازگرداند. پیروزی های اولیه گرانت شامل تسخیر قلعه های فورت هنری و فورت دونلسون بود که برای آن لقب «گرانتِ تسلیم بی قید و شرط» را به دست آورد.
همچنان که گرانت پله های رهبری را بالا می رفت، اهداف نظامی جنگ داخلی را متفاوت از بسیاری از پیشینیان خود می دید، کسانی که معتقد بودند تسخیر قلمرو مهم ترین عامل پیروزی در جنگ است.
در عوض، گرانت به شکلی بی امان ارتش شمال ویرجینای ژنرال رابرت ای. لی را از مارس ۱۸۶۴ تا آوریل ۱۸۶۵ تعقیب کرد. در ۹ آوریل ۱۸۶۵ گرانت تسلیم ژنرال لی را پذیرفت. گرانت که نیاز به آشتی پس از جنگ را درک کرده بود، به سربازان لی اجازه داد تا اسب های خود را نگه دارند و به خانه های خود بازگردند و هیچ یک از آن ها را به عنوان اسیر جنگی در نظر نگرفت.
۸- ویلیام تکومسه شرمن (۱۸۲۰-۱۸۹۱ میلادی)
ویلیام تکومسه شرمن: رهبر قاطع یا هیولای ویرانگر؟ منصفانه است که بگوییم شرمن شخصیت پیچیده ای بود. او از طرفداران اتحادیه حمایت کرد، اما گفته می شود که او شخصاً در مورد برده داری “محافظه کار” بود. نام میانی او برای ادای احترام به یک رییس قبیله شاونی انتخاب شد و آشکارا از بدرفتاری با بومیان مستقر در مراکز استقرارشان توسط دولت انتقاد می کرد اما به عنوان یک ژنرال فرمانده در ارتش ایالات متحده، شرمن فرماندهی «نابودی کامل قابل بومی دشمن» را بر عهده گرفت.
شرمن اغلب با اجرای تاکتیک «جنگ مطلق» شناخته می شود که اغلب به آن «راهپیمایی شرمن به سوی دریا» گفته می شود، اگر چه برخی از مورخان معاصر این توصیف از شخصیت شرمن را رد می کنند. آنچه با تخریب ریل های راه آهن در آلاباما آغاز شد، به سوزاندن آتلانتا (که به شکلی آخرالزمانی در فیلم بر باد رفته به تصویر کشیده شده است) ختم شده و ۶۰ هزار سرباز او مسیری ۱۰۰ کیلومتری از نابودی کامل را ایجاد کرد.
شرمن دریافته بود که برای پیروزی در جنگ و نجات اتحادیه، ارتش او باید اراده جنوبی ها را برای جنگیدن بشکند. اما اتفاقات بعد از جنگ، به طور ویژه شکست های روسای جمهوری اندرو جانسون و روترفرود بی هیز در بازسازی کشور بعدها باعث شد که برخی عمق نابودگری های شرمن را مورد سوال قرار دهند.
۹- منلیک دوم (۱۸۴۴- ۱۹۱۳ میلادی)
اگر بخشی از امپریالیسم جدید که به طور محاوره ای به آن «خیز برداشتن برای آفریقا» گفته می شود، در کتاب های درسی مدارس آمریکایی یا بیشتر مدارس اروپایی تدریس شده باشد، تقریباً منحصراً باید وحشت های ایجاد شده توسط امپراتوری بریتانیا و پادشاه ستمگر بلژیک، لئوپولد را مد نظر قرار می داد.
اما یک داستان قابل توجه از این دوران پرآشوب وجود دارد که کشورهای دارای ریشه های استعماری تمایل به نادیده گرفتن آن دارند – جنگی که هنوز هم پیروزی آن هر ساله در اتیوپی تا به امروز جشن گرفته می شود. نبرد آدوا که در آن نیروهای مهاجم ایتالیایی شکست سختی از ارتش اتیوپی به فرماندهی امپراطور منلیک دوم خوردند. در ۲ مه ۱۸۸۹، ایتالیا و اتیوپی معاهده ویچیل را امضا کردند. به جز این که، دو کشور در واقع دو توافقنامه متفاوت امضا کردند: بند شانزدهم در نسخه ایتالیایی معاهده بیان می داشت که منلیک موافقت کرده است که اتیوپی تحت الحمایه ایتالیا شود، در حالی که در نسخه آمهاری استقلال این کشور حفظ شده بود».
هنگامی که ایتالیا سعی در اجرای ادعای خود با زور داشت، منلیک مقاومت کرد و گفت: «پادشاهی من یک پادشاهی مستقل است… و من به دنبال حمایت هیچ کس نیستم».
ایتالیا تلاش کرد تا اتیوپی را به زور به کنترل خود درآورد، اما با وجود اینکه اتیوپی در سال گذشته توسط طاعون و قحطی ویران شده بود، منلیک توانست با این شعار که «امروز شمایی که قوی هستید، قدرت خود را به من بدهید و شما که ضعیف هستید، با دعای خود به من کمک کنید» توانست نیروهایش را بسیج کند.
در ۱ مارس ۱۸۹۶، نبرد آدوا شاهد آن بود که ۱۰۰ هزار سرباز اتیوپیایی، ایتالیایی ها را که در نهایت پیمان صلح آدیس آبابا را امضا کردند، شکست دادند. منلیک با سرسختی خود «اولین حاکم آفریقایی شد که با موفقیت با تهاجم استعماری مقابله کرد».
۱۰- تی ای لارنس (۱۸۸۸- ۱۹۳۵ میلادی)
تعداد کمی از شخصیت های امپراطوری بریتانیا به اندازه تی. ای. لارنس پیچیده، بحث برانگیز و گیج کننده هستند. او که به خاطر نقشش در شورش اعراب علیه امپراتوری عثمانی شناخته می شود، نقشی که (برخی سهواً) به پیشبرد منافع استعماری بریتانیا در منطقه کمک کرد، این سوال که لارنس عربستان که بود هنوز به طور کامل پاسخ داده نشده است، حتی یک قرن بعدتر.
برخی خاطرات مشهور او را با عنوان هفت ستون حکمت (Seven Pillars of Wisdom) را افسانه ای و اغراق آمیز می دانند. برخی دیگر بر این باورند که اهمیت فرضی لارنس توسط دولت بریتانیا که به یک چهره مثبت در جنگ جهانی اول نیاز داشت تا تمام ویرانی های جبهه غرب را با تعدیل کند، اغراق شده بود. و خیلی ها می پرسند که لارنس چقدر از محتویات قرارداد سایکس – پیکو می دانست، به ویژه در مورد اینکه آن منطقه ای که وی ظاهراً برای آزادی اش جنگیده بود به کنترل قدرت های اروپایی در می آمد.
ما می دانیم که توماس ادوارد لورنس در طول مدتی که به عنوان باستان شناسی جوان برای موزه بریتانیا کار می کرد برای آنچه که در آن زمان امور عرب نامیده می شد احترام قائل بود. با شروع جنگ جهانی اول، لارنس توسط سازمان اطلاعات بریتانیا استخدام شد. او به عنوان افسر رابط سیاسی به قیام امیر فیصل الحسین علیه ترک ها پیوست و یک عملیات چریکی را رهبری کرد که ترک ها را در پشت خطوط خود آزار می داد.
به طور غیرقابل انکاری، پس از دستگیری و شکنجه او در درعا در سال ۱۹۱۷ چیزی در درون او تغییر کرد. در حالی که مشخص نیست که او تا پیش از پایان جنگ چقدر از نیات بریتانیا نسبت به مردم عرب اطلاع داشت، اما لارنس بعد از آن آشکارا از استقلال اعراب حمایت می کرد و نشان ارزشمند خدمت و نشان بث که توسط پادشاه جرج پنجم به او اعطا شده بود را رد کرد.
۱۱- جرج اس پتن (۱۸۸۵- ۱۹۴۵ میلادی)
زندگی جورج اس. پتن اگر در کتاب های بی شمار تاریخی به طور گسترده مستند و ثبت نمی شد، شبیه به داستان های تخیلی به نظر می رسید. یک ورزشکار المپیکی تحصیل کرده در دانشکده وست پوینت که برای اولین بار خود را در میدان نبرد و شخصاً هدف قرار دادن یکی از افسران پانچو ویلا ثابت کرد، کسی که در جنگ جهانی اول، انقلابی در جنگ تانک ها ایجاد کرد و در جنگ جهانی دوم به پیروزی هایی در ایتالیا و فرانسه دست یافت. اوه، و البته در این حین شعر هم می سرود.
تا به امروز، پتن یکی از موفق ترین فرماندهان میدانی در تاریخ آمریکا محسوب می شود. در طول جنگ جهانی اول، پتن نقش موثر تانک ها را در نبرد کامبرای دید و تصمیم گرفت دانش خود را به عنوان “یکی از کارشناسان برجسته در جنگ تانک ها” افزایش دهد. تاسیس یک مدرسه تانک آمریکایی در بورگ فرانسه و رهبری تیپ تانک، برای او مدال خدمات برجسته را به ارمغان آورد.
در طول جنگ جهانی دوم، پتن شهرت خود را بیشتر تثبیت کرد و در سال ۱۹۴۳ از تاکتیک های تهاجمی و دفاعی جسورانه برای به پیروزی رساندن ارتش هفتم آمریکا در حمله به سیسیل استفاده کرد. او بعدها فرماندهی ارتش سوم آمریکا را بر عهده گرفت که سراسر فرانسه را در نوردید و شهری را پس از شهر دیگر تسخیر کرد.
پتن به خاطر بی رحمی اش، نه تنها در میدان نبرد، بلکه فراتر از آن، لقب «خونریز پیر» را به دست آورد. پتن به خاطر «موارد سیلی زدن» متعددی شناخته می شد که برخی از آن ها شامل سربازان مبتلا به شوک ناشی از پرتاب گلوله (که اکنون اختلال استرس پس از حادثه نامیده می شود) بود. یکی از اشعار پاتون به نام “صلح – ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸” حاکی از نارضایتی محسوس او از زندگی بعد از جنگ است:
” با نگاه به جلو می توانستم ببینم
زندگی را مثل یک فاضلاب متعفن
پر از شوینده های مدفوعی
که صلح باعث می شود با آن ها روبرو شویم”
۱۲- داگلاس مک آرتور (۱۸۸۰- ۱۹۶۴ میلادی)
کمتر مردی به اندازه داگلاس مک آرتور برای جنگ به دنیا آمده است. پدر او، آرتور، در زمان تولد داگلاس سروان بود و برای خدمتش در ارتش اتحادیه در طول جنگ داخلی مورد تجلیل قرار گرفته بود. مادر داگلاس، مری، اهل ویرجینیا بود و برادران او در طول جنگ داخلی برای جنوب جنگیده بودند. پایگاهی که داگلاس در آن متولد شد، تنها اولین پایگاه نظامی بود که او در دوران جوانی در آن زندگی می کرد.
مک آرتور برای اولین بار در طول جنگ جهانی اول زمانی که فرماندهی “دسته رنگین کمان” را به عهده گرفت، خود را نشان داد. او در سال ۱۹۱۸ در عملیات های تهاجمی سنت میهیل، میوز – آرگون و سدان شرکت کرد و در طول آن بارها خود را به عنوان یک رهبر نظامی توانمند مورد تجلیل قرار گرفت.
اگر آن تنها درگیری جهانی بود که مک آرتور در آن شرکت داشت، شهرت او بیشتر تحت تاثیر اقدامات او به عنوان رئیس ستاد ارتش در دهه ۱۹۳۰ قرار می گرفت، زمانی که رکود بزرگ باعث شد که مک آرتور نگران تهدید کمونیسم شود (و برخی می گویند ترس او پارانویایی بود)، و دستورها رئیس جمهور را نادیده گرفت تا ارتش خود را علیه کهنه سربازان همرزم خود در جنگ جهانی اول در جریان اعتراضات این کهنه سربازان در سال ۱۹۳۲ به کار گیرد.
با این حال، اقدامات مک آرتور در اقیانوس آرام، هم در طول و هم پس از جنگ جهانی دوم، چیزی است که او بیشتر از همه به خاطر آن ها به یاد آورده می شود. او یک سری پیروزی های نظامی موفقیت آمیز در برابر ارتش ژاپن در این منطقه داشت، حتی در حالی که عمده تمرکز مافوقانش بر اروپا بود. در پایان جنگ، مک آرتور توسط رئیس جمهور هری اس.ترومن شش سال بر بازسازی ژاپن نظارت داشت.
دوران حرفه ای مک آرتور به شکلی ناخوشایند به پایان رسید. او آشکارا در مورد اختلافش با رئیس جمهور ترومن در مورد استراتژی در جنگ کره (او می خواست درگیری را به چین گسترش دهد)، که منجر به برکناری او از فرماندهی شد، سخن می گفت. پیشنهاد بعدی او به رئیس جمهور دوایت دی.آیزنهاور مبنی بر به کارگیری سلاح های هسته ای در جنگ کره برای حل و فصل این مناقشه بیش از پیش به شهرت و اعتبار او لطمه زد.
۱۳- دوایت دی آیزنهاور (۱۸۹۰- ۱۹۶۹ میلادی)
دوایت دی. آیزنهاور یکی از پنج رئیس جمهور آمریکا است که پیش از این هرگز به مقام دولتی انتخاب نشده بود و آخرین رییس جمهوری بود که سابقه نظامی داشت. آیزنهاور که فارغ التحصیل دانشکده وست پوینت بود، در ابتدا تحت نظر مک آرتور به عنوان دستیار مشاور نظامی در فیلیپین خدمت می کرد. در طول جنگ جهانی دوم، او حمله متفقین به شمال آفریقا، معروف به عملیات تورچ را رهبری کرد، قبل از اینکه نقش مهمی در شناخته شده ترین اقدام آمریکا در جنگ جهانی دوم، یعنی نبرد دی دی داشته باشد.
در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ آیزنهاور فرماندهی نیروهای متفقین در حمله به نرماندی را بر عهده گرفت. او در دسامبر همان سال به درجه ژنرال پنج ستاره ارتقا یافت. آیزنهارو پس از جنگ جهانی دوم به عنوان فرماندار نظامی منطقه اشغالی آمریکا در آلمان و بعدها فرمانده عالی ارشد ناتو خدمت کرد.
هر دو حزب سیاسی اصلی به دنبال به خدمت گرفتن آیزنهاور بودند اما او در نهایت تصمیم گرفت از جانب جمهوری خواهان نامزد شود. آیزنهاور با پیروزی قاطع در انتخابات، دو دوره ریاست جمهوری آمریکا را بر عهده داشت، جنگ کره را به پایان رساند و با قدرت به دنبال صلح با اتحاد جماهیر شوروی بود. دهه ها بعد، آشکار شد که دولت آیزنهاور اقدامات مخفی زیادی را در سراسر جهان به کار انجام داده است، از جمله دو کودتای با حمایت سیا.
خب اسم یکی از باهوش ترینها و زیرک ترینها اینجا نیست
کسی که به در راس قدرت ماندن فیلیپ دوم و الکساندر نقش اصلی رو داشت و ژنرال این پدر و پسر بود که بدون او بدون شک این امپراطوریها قدرت نمیگرفتن و به این بزرگی نمیرسیدن، کسی که ملقب بود به مرگ ملتها
جنگسالار مقدونی
ژنرال پارمنیون
این ژنرال با بیفکری و ترس بیجای الکساندر بدلیل شک او کشته شد.